یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ - ۰۳:۳۵

یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ - ۰۳:۳۵

جمهوری اسلامی و بحران‌ها
تجارت دورزدن تحریم‌ها، دلالی نفت و رانت در میان حکومتیان و حلقه نزدیک به‌آن‌ها، به ظهور و عروج قشری نوکیسه‌ی فاسد انجامیده است. اینان که، تقریبن؛ اقتصاد کلان کشور را...
۱۸ شهریور, ۱۴۰۳
نویسنده: بیژن رحمانیان
نویسنده: بیژن رحمانیان
زیستن در دنیای متن!
ما زمانی  با یک متن ارتباط برقرار می‌کنیم که حداقل پرسش مشترکی بین ما وجود داشته باشد. ما در جامعۀ خودمان با ستم و ظلم مواجه‌ایم، در نتیجه، از خواندن...
۱۸ شهریور, ۱۴۰۳
نویسنده: عباد عموزاد
نویسنده: عباد عموزاد
بیرق رنگین
پرشور می‌خندند. جوانی که فقط با لبانش نمی‌خندد، با چشمانش هم می‌خندد، با تمام خطوط چهره‌اش هم می‌خندد، انگار گل خندان قصه‌های خانم جان است که در گوشه حیاط زندان...
۱۷ شهریور, ۱۴۰۳
نویسنده: نیلوفر جوان
نویسنده: نیلوفر جوان
پیام فابین گی مدیر روزنامه اومانیته و سناتور شهر سنت‌دنی در حومۀ پاریس
شرایط سیاسی استثنایی کنونی مستلزم آن است که ما امسال جشن اومانیتۀ بزرگی را برگزار کنیم. رئیس‌جمهور مکرون به بهانه «ثبات نهادها» قصد دارد تا گاهنامۀ سیاسی لیبرال ومستبدانه‌ای که...
۱۶ شهریور, ۱۴۰۳
نویسنده: برگردان: ف.دوردانی و ا.باقری
نویسنده: برگردان: ف.دوردانی و ا.باقری
«وفاق ملی» کابینۀ مسعود پزشکیان یا وصال جناح‌های حکومتی خامنه‌ای.
از معجزات روش های انتخاباتی در نظام جمهوری اسلامی، از یک سو تولید «انتظار» و « خوش‌بین بودن» برای «روزنه‌گشایی» و «راه‌گشایی» در بین جناح موسوم به اصلاح‌طلبان حکومتی و...
۱۶ شهریور, ۱۴۰۳
نویسنده: حسن نادری
نویسنده: حسن نادری
آقاى پزشكيان اعتصاب و اعتراضات پرستاران فقط معوقات پرداختى نيست
ادعای حل مشکل پرستاران با تقلیل به پرداختِ معوقات، در واقع پاک‌کردن صورت مسئله است. مشکلات پرستاران فراتر از پرداخت معوقات است، معوقات بخش کوچکی از مشکلات آنان است.....
۱۵ شهریور, ۱۴۰۳
نویسنده: محمود سیدی
نویسنده: محمود سیدی
فراز و فرود کاتوتسکی، از مارکسیست کبیر تا اپورتونیست «مرتد»
کائوتسکی در کتاب مهم خود «تئوری ماتریالیسم تاریخی»، تسلیم ایدئولوژی بورژوایی شده بود. او مدعی بود که میتوان مارکسیسم را از طریق افکار فلسفی بورژوایی تکمیل نمود و ماتریالیسم تاریخی...
۱۵ شهریور, ۱۴۰۳
نویسنده: آرام بختیاری
نویسنده: آرام بختیاری

شرط بندی

مرد تفنگ را بالا آورد، لوله اش را به تخته سنگ نسواری تکیه داد. به دقت از مگسک تفنگ به نقطه سفید نگاه کرد. دلش می خواست آن نقطه همین طور ساعتها و ساعتها راه برود و او از مگسک تفنگ حرکت او را دنبال کند. نقطه داشت کوچکتر می شد. تفنگ را بالا آورد. مردد بود بزنم؟ نزنم؟ "هان نمی توانی بزنی؟" هنوز جواب نداده بود، که صدای گلوله سکوت سنگین دشت را بر هم زد. نقطه سفید حرکتی سریع به جلو کرد وسپس روی زمین پخش شد: "رئوف من می خواستم بزنم!" رئوف خندید: "نتوانستی."

مرد یقه پیراهن خود را باز کرد، چنگ در موهای خود برد و آن ها را بالا کشید. موهای عرق کرده اش مانند چسبی لزج زیر انگشتانش ماسید و کلافگی اش را بیشتر ساخت. به زیر بغل های خود فوت کرد. کفشهای صندل روباز پاکستانی خود را، که دورتادور آنها میخ کوبی شده بود، از پای در آورد. پاها را به تخته سنگ روبروی خود تکیه داد. ساقهای تنبان گشاد خود را تا آن جا که می توانست بالا کشید. از نگاه کردن به دشت خالی و زرد که لهیب گرما مانند موجی از آن بر می خاست، از صدای خش خش خشک علفها چندشش می شد! دستهایش را زیر سر گذاشت. سعی کرد چشم های خود را ببندد.

پیراهن قهوه ای رنگ کتانی اش که از زور عرق و خاک مانند پوست سفت و کشیده شده بود، تنش را فشار می داد. یاد پیراهن نازک و سفیدش افتاد. خیلی سالها پیش، پیش از آن که جنگ شروع شود دوخته بود؛ با یقه ای از نخ ابریشم دوزی شده. شاید بیشتر از دو بار نپوشیده بود. چه نرم و خنک بود! پاهایش را جمع کرد و نشست. با دقت به چهره مردی که چند متر آن طرفتر از لنگی خود سایبانی ساخته و زیر آن خوابیده بود، نگاه کرد. مردی بود با هیکل متوسط، بینی کشیده و چشمانی ریز. صورتش پر از لک بود. دو چین عمیق که از کنار پره های بینی شروع می شدند و تا وسط های چانه چهار گوشش ادامه می یافتند، استخوان های گونه اش را بر جسته تر می ساختند؛ طوری که در عین خشونت چهره رقت باری به او می دادند. تمام لباسهایش عبارت بود از یک پیراهن و تنبان سیاه و یک لنگی چهارخانه پاکستانی که از آن سایبان ساخته بود. در تمام هیکل خاک آلود او تنها دندانهای سفیدش بودند که برق می زدند. مرد نشسته گفت: “رئوف کاشکی حال آن پیراهن تنبان سفیدم را داشتم و زیر آن درخت توت کنار کاریز نشسته بودم، یک دخترک مقبول هم کنارم! بیشتر از دو بار نپوشیدم. این جنگ چقدر دوام خواهد کرد؟ چقدر باید پشت این سنگها کشیک بدهیم؟”

مردی که از لنگی خود سایبان ساخته بود، تکانی به خود داد وگفت: “باز هم خیالاتی شدی؟ خیال پلو می زنی! کدام پیراهن؟ کدام کاریز؟ کدام دختر؟ همه چیز تمام شد. زمینها سوختند، مالها رفتند، زن وبچه آواره شدند. تو هنوز در فکر پیراهن و تنبانت هستی! فکر دخترها! من پاک همه چیز را فراموش کرده ام. آن ظرف آب را بده که لبهایم از تشنگی ترکید!”

مرد بلند شد ظرف آب را برداشت یک جرعه سر کشید و آن را به مردی که دراز کشیده بود داد. بی تاب چرخی زد. با فشار به سینه و بغل های خود فوت کرد. آفتاب هم چنان می تابید. تا شب هنوز بسیار وقت بود. فکر این که باید ساعتها همین طور ساکت بنشیند و به دشت خالی گرم نگاه کند چنگ به دلش می زد. قوطی فلزی نسوارش را در آورد کمی نسوار در دهانش انداخت با دقت به آئینه پشت قوطی نگاه کرد، قوطی را عقب و جلو برد. جلوتر آورد، به فاصله چند سانتیمتر از چشم خود، با دقت به سیاهی چشمانش خیره شد. مات و سرد بودند. پشتش تیر کشید. ترسی گنگ از نگاه کردن به آن دو مردمک سرد وبیروح در قلب خود احساس کرد. فکر کرد وجودی غیراز خودش از درون سیاهی چشم به او خیره شده است. قوطی را به سرعت به طرف مردی که دراز کشیده بود انداخت: “نسوار بینداز، نسوار بینداز!”

باز دراز کشید. پاهایش را از هم باز کرد و بر روی تخته سنگ مقابل نهاد. بند تنبان خود را شل کرد دست در لیفه تنبان خود برد. جفت بیضه های خود را در کف دست هایش گرفت و به آرامی شروع به مالیدن آن ها کرد. با دست دیگرش کمر تنبان را بالا کشید وبلند کرد طوری که هوای کمی از فاصله بین شکم وکمربند به درون پاهایش خزید. احساس آرامش ولذت کرد. مرد دیگر خندید: “هوا خوری است؟ مواظب باش!” مرد شروع به خواندن کرد: “الا دختر سبد بر دست میل باغ داری…” آب دهانش را جمع کرد و با دقت تف سبز رنگ مخلوط با نسوار را به طرف سنگ مقابلش انداخت. خندید و گفت: “رئوف باز به هدف خورد! تا جنگ تمام بشه من هر چه سنگ در این کوه است سبزش کرده ام!” مردی که دراز کشیده بود گفت: “معلوم هم نیست، شاید سرخشان کنی!”

مرد در هم رفت. یک لحظه از تصور این که روزی به جای تف سبز تف خونالودش روی این سنگها بریزد و بعد زیر این آفتاب لعنتی دلمه ببندد و خشک شود، بدنش کشیده شد. تصور امعاء و احشاء ریخته شده روی سنگ نسواری وغژغژ خشک کشیده شدن روده ها زیر آفتاب و پرنده هائی که از آسمان پائین می آمدند و نوک می زدند دلش را به آشوب کشید. فکر این که شاید جنازه اش روزها و روزها زیر این آفتاب خواهد ماند او را یاد جنازه هائی انداخت که بارها و بارها دیده بود. جنازه های بادکرده، بیضه هائی که هر کدام مانند توپی ور آمده بودند. حدقه های دریده شده، خالی از چشم، بوی تعفن.

احساس کرد نافش کشیده می شود، درست مثل این که نخی را از درون دلش بیرون بکشند و دلش را خالی کنند. از جا پرید، چرخی زد، دستی به سنگ سبز شده از تفاله نسوار کشید. انگار که بر جنازه ای دست می کشید: “رئوف بیا جایمان را عوض کنیم! من خیلی خسته شده ام برویم آن طرف تر!” مردی که زیر سایبان دراز کشیده بود گفت: “نمی شود تا یک هفته دیگر باید همین جا باشیم؛ این جا محل نگهبانی ماست.”

مرد چشمهایش را بست. تلاش کرد به یک باغ انگور فکر کند، اما باغ دورتر و دورتر می گشت و درست مثل دشت روبرو خشک می شد. تاکهای سوخته را می دید که مثل خود او له له می زدند، انگار که دهان گشوده می گفتند “آب! آب!” برخاست و از تخته سنگ کوچک مقابلش بالا رفت. چمباتمه روی تخته سنگ نشست. به دشت خالی خشک خیره شد. چشمهایش را تنگ تر کرد، نقطه سفیدی در دورترین قسمت دشت دیده می شد. سایه مبهمی از یک انسان که حرکت می کرد. پائین پرید: “رئوف بیا نگاه کن! گمانم یک سرباز است با کوله پشتی.” مرد دیگر خندید: “دیوانه شدی؟ یک سرباز تنها در این دشت آن هم با لباس سفید ممکن نیست. رهگذری است.” مرد چشمهایش را تنگتر کرد، با دقت به نقطه سفید خیره شد. نقطه نزدیکتر نمی گردید، در موازات آنها حرکت می کرد. فکر این که چند لحظه دیگر این نقطه متحرک را نیز نخواهد دید دلش را فشرد: “رئوف از گرمای وحشتناک، از این سکوت سنگین حوصله ام سر رفته، بیا سر آن نقطه شرط بندی کنیم! سرچند شرط به بندیم که از همی جا آن نقطه را بزنیم؟” مرد دیگر با دقت به نقطه سفید که داشت دور می شد نگاه کرد: “پنجاه تا.”

مرد تفنگ را بالا آورد، لوله اش را به تخته سنگ نسواری تکیه داد. به دقت از مگسک تفنگ به نقطه سفید نگاه کرد. دلش می خواست آن نقطه همین طور ساعتها و ساعتها راه برود و او از مگسک تفنگ حرکت او را دنبال کند. نقطه داشت کوچکتر می شد. تفنگ را بالا آورد. مردد بود بزنم؟ نزنم؟ “هان نمی توانی بزنی؟” هنوز جواب نداده بود، که صدای گلوله سکوت سنگین دشت را بر هم زد. نقطه سفید حرکتی سریع به جلو کرد وسپس روی زمین پخش شد: “رئوف من می خواستم بزنم!” رئوف خندید: “نتوانستی.”

مرد نشست. نسواری به دهان انداخت. دراز کشید: “رئوف فکر می کنی بار پشتش چه بود؟” مرد دیگر بی تفاوت به دشت خیره شد. به نقطه سفیدی که داشت در موج گرما ذوب می شد: “چه فرق می کند، دارد ذوب می شود.” مرد دیگر آهی کشید، سرش را بالا آورد، آب دهانش را جمع کرد و تف درشت و سبزرنگش را بطرف سنگ مقابل انداخت.

تاریخ انتشار : ۱۲ اردیبهشت, ۱۳۹۴ ۲:۴۳ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

نظام فرسوده، تحول‌خواهی مردم و چالش پزشکیان با هستۀ سخت قدرت!

سازمان ما وظیفۀ خود می‌داند در کنار دیگر نیروهای مترقی میهن‌مان، اعمال آقای پزشکیان و دولتی را که برمی‌گزیند با حد برآوردن خواست‌های مردم زیر نظر داشته باشد، در برابر انحراف از منافع ملی و نقض حقوق اساسی مردم بایستد و علیه آن مبارزه کند. موضع ما در قبال دولت پزشکیان قبل از همه با سیاست‌ها و عملکرد ایشان در قبال مطالبات جامعۀ مدنی و تشکل‌های مردمی گره خورده است.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

هفتاد و یک سال پس از روز تاریخی ٢٨ مرداد!

روزی که از آن تاریخ تا پایان حکومت پهلوی اگر بخواهیم در مورد حکومت محمد رضا شاه پهلوی فقط یک عبارت بکار ببریم که دوست و دشمنِ منصف بر آن بیشترین اتفاق نظر را داشته باشند، آن عبارت چنین است:

محمد رضا شاه پهلوی از عصر روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا روزی که بختیار را به نخست‌وزیری گمارد، بطور پی در پی قانون اساسی مشروطیت را زیر پا می‌گذاشت و آن را رعایت نمی کرد.

شاید هیچ واقعه ای در تاریخ معاصر ایران به اندازه واقعه بیست وهشتم مردادماه ۱۳۳۲ مورد …

مطالعه »
یادداشت
بیانیه ها

نظام فرسوده، تحول‌خواهی مردم و چالش پزشکیان با هستۀ سخت قدرت!

سازمان ما وظیفۀ خود می‌داند در کنار دیگر نیروهای مترقی میهن‌مان، اعمال آقای پزشکیان و دولتی را که برمی‌گزیند با حد برآوردن خواست‌های مردم زیر نظر داشته باشد، در برابر انحراف از منافع ملی و نقض حقوق اساسی مردم بایستد و علیه آن مبارزه کند. موضع ما در قبال دولت پزشکیان قبل از همه با سیاست‌ها و عملکرد ایشان در قبال مطالبات جامعۀ مدنی و تشکل‌های مردمی گره خورده است.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

جمهوری اسلامی و بحران‌ها

زیستن در دنیای متن!

بیرق رنگین

پیام فابین گی مدیر روزنامه اومانیته و سناتور شهر سنت‌دنی در حومۀ پاریس

«وفاق ملی» کابینۀ مسعود پزشکیان یا وصال جناح‌های حکومتی خامنه‌ای.

آقاى پزشکیان اعتصاب و اعتراضات پرستاران فقط معوقات پرداختى نیست