یکی از پایەهای علت گرایش انسان بە مذهب این است کە وجود پدیدەای بە اسم “خداوند” می تواند بە آدمهای مذهبی آرامش و امنیت بدهد. اینکە، موجودی فراطبیعی و متافیزیک می تواند وجود داشتە باشد و در این جهان وانفسا و پر از اضطراب، دلهرە، نگرانی و بی ثباتی، نکتە اتکائی باشد برای ایجاد آرامش درونی، خود حکایتی ست.
و البتە “خدا” می تواند این آرامش را بدهد، اگر خدا تنها در جهانی خصوصی شخص و در خلوت او حضور داشتە باشد و بس. اما آنگاە کە “خدا” حریم خصوصی و درونی انسان معتقد را ترک می کند و بە امری تنظیم کنندە رابطە “من” با “دیگران” تبدیل می شود، دیگر آرامش درونی بلافاصلە ناپدید می گردد و “خدا” بە مقولە مایە اضطراب فرامی روید. و این همان حکایت وحشتناک انسان خاورمیانەای است، آنگاە کە خدا را و نوع درک خود از آن را معیار نوع رابطە خود با دیگری قرار می دهد.
خدا هنگامی کە از حیطە خصوصی خارج می شود، و بە وسیلەای برای تسری جهان خصوصی بە جهان عمومی تبدیل می شود (اینکە “من” می خواهد بە “من” دیگران دست اندازی کند و فضاهای میان آنان را بە سرزمینهای خود ملحق کند)، فلسفە آرامش خود را بلافاصلە از دست می دهد و بە خدای جنگ و تعرض و خشونت تبدیل می شود.
و این حکایت آشنای انسان خاورمیانەای ست.