دوشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۴ - ۰۳:۲۶

دوشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۴ - ۰۳:۲۶

بیانیه «همگامی» در محکومیت اخراج فله‌ای مهاجران افغان
روند اخراج گسترده مهاجران افغان از ایران، که با دامن زدن به افغان‌ستیزی و با هدف انحراف افکار عمومی صورت می‌گیرد، اقدامی تلخ، ناعادلانه و تأسف‌برانگیز است. این سیاست در...
۱۶ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ايران
نویسنده: همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ايران
خواست مشترک و فراگیر مبارزان میهن‌دوست ایران، آزادی بی‌قیدوشرط زندانیان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است!
اساساً مفهومی به نام «جرم سیاسی» موضوعیت و معنایی ندارد. جرم‌شماری این فعالیت‌های حقوق بشری غیرقانونی‌ست و باید ممنوع شود. فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اقدامی مجرمانه نیست و نمی‌تواند...
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: پروین همتی
نویسنده: پروین همتی
#جدول_مندلیف
به تعبیر متخصصان، هوش مصنوعی، نفتِ آینده است و تبدیل شدن به مرکز گرانش اقتصادی در جهانِ امروز ، خود نوعی خلقِ ثروتِ بیکران.
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
مارکس و اتحادیه‌های کارگری(۳) مبارزه علیه لاسالیسم و انواع اپورتونیسم آلمانی
… درباره سازما‌ندهی طبقه کارگر به‌عنوان یک طبقه از طریق اتحادیه‌های کارگری هیچ چیزی گفته نشده است.این امر خیلی مهم است، در واقع، بدین‌جهت که این‌ها تشکلات واقعی پرولتاریا هستند، که روزمره...
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: برگردان: آمادور نویدی
نویسنده: برگردان: آمادور نویدی
بیانیه نهضت آزادی ایران: ضرورت پیشگیری از آغاز دوباره جنگ
وقت آن فرا رسیده است که حاکمان از این فرصت تاریخی و سرمایه به دست آمده برای تحقق وفاق واقعی ملی و در جهت کاهش فاصله با مردم، بازسازی کشور...
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: نهضت آزادی ایران
نویسنده: نهضت آزادی ایران
اعتراض ۵۷ استاد و حقوقدان به طرحی با عنوان «تشدید مجازات جاسوسی» در مجلس
خیرخواهانه متذکر می شویم که راه علاج مشکلات روزافزون کشور، نه افزایش بگیر و ببندهای بی ضابطه و تشدید رویکردهای امنیتی و تحدید و تضییع حقوق شهروندی (ولو با حفظ...
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: وکلاپرس
نویسنده: وکلاپرس
روایت مهتدی، فعال سیاسی و همسر آنیشا اسداللهی از انتقال همسرش و دیگر زندانیان زن از اوین به زندان قرچک
از چند روز، قبل از حمله یکی از اکانت‌های مرتبط با رژیم اسرائیل، این پیام را گذاشته بود که زدن سردر اوین، منتفی نیست. مسئله‌ای که نگرانی‌های ما را دوچندان...
۱۵ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: محمد جعفری
نویسنده: محمد جعفری

عصای عیسی

اولین تصویری که از او داشتم مربوط به روزهایی می شد که شانزده سالم بود. نجف مخزن ساز بود و تابستان ها که مدارس تعطیل بود خرده کارهایی به من می داد. آن روز گرما داشت بیداد می کرد که پیدایش شد. پرسان پرسان در بیابان های اطراف بوارده، مخزن شماره دو را پیدا کرده بود. شلوار مشکی و پیراهن سفیدش نشان نمی داد دنبال کار آمده باشد. بدون این که با کسی حرف بزند مستقیم از محوطه خاکی دور مخازن بالا آمد و یکراست بالای سر نجف ایستاد.

برای شیرخان

 

اگر آن روز عصر پایم به عصایش گیر نمی کرد و زمین نمی افتاد، اصلا باورم نمی شد آدمی که می بینم عیسی باشد. قدش خمیده و موهای سرش سفید شده بود. فقط سبیل و خنده ای که روی لبانش بود نشان می داد عیسی است. گفته بودند بعد از جنگ کور شده و در یکی از محله های جنگ زده ساکن است. وقتی عصایش را که گوشه ای افتاده بود به دستش دادم و گفتم: “کاکا تو کجا اینجا کجا.”

تعجب کرد. مثل گذشته چشمش ریز شد آن قدر ریز که حس کردم دارد با چشم بسته نگاهم می کند. کمی عقب رفت و انگار می خواهد کبوتری را در آسمان نگاه کند دستش را سایبان چشمش کرد و گفت: “عجب عجب حسن. برادر نجف.” و مثل این که چیزی یادش آمده باشد آهی کشید و شانه ام را فشار داد.

معلوم بود فقط یک چشمش می بیند آن هم از فاصله ی خیلی نزدیک، شاید دو الی سه متری دور برش. چون موقع راه رفتن مرتب با نوک عصا جلویش را چک می کرد که مبادا در چاله چوله ای بیفتد. قبل از جنگ دو سال با هم بودیم، آن هم زمانی که نجف کویت رفته بود و سفارش کرده بود هر طور شده عیسی را پیش خودم مشغول کنم. وقتی به مهندس گفتم: “نصاب معرکه و ماهری است.”

مهندس که اخلاقم را می شناخت و می دانست همه ی آدم های دور و برم مشکل دارند خنده اش گرفت: “این هم با این سبیل … معلوم است از اونها ست. “و نگاهی به عیسی کرد که موهای سرش جو گندمی شده بود.

وقت نهار غذا خوری نمی رفت، به قول خودش یک ساعت بیشتر استراحت می کرد، در سایه خنک دیوار سیمانی گوشه دنجی پیدا می کرد و روزنامه ای روی صورتش می انداخت و اگر خسته نبود، شروع می کرد حرف زدن با چند کارگر: “آدم عاقل برای یک ساعت این همه راه می رود؟ آن هم با مینی بوس های زپرتی شرکت”.

عادت داشت وقتی دورش را شلوغ و امن می دید، از خودش بگوید از بزرگ شدنش، از سربازی و از دوستی با نجف و آدم هایی که اعدام یا زندان افتاده بودند.

آن روزها موی فلفل نمکی و سبیل و چهره همیشه خندانش، آشنا به جای خود، غریبه ها را هم به خود جلب می کرد. عادت داشت زندگی اش را با تاریخ و سیاست قاطی کند و همین طوری تعریف کند تا برسد به سال های سی دو و کودتای بیست و هشت مرداد و روزهایی که دیگر او و هم سن هایش از بَر بودند.

اولین تصویری که از او داشتم مربوط به روزهایی می شد که شانزده سالم بود. نجف مخزن ساز بود و تابستان ها که مدارس تعطیل بود خرده کارهایی به من می داد. آن روز گرما داشت بیداد می کرد که پیدایش شد. پرسان پرسان در بیابان های اطراف بوارده، مخزن شماره دو را پیدا کرده بود. شلوار مشکی و پیراهن سفیدش نشان نمی داد دنبال کار آمده باشد. بدون این که با کسی حرف بزند مستقیم از محوطه خاکی دور مخازن بالا آمد و یکراست بالای سر نجف ایستاد. میان آن همه جوشکار از دور او را تشخیص داده بود گذاشت تا الکترودش را تمام کند. داشت یکی دیگر به انبرش می زد که دستش را گرفت.

از بغل کردنش خوشم آمد. چنان او را در آغوش گرفت که تعجب کردم. آن روز نجف کارش را ول کرد و تا نزدیک غروب با او حرف زد. ماندم چقدر برای هم حرف دارند. وقتی شب خانه آمد فهمیدم صمیمیت شان از حد معمول بیشتر است. یک نوع رابطه خاصی که تا آن زمان ندیده بودم.

آن سال ها با بانو به خانه می آمد. با آب و تاب چند خاطره پشت سر هم از آشنایی با زنش و چگونه راضی کردن خانواده اش ردیف می کرد که من و مینا از شنیدنش مبهوت می شدیم. مادرم که می دید او سر حرف افتاده و مراعات مینا را نمی کند عصبانی می شد و می گفت: “مرد حسابی! قُر زدن دختری ارمنی، لیلی و مجنون بازی دور از چشم پدر و مادر … تعریف دارد که برای بچه ها با آب و تاب تعریف می کنی؟” و دست نجف را می کشید تا او را ساکت کند.

عیسی با چشم غره نجف ساکت می شد و با لبخندی سر مادرم را ماچ می کرد و می افتاد روی بگیر و ببند ها و دعوای نجف با دار دسته سومکایی ها که خسته می شدیم و می زدیم به کوچه … و فقط نجف می ماند و عیسی که به شاهکارهای یکدیگر می خندیدند.

بانو در میان زنان کارگر که همه لباس چیت و کُودَری تن شان بود به قول مینا آلامُد بود و با شش کلاس درسی که خوانده یک سَر و گردن از زنان دور برش بالاتر بود. دریک میتینگ حزبی عاشقش شده بود و همه جا پا به پایش آمده بود.

وقتی آن روز عصر دستم را کشید و برد توی خانه و زیر درخت انگوری که گوشه حیاط شاخ و برگش را پهن کرده بود، باور نمی کردم پیرزنی را که می بینم بانو باشد. حس کردم او هم خوب نمی بیند چون وقتی سلام کردم. چیزی نگفت و فقط نگاه کرد. عیسی گفت: “خانم جان بلند شو ببین کی آمده” و کمک کرد تا بلند شود.

دست به دیوار روبرویم ایستاد و توی صورتم زل زد، انگار نمی بیند با خنده گفت: “کیه عیسی جان. می شناسم؟” عیسی چپ چپ نگاهش کرد: “حسن برادر نجف.” آهی کشید و در بغلم گرفت، مثل همان روزهایی که دل تنگ مینا و بچه ها می شد لهجه اش را هنوز حفظ کرده بود.

با این که چهل سال با عیسی زندگی کرده بود و چهار بچه برایش آورده بود و در تمام محلات آبادان و بوشهر و اهواز خانه اجاره کرده بود، باز فارسی را شمرده و به شکل خاصی حرف میزد. خانه کوچک بود و یخچال و تلویزیون رو میزی و موکت ضخیم کف اتاق نشان می داد زندگی شان چندان روبه راه نیست. گفتم: “از بچه ها چه خبر؟”

چند تار موی سفید را که روی چشم ش افتاده بود آهسته کنار زد: “هر کدام گوشه ای گیر افتاده اند. فقط دختر است که سر می زند.” و سرش را خاراند: “این خانه هم مال پدر شوهرش است وگرنه عیسای در بدر که بعد از جنگ آلاخون شد. خانه را که به مکافات و قسطی خریده بودیم با موشک زدند.” نگاهی به عیسی کردم. “بازنشستگی چی؟”

می دانستم  چندان پیگیر بازنشستگی نیست. ولی فکر می کردم با آن بدو بدوها در کارگاه ها، بیمه اش را جمع و جور کرده. اما دیدم سرش را خاراند و با درد گفت: “همه اش را ماست مالی کردن”.

مانده بودم چه بگویم. می دانستم توان کار ندارد و نمی شد با آن چشم و چار برایش کاری کرد. اخلاقش را هم می دانستم. اجازه نمی داد دست توی جیب کنم. زیر لب گفتم: “بعد از این همه سال شدم سوهان اعصاب.”

نشستم زیر درخت انگور و از تازگی برگ ها حرف زدم و این که جان می دهد برای درست کردن دلمه … عیسی خندید: “آن هم دلمه ای که ننه نجف درست کنه”. بانو که کنار عیسی نشسته بود مثل این که چیزی یادش آمده باشد آهی کشید: “بالاخره فهمیدی شوهر مینا چه شد؟”

دو به شک ماندم کشته شدن کمال را چگونه توضیح دهم. ساکت نگاهش کردم و از مرگش حرف زدم و قصه ای که نجف دوست داشت از کشته شدن او تعریف کند.

وقتی خداحافظی کردم پاسی از نیمه شب گذشته بود و عیسی تازه سر حرف افتاده بود. از خودش و نجف حرف می زد و این که چگونه چند سال را در زندان بندر عباس گذراندند و چه شد که از هم دور افتادند و این که چطور نجف با کمال آشنا شد و خبری که بعد ها جسته گریخته در رابطه با مرگ کمال از این و آن  شنیده بود، وقتی گفت: “نجف از تصادف حرف زده و پیدا شدن جسد او در کوچه ای متروک. …”

بانو که با نخ های ریش ریش شده پتوی زیر پایش بازی می کرد با شنیدن نام کمال مثل این که یاد چیزی افتاده باشد دو باره آهی کشید، زیر لب چند بار گفت: “بیچاره مینا” و دست به دیوار بلند شد، چایی بیاورد. حس کردم خاطره ها دارد چیزهایی را باز می کند که هم عیسی و هم نجف به نوعی در آن نقش داشتند. حالا نجف مقصر بود یا عیسی یا کسی دیگر نمی دانستم. اما حس می کردم یاد چیزی افتاده اند که دوست ندارند باز شود.

بلند شدم و شانه اش را فشار دادم: “قلندر شب های بی ستاره.”

با چشمانی که به خوبی نمی دید زُل زد توی صورتم: “خوب یادت مانده.” و انگار سرحال آمده باشد. با خنده گفت: “باز هم به ما سر بزن” و شانه ام را بوسید.

به کوچه که زدم نفهمیدم از باد سردی که می وزید و یا بی کسی و تنهایی آنها چشمم خیس خیس شد. به آسمان نگاه کردم و پهنای شب که ستاره ای درآن پیدا نبود و تنها گریه کودکی سکوتش را می شکست.

 

زیر نویس:

داستان جوشکار و مرد جوان اولین بار در مجموعه داستان های عروسک روی آب، نوشته ماشاالله خاکسار، توسط نشر نونوشت در سال ۱۴۰۰ چاپ شده است.

در باره نویسنده:

داستان های کوتاه ماشاالله خاکسار تبلور هنری تجربیات زیسته او هستند. در مجموعه عروسک روی آب، او واقعیت های عینی زندگی و روابط، افکار و احساسات کارگران و زحمتکشان معاصر ایران را به تصویر میکشد.

 بر گرفته از بولتن کارگری، دوره جدید شماره ۲۵۳

برای دسترسی به بولتن ۲۵۳ روی نشانه نارنجی رنگ بولتن کارگری  کلیک کنید.

تاریخ انتشار : ۲۸ شهریور, ۱۴۰۲ ۸:۵۴ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

۸ تیر، روز فداییان جان‌باختهٔ خلق؛ میهن‌دوستانِ انقلابیِ راهِ آزادی و رفعِ ستم از زحمت‌کشان!

در ۸ تیر امسال و در روزهایی که تجاوز جنایت‌کارانهٔ حکومت نژادپرست و نسل‌کش اسراییل و دولت امپریالیستی آمریکا به میهن عزیمان ایران باز ردّ پای خونینی از جان و هستی عزیز هم‌میهنانمان در جای‌جای ایران از خود به جا گذاشته است، یادی از رفقای عزیزی نیز ضروری‌ست که در جریان دقاع از میهن‌مان در برابر تجاوز نطامی عراق طی دو سال دفاع میهنی در راه میهنی که تا پای جان دوستش داشتند، جان باختند.

ادامه »
سرمقاله

اسراییل در پی تحقق رؤیای خونین «تغییر چهرۀ خاورمیانه»!

دست‌کم دو دهه است که تغییر جغرافیای سیاسی منطقۀ ما بخشی از اهداف امریکا و اسراییل‌اند . نتانیاهو بارها بی‌پرده و باافتخار از هدف‌اش برای «تغییر چهرۀ خاورمیانه» سخن گفته است. در اولین دیدارش با دونالد ترامپ در آغاز دور دوم ریاست جمهوری نیز مدعی شد که اسراییل و امریکا به طور مشترک در حال مبارزه با دشمنان مشترک و «تغییر چهرۀ خاورمیانه»‌اند.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

سیمور هرش: آنچه به من گفته شده است در ایران اتفاق خواهد افتاد.

یک مقام آگاه امروز به من گفت: «این فرصتی است برای از بین بردن این رژیم برای همیشه، و بنابراین بهتر است که ما به سراغ بمباران گسترده برویم.» … بمباران برنامه‌ریزی‌شده آخر هفته اهداف جدیدی نیز خواهد داشت: پایگاه‌های سپاه انقلاب اسلامی، که از زمان سرنگونی خشونت‌آمیز شاه ایران در اوایل سال ۱۹۷۹ با کسانی که علیه رهبری انقلاب مبارزه می‌کنند، مقابله کرده‌اند.

مطالعه »
یادداشت

در نقد بیانیه فعالین مدنی بشمول برندگان نوبل صلح درباره جنگ…

آخرین پاراگراف بیانیه که بخودی خود خطرناک‌ترین گزاره این بیانیه است آنجایی است که میگویند: ” ما از سازمان ملل و جامعه‌ی بین‌المللی می‌خواهیم که با برداشتن گام‌های فوری و قاطع، جمهوری اسلامی را به توقف غنی‌سازی، و هر دو‌طرف جنگ را به توقف حملات نظامی به زیرساخت‌های حیاتی یکدیگر، و توقف کشتار غیرنظامیان در هر دو سرزمین وادار نمایند.” مفهوم حقوقی این جملات اجرای مواد ۴۱ و ۴۲ ذیل فصل هفتم اساسنامه ملل متحد است.

مطالعه »
بیانیه ها

۸ تیر، روز فداییان جان‌باختهٔ خلق؛ میهن‌دوستانِ انقلابیِ راهِ آزادی و رفعِ ستم از زحمت‌کشان!

در ۸ تیر امسال و در روزهایی که تجاوز جنایت‌کارانهٔ حکومت نژادپرست و نسل‌کش اسراییل و دولت امپریالیستی آمریکا به میهن عزیمان ایران باز ردّ پای خونینی از جان و هستی عزیز هم‌میهنانمان در جای‌جای ایران از خود به جا گذاشته است، یادی از رفقای عزیزی نیز ضروری‌ست که در جریان دقاع از میهن‌مان در برابر تجاوز نطامی عراق طی دو سال دفاع میهنی در راه میهنی که تا پای جان دوستش داشتند، جان باختند.

مطالعه »
پيام ها

پیام به کنگرهٔ بیست‌وششم حزب کمونیست آلمان

ما بر این باوریم که چپ اگر نتواند در برابر ماشین جنگی سرمایه‌داری بایستد، اگر چپ صدای رنج مردمان بی‌پناه نباشد، اگر چپ در خیابان‌ها، کارخانه‌ها، اردوگاه‌ها و مناطق جنگ‌زده حضور نداشته باشد، از رسالت تاریخی خود فاصله گرفته است. ما برای بنای جهانی دیگر مبارزه می‌کنیم – جهانی فارغ از استثمار، از سلطه، از مرزهای ساختگی، از جنگ و نژادپرستی.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

بیانیه «همگامی» در محکومیت اخراج فله‌ای مهاجران افغان

خواست مشترک و فراگیر مبارزان میهن‌دوست ایران، آزادی بی‌قیدوشرط زندانیان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است!

#جدول_مندلیف

مارکس و اتحادیه‌های کارگری(۳) مبارزه علیه لاسالیسم و انواع اپورتونیسم آلمانی

بیانیه نهضت آزادی ایران: ضرورت پیشگیری از آغاز دوباره جنگ

اعتراض ۵۷ استاد و حقوقدان به طرحی با عنوان «تشدید مجازات جاسوسی» در مجلس