پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۱

كار، ارگان سازمان فداييان خلق ايران (اكثريت)

پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۱

نخستین شهید

خانه ای نداشت، شب هر کجا که گیر می آورد می خوابید. تابستانها مشکلی نداشت. شبهای زمستان اگر راهش می دادند می رفت تُن حمام حاج معتمد یا بالای تنور بربریپزی مشاحمد. بقچه اش را بجای آن که زیر سرش بگذارد می بست کمرش و می خوابید. هیچ کس داخل بقچه اش را ندیده بود. به تنها کسی که اجازه می داد به او نزدیک شود، صغرا مینی ژوپ بود

اولین باری که نجف را دیدم اصلاً یادم نمی رود. توی خانه همسایهمان بود. صادق پسر همسایه آمد و گفت:” بیا نجف دیوانه را ببین تو خانه ما داره کار می کنه.” او آدمی نبود که او را ببینی و از یادت برود. جثه کوچکی داشت با صورتی تکیده و استخوانی که یک ریش تُنک ان را می پوشاند. با دو چشم کوچک نزدیک به هم که برق عجیبی می زدند. بینی باریک با پرههای گشاد که بطور نامرتب دم و بازدمش را فشفشکنان به داخل می کشید و بیرون می داد. با یک کت بلند و شلواری گشاد و با پارچهای که به جای کمربند می بست و آن را سفت می کرد. با بقچهای نسبتاً بزرگ بر پشت! آورده بودند که آب از چاه بکشد و داخل حوض بریزد. هنهنکنان آب می آورد خالی می کرد و به سرعت به سر چاه بر می گشت. کمتر از همه پول می گرفت. پول را گویی نمی شناخت؛ فقط دهشاهی را قبول داشت، ده تا انگشتاش را نشان می داد، می گفت:” ده تا دهشاهی می گیرم و حوض را پر می کنم.” جزو چهرههای سرشناس شهر بود. هر کجا گذرش می افتاد بچهها دنبالش می کردند. از همه می ترسید. تا می گفتی: نجف، فرار می کرد. همیشه چند تا سنگ کوچک و بزرگ داخل بقچهاش داشت. اگر کسی پشت سرش می دوید و خم راست می شد، نجف سنگاش را می انداخت. می گفت:” وایسا که آمدم.” خانهای نداشت، شب هر کجا که گیر می آورد می خوابید. تابستانها مشکلی نداشت. شبهای زمستان اگر راهش می دادند می رفت تُن حمام حاج معتمد یا بالای تنور بربریپزی مشاحمد. بقچهاش را بجای آن که زیر سرش بگذارد می بست کمرش و می خوابید. هیچ کس داخل بقچهاش را ندیده بود. به تنها کسی که اجازه می داد به او نزدیک شود، صغرا مینیژوپ بود. صغرا مینیژوپ دختر جوان دیوانهای بود که یک شهر را به خود مشغول می کرد. صورتی گرد و سفید با چشمهای خاکستری و موهای بلند و بدنی سفت و سفید. تنها عیبی که داشت چالهای صورتش بود که حکایت از یک آبله سخت می کرد. یک دامن کوتاه کرپ قهوهای رنگ می پوشید. بیشتر وقتها پابرهنه در شهر جولان می داد. آزارش به هیچ کس نمی رسید. مقابل مدارس پسرانه می ایستاد و سر به سر جوانهایی که تازه بالغ می شدند و پشت لبشان سبز می شد، می گذاشت. می گفت:” پنجزار بده تا دامنم را بالا بزنم.” و زیر دامن هیچ نمی پوشید. به بازار شهر راهش نمی دادند. چرا که هربار که داخل بازار می شد، جلو هر دکان می ایستاد و می گفت:” پنج زار بده والا می گم تو با من چکار کردی یا اینکه دامنم را بالا می زنم.” بعضیها حوصله شوخی داشتند. اما بازار متعصب و حاجیهای متظاهر زنجان طاقت چنین کسی را نداشتند. هر از گاهی پولی به پلیس می دادند. صغرا چند روز غیبش می زد و بعداز چند روز باز پیدایش می شد. اگر دخترهای مدرسه و یا زنها چیزی به او می گفتند آنها را به فحش می کشید: فلانفلانشدهها فکر می کنید نمی دانم کجا می روید، زیر آن چادر چکار می کنید! آن وقت اسم صغرا مینیژوپ بد در میره. خودش هم به خودش صغرا مینیژوپ می گفت. صغرا مینیژوپ تنها کسی بود که می توانست به نجف نزدیک شود. دهشاهیهای نجف را بگیرد و احیاناً شب تو گوشهای از شهر، شهوت نجف را بخواباند. ملایی داشتیم به نام ملا فندق. درست مانند چهرههای مینیاتوری دوران مغول، صورتی مثلثی با دو گونه استخوانی بیرون زده، با چشمهایی مورب و چند تار ریش و هیکل بسیار کوچک و دهانی که بیشتر به نوک پرنده می ماند. به سرعت حرکت می کرد یا بهتر است بگویم قل می خورد. از همین رو او را ملا فندق می گفتند. در چشمهایش اگر نگاه می کردی وحشت تو را می گرفت. او مردهشوی غسالخانه باغ شازده بوده. غسالخانه در یک میدانگاهی در انتهای دهانه رودی که اینک خشک شده بود، قرار داشت. با چند باغ دور و بر باغ شازده. خانه توفیقیها، خانه عبدالله میرزا که حالا تماماً خیابان شده است؛ یک در تختهای قدیمی داشت که با زنجیری بلند بسته می شد و همیشه یک قفل بزرگ استوانهای بر آن سنگینی می کرد. ما بچهها می ترسیدیم که از کنار آن رد شویم. هیچ وقت جرئت نمی کردیم که از شکافهای آن در قدیمی به داخل آن نگاه کنیم. تنها یک بار داخل آن را زمانی که درش باز بود دیدم. یک محوطه بزرگ آجری و سیاه شده طی سالها با یک حوض در وسط که تابوتی بالای آن نهاده بودند. درست مانند یک سرداب. سرمای درون آن تنم را لرزاند. ترس مبهم مرگ در دلم پیچید، ترسی که روزها و هفتهها از ذهنم بیرون نمی رفت و کابوس آن مدام با من بود. در یکی از شبهای سرد زمستان که نجف جایی برای خوابیدن پیدا نکرده بود از پنجره وارد غسالخانه شده بود و توی یکی از تابوتها جا خوش کرده بود. دمدمههای صبح ملا فندق برای سرکشی به غسالخانه می رود. نجف هراسان بر می خیزد و وحشتزده می گوید:” وایسا که آمدم.” ملا فندق در جا سکته می کند و با همان سکته هم می میرد. از آن روز به بعد نام نجف دیوانه شد نجف ملاکُش. در شهر کوچک و بسته ما با دلخوشیهای اندکش، این داستان مضحک و غمانگیز غسالخانه شهر نقل مجلس شد. مردم سر به سر نجف می گذاشتند:” نجف بگو چطور ملا فندق رو کشتی تا چهارتا دهشاهی بدهم!” و او تعریف می کرد. انقلاب تازه شروع شده بود. دستههای مختلف به راه افتاده بودند. مردم در خیابانها تظاهرات می کردند. سر چهارراهها لاستیک آتش می زدند. داخل کوچهها مرگ بر شاه می گفتند. سنگ می انداختند. ماهها بعد نیروهای ویژه از تهران رسیدند. آنها سوار بر جیپهای ارتشی در شهر می گشتند و سر در پی تظاهرکنندگان می گذاشتند. تیراندازی می کردند. در یکی از این تظاهرات نجف دیوانه بیخبر از همه جا در وسط کوچه گیر می کند. سربازها ایست می دهند، نجف هراسان فریاد می کشد:” وایسا، وایسا که آمدم.” و از بقچه سنگهای خود را بیرون می کشد و پرتاپ می کند. سربازها که او را نمی شناختند به طرفش تیراندازی کردند. نجف در دم جان می دهد. سکههای دهشاهیاش پخش زمین می شوند. در بقچه او چند سنگ یافتند و دو دست لباس زنانه. لباسهای صغرا مینیژوپ.

تاریخ انتشار : ۱۹ مهر, ۱۳۸۹ ۴:۵۸ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سخن روز
اتحادیه سراسری کانونهای وکلای دادگستری ایران

کارزار علیه انحلال قانونی نهاد وکالت در برنامه هفتم توسعه را امضا کنید!

طبق مصوبه مجلس شورای اسلامی، کانون وکلا باید صدور و ابطال پروانه وکالت را از طریق درگاه ملی مجوزهای وزارت اقتصاد انجام دهد. به گفته رئیس کانون وکلای گلستان “ماده ۴ لایحه برنامه هفتم توسعه، خسارت‌بارترین مقرره پس از انقلاب و به منزله انحلال قانونی نهاد وکالت است.”
امضا کنید: کارزار اعتراض به طرح‌ها و لوایح ضد استقلال کانون‌های وکلا و امنیت قضائی (karzar.net)

مطالعه »
یادداشت

جنبش زن زندگی آزادی، به مثابه جنبش علیه سلطه و استبداد

یک سال از روزهایی که زنان به اعتراض به قتل حکومتی مهسا “ژینا” روسری های خود را بعنوان نماد و  سمبل اقتدار جمهوری اسلامی به آتش کشیده و با شعار “زن، زندگی، آزادی” همبستگی عمیق جهانیان را بخود جلب کردند،  گذشت. جنبشی که در یک سال گذشته شاهدش بودیم، یکباره آغاز نشده و پیش زمینه های آن به سال های سال قبل به  خصوص بعد از انقلاب ۵۷ بر میگردد.

مطالعه »
آخرین مطالب

نامه ناصر زرافشان به زندانیان سیاسی منتقل شده به زندان قزل‌حصار که در اعتصاب غذا به سر می برند

از روزی که این ماراتن مرگ را آغاز کردید، مبارزه و مقاومت شما را در بند دنبال کرده ایم. این را درک می کنیم که وقتی همه راههای مبارزه و مقاومت را بر آدمی بستند و او جز جان و هستی  خود چیز دیگری نداشته باشد، ناگزیر است با همین وسیله ای که در اختیار دارد، به مقاومت ادامه دهد.

تعبیر گویای ویتگنشتاین

قصه‌ی مردی که هرگاه در خلوتِ قبرستان و «اهل قبور» می دیدمش؛ پرسش‌هایم را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت…

بزرگ‌داشت سال‌روز جنبش «زن، زندگی، آزادی»: سلامی و کلامی بر آن آبی بیکرانه

یک سال از جنبش «زن، زندگی، آزادی» که با جان باختن خانم مهسا (ژینا) امینی آغاز شد و اوج گرفت، گذشت. جنبشی که سپهر میهن را در نوردید و در گسترهٔ جهانی پژواک یافت. در بزرگداشت سال‌روز این جنبش، بررسی فراز و فرودها و تاثیر و دستاوردهای ماندگار آن، در بستر رخداد یکساله، تجربه‌ای گرانبها برای فعالان مدنی، کنشگران سیاسی، احزاب و سازمان‌های ایرانی است در راستای ترسیم افق آینده و تداوم آن.

عصای عیسی

اولین تصویری که از او داشتم مربوط به روزهایی می شد که شانزده سالم بود. نجف مخزن ساز بود و تابستان ها که مدارس تعطیل بود خرده کارهایی به من می داد. آن روز گرما داشت بیداد می کرد که پیدایش شد. پرسان پرسان در بیابان های اطراف بوارده، مخزن شماره دو را پیدا کرده بود. شلوار مشکی و پیراهن سفیدش نشان نمی داد دنبال کار آمده باشد. بدون این که با کسی حرف بزند مستقیم از محوطه خاکی دور مخازن بالا آمد و یکراست بالای سر نجف ایستاد.

یادداشت

جنبش زن زندگی آزادی، به مثابه جنبش علیه سلطه و استبداد

یک سال از روزهایی که زنان به اعتراض به قتل حکومتی مهسا “ژینا” روسری های خود را بعنوان نماد و  سمبل اقتدار جمهوری اسلامی به آتش کشیده و با شعار “زن، زندگی، آزادی” همبستگی عمیق جهانیان را بخود جلب کردند،  گذشت. جنبشی که در یک سال گذشته شاهدش بودیم، یکباره آغاز نشده و پیش زمینه های آن به سال های سال قبل به  خصوص بعد از انقلاب ۵۷ بر میگردد.

مطالعه »
بیانیه ها

در سالگرد قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی: ایران به پیش از جنبش تنیده در جان مردم و میهن برنمی‌گردد!

جنبش «زن‌ زندگی، آزادی»، در بطن جامعه حضور دارد و مطالبات بنیادین آن در حال تکوین است. خواست استقرار جمهوری مبتنی بر جدایی دین از حکومت، بر پایهٔ ارزش‌های جهان‌شمول حقوق بشر و با تأکید ویژه بر آزادی، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی، به‌یمن مبارزهٔ مردم ایران تحقق خواهد یافت!

مطالعه »
پيام ها

در سالگرد قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی: ایران به پیش از جنبش تنیده در جان مردم و میهن برنمی‌گردد!

جنبش «زن‌ زندگی، آزادی»، در بطن جامعه حضور دارد و مطالبات بنیادین آن در حال تکوین است. خواست استقرار جمهوری مبتنی بر جدایی دین از حکومت، بر پایهٔ ارزش‌های جهان‌شمول حقوق بشر و با تأکید ویژه بر آزادی، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی، به‌یمن مبارزهٔ مردم ایران تحقق خواهد یافت!

مطالعه »
بیانیه ها

در سالگرد قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی: ایران به پیش از جنبش تنیده در جان مردم و میهن برنمی‌گردد!

جنبش «زن‌ زندگی، آزادی»، در بطن جامعه حضور دارد و مطالبات بنیادین آن در حال تکوین است. خواست استقرار جمهوری مبتنی بر جدایی دین از حکومت، بر پایهٔ ارزش‌های جهان‌شمول حقوق بشر و با تأکید ویژه بر آزادی، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی، به‌یمن مبارزهٔ مردم ایران تحقق خواهد یافت!

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

نامه ناصر زرافشان به زندانیان سیاسی منتقل شده به زندان قزل‌حصار که در اعتصاب غذا به سر می برند

تعبیر گویای ویتگنشتاین

بزرگ‌داشت سال‌روز جنبش «زن، زندگی، آزادی»: سلامی و کلامی بر آن آبی بیکرانه

عصای عیسی

جنبش «زن زندگی آزادی»: شکست یا فروکش نسبی و موقت؟

فرانسیس بیکن: فیلسوف تجربه گرا ولی بی خبر از اختلافات طبقاتی