گمان مبر که به پایان رسید کار مغاک
هزار باده ناخورده در رگ تاک است
اقبال لاهوری
مقدمه
رفیق بهروز خلیق، مسئول محترم هیئت سیاسی-اجرایی سازمان فداییان خلق ایران-اکثریت سلسله مقالاتی که در برگیرنده افق های اندیشه جدید ایشان وهمفکران سازمانی خویش است در سایت اخبار روز انتشار داده اند. نگارنده کوشش خواهد نمود طی مقالاتی بخشی از موارد مندرج در این مقالات را مورد ارزیابی قرار داده و امیدوار است که ایشان و رفقای ایشان در این گفتگوی صمیمانه مشارکت نمایند.
ایشان درمقاله “تزهایی پیرامون نظریه ها وپارادایم ها” می نویسند:
“تصور ما بر این بود که در حوزه تاریخ، جامعه و اندیشه همانند علوم طبیعی، قوانین معینی حاکم است که از عامیت و جامعیت برخوردار میباشد. ما معتقد بودیم که کارل مارکس در این حوزهها، مشابه کاری را پیش برده است که نیوتن در حوزه علوم طبیعی انجام داده بود. یعنی او قوانین تاریخ، جامعه و اندیشه را کشف کرده است. قوانینی که از عامیت، حتمیت و جامعیت برخوردار بوده و در تمام جوامع بشری صادق است و لذا ما باید آنها را فراگرفته و در شرایط مشخص ایران به کار بندیم” (۱)
بدون تردید این تصور مربوط به اقای خلیق ویاران ایشان است، نه مارکس، نه انگلس ونه لنین چنین اظهار نظری نکرده اند، انها بارها اعلام کرده اند که مارکسیسم مجموعه ای از جزییات لا یتغیر نیست، دگم نیست، علم است، با ان که سیستم فکری است ولی جامد نیست، سیستم فکری رشد یابنده است وبا ان که مارکس، انگلس و لنین در ایجاد و گسترش ان سهمی شگفت انگیز دارند، مارکسیسم امروزی ثمره تنها اندیشه انها نیست، بلکه در غنا و بسط ان جنبش های انقلابی کارگری و دانشمندان و اندیشه وران سراسر جهان شرکت دارند، به علاوه از منابع علوم طبیعی، اجتماعی و اسلوبی دم بدم غنی تر و غنی تر می شود. مارکسیسم از همان اغاز پیدایش، ابدا دعوی مطلقیت نداشت و بر خلاف تصور اقای خلیق این صاحبنظران نظام سرمایه هستند که تمایل شگفتی داشته و دارند که خود را کاشف حقایق وجاوید بیانگارند وبدینسان بیکران را در اغوش کشیده و بی شمار را بشمارند.
فیلسوف معروف المانی امانوئل کانت در اثر خود “انتقاد وعقل محض” می نویسد: “امیدوارم که سیستم من علی الدوام تغییر ناپذیری خود را حفظ کند.”
فیلسوف معروف المانی وینگشتاین در اثر مهم خود “رساله منطقی-فلسفی” می نگارد: “حقیقت افکار بیان شده در این رساله بنظر من رد ناپذیر وقطعی است و لذا بر انم که مسائل مطروحه بطور اساسی و به شکل نهایی حل شده است”.
مارکس، انگلس ولنین بارها تصریح کرده اند که اموزش انها راهنمای عمل است، مارکس می نویسد: “تاکنون فلاسفه در کشوی میز خود کلید حل معما ها را حاضر داشتند وکافی بود دنیای ابله بی خبر لب بگشاید تا کبک های سرخ کرده حقایق مطلقه را فرو بلعد، ولی ما در مقابل عالمیان به مثابه شریعت گزاران با اصول تازه و حاضر و اماده ای ظاهر نمی شویم و نمی گوییم این است حقیقت، پس در مقابل ان به زانو در ایید.بلکه ما اصول جدید را بخاطر جهان و بر پایه اصول خود این جهان انطباق و کسترش می دهیم.”
انگلس در اثر معروف خود “انتی دورینگ” نوشت که ما نیک می دانیم: “جهان تا چه حد تاریخ جهان هنوز جوان است و چه اندازه خنده اور است که ما برای بینش های کنونی خویش ارزش مطلق قائل شویم (۲)
لنین تصریح می کند که مارکس وانگلس به کرات گفته اند که که :”ایین فکری ما یک دگم (حکم محتوم وجزمی) نیست، بلکه راهنمای عمل است”. مارکس، انگلس و لنین سخت مخالف ان بودند که بینش مارکسیستی را یک درس نامه ابدی و جاودان تلقی نمایند، انگلس می گوید: برای کاربرد جاری و روزمره تدارک یک رساله مختصر از مختصات هر چه عامتر و هر چه تیپیک تر انچه که تعاریف نام دارد، می تواند غالبا سودمند و حتی ضرور باشد، این بخودی خود زیانی ندارد ولی بشرط انکه از این رساله بیش از ان که می تواند عرضه دارد توقع نشود.
اگر کسی اثار مارکس، انگلس ولنین را از اغاز تا انجام مطالعه کند، انگاه متوجه می شود که هم مقولات و هم احکام اصلی در نزد انها تاریخ رشد ونضج صریحی را طی کرده، امری که طبیعی است زیرا انها جوینده بوده اند و دعوی نداشتند که به انان الهام می شود وهر چه گفته اند حقایق ازلی و ابدی است. انها هرگز دعوی نداشته اند که پس از انها احدی حق ندارد در این مقولات و مفاهیم دخل و تصرف کند، انها را حذف نماید، یا غنی سازد. انان بزرگترین دقت های علمی را در تحقیق وبر رسی بکار می برند ولی کمترین تعصبی در باره نتایج این تحقیق از جهت نرمش علمی نشان نمی دادند.
رفیق خلیق برای نشان دادن فقدان جامعیت قوانین علمی از جزء به کل رفته و صرفا به دو حوزه فیزیک نیوتنی و هندسه اقلیدسی توسل می جوید و چنین می نگارد: “ریاضیات علم محض و پایه علوم طبیعی به حساب میآید. با این وجود، قواعد ریاضیات هم از جامعیت برخوردار نیستند. هندسه را به عنوان نمونه میتوان مثال زد. قواعد هندسه اقلیدسی بر پایه فرضهائی بنا نهاده شده که در اندازههای کم کاربرد دارد. هندسه اقلیدسی در فضای کران و ذرات اتمی کاربرد ندارد. در هندسه اقلیدسی مجموعه زوایای مثلث ۱۸۰ درجه است. در حالیکه مجموعه زوایای مثلث در فضا بیشتر از ۱۸۰ درجه است. در هندسه اقلیدسی از یک نقطه به نقطه دیگر نمیتوان بیش از یک خط ترسیم کرد. در حالی که در فضا میتوان از یک نقطه به نقطه دیگر خطوط متعدد رسم کرد. به همین خاطر هندسه لباچفسکی جای هندسه اقلیدسی در فضا را میگیرد. قواعد هندسه لباچفسکی در مقیاس اندک صادق نیست و برعکس قواعد هندسه اقلیدسی در اندازه های بزرگ. به همین خاطر ما برای محاسبه حرکت ماهواره ها نیازمند کاربرد هندسه لباچفسکی هستیم و برای ساحتن خانه، آپارتمان، پل و… به هندسه اقلیدسی. ریاضیدانان در محاسبات خود در فضا از هندسه لباچفسکی استفاده میکنند اما مهندسین محاسب اسکلت خانه را برپایه هندسه اقلیدسی محاسبه می کنند نه هندسه لباچفسکی” (۱)
کمتر ریاضی دانی را می توان یافت که با اقای خلیق در این مورد توافق داشته باشد. زنده یاد رفیق پرویز شهریاری ریاضی دان نامی میهن ما به همین سئوال پاسخ در خورد داده اند، وی در مقاله ای تحت عنوان مفهوم تکامل در ریاضیات (یک بحث فلسفی) درنشریه دانش و مردم می نویسد: (۲)
“در دانش، حکم مطلق و جاوید وجود ندارد. هرگونه مطلقسازی در دانش و از جمله ریاضیات، میتواند به مانعی، ولو گذرا، در برابر پیشرفت دانش تبدیل شود. اگر کسی بپرسد: «آیا حکم مجموع سه زاویه مثلث قائمه است، درست است، پاسخ میدهیم: هم بله و هم نه. اگر با هندسه اقلیدسی سروکار داشته باشیم، این حکم درست است و اگر در یکی از هندسههای نااقلیدسی کار کنیم، حکمی است نادرست. میپرسید: حقیقت کدام است، این یا آن؟ پاسخ میدهیم: هم این و هم آن. وقتی با فاصلههای محدود و برای نمونه در حدود فاصلههای روی زمین سروکار داشته باشیم، قضیه هندسی اقلیدسی صدق میکند، ولی اگر مثلثی را در نظر بگیرید که راسهای آن در کهکشانهای مختلف باشد، دیگر این حکم نادرست است، بنابراین این منطق که اگر حکمی را پذیرفتیم، به معنای آن است که نقض آن را به طور قاطع رد کردهایم، از دیدگاه دانش امروز، درست نیست”
اقای خلیق بخوبی می دانند که قلمرو جامع و فراگیر ریاضی محدود به هندسه نیست، از طرف دیگر هندسه اقلیدسی فقط و فقط برای فضای دو بعدی بکار می رود یعنی برای حیوانی چون مورچه که فقط در سطح امکان حرکت دارد تمام اصول پنجگانه هندسه اقلیدسی بدون هیچ استثنایی بشرح زیر ساری وجاری است:
اصل اول – از هر نقطه می توان خط مستقیمی به هر نقطه ی دیگر کشید.
اصل دوم – هر پاره خط مستقیم را می توان روی همان خط به طور نامحدود امتداد داد.
اصل سوم – می توان دایره ای با هر نقطه دلخواه به عنوان مرکز آن و با شعاعی مساوی هر پاره خط رسم کرد.
اصل چهارم – همه ی زوایای قائمه با هم مساوی اند.
اصل پنجم – از یک نقطه خارج یک خط، یک خط و تنها یک خط می توان موازی با خط مفروض رسم کرد.
ولی اگر حرکت در فضای سه بعدی باشد در ان صورت باید ازضوابط هندسه غیر اقلیدسی فضایی منجمله لباچفسکی و ریمانی استفاده نمود.
رفیق شهریاری در ادامه این مقاله می افزایند:
” در حکمهای مربوط به دانش ناگریز به صورت انتزاعی، نمیتوان گفت: با این و آن. باید گفت: با شرطهایی این و با شرطهای دیگری آن و شما میخواهید طول پارهخط راستی را پیدا کنید که بین دو نقطه مفروض است. اگر این دو نقطه در دو انتهای یک خیابان مستقیم و برای نمونه در شهر تهران باشد، میتوانید با اطمینان خاطر، طول خیابان را اندازه بگیرید. ولی اگر این دو نقطه یکی در تهران و دیگری در پاریس باشد، دیگر نمیتوان طول پارهخط بین دو نقطه را از روی زمین اندازه گرفت که از دو نقطه مفروض میگذرد. در حالت اول لازم نبود کروی بودن زمین را به حساب آورید، در حالی که در حالت دوم، توجه به این امر لازم است.» سفسطهبازان، در این حالت به بازی با واژهها میپردازند و میپرسند: آیا این حکم که «هیچ حکمی مطلق نیست» حکمی مطلق است یا نسبی؟ و بعد فریاد برمیآورند که: دست کم یک حکم پیدا کردیم که مطلق بودن آن حتمی است. این بازی با واژهها یا بهتر بگوییم بازی ذهن است که ارزشی ندارد. در واقع درباره همه حکمهای کلی درست، میتوان به همین ترتیب سفسطه کرد. با این تعبیر برای نمونه حکم «غیرممکن، غیرممکن است» متنافض میشود.” (۲)
مشاهده، تجربه و نیاز آدمی، سرچشمه اصلی پیدایش همه دانشها و از جمله ریاضیات است. ولی کار به همین جا پایان نمییابد. برای نمونه در ریاضیات، از یک طرف منطق درونی موجود رو به جلو آن، و از طرف دیگر نیاز دانشهای دیگر، آن را به پیش میراند. در واقع، در هر مرحلهای از پیشرفت، ریاضیات میتواند تا مرزی بازگوکننده قانونهای طبیعت باشد. هرچه ریاضیات پیش برود، این مرز بازتر میشود و گستره وسیعتری از طبیعت، طبیعت به معنای عام خود را، دربرمیگیرد. در هر حال، میزان درستی یا نادرستی قانونهای آن، دوباره و با توجه به عمل، معین میشود. ریاضیات، در مرحلهای از تکامل خود، پاسخگوی محدودهای از نیازهای عملی است و نسبی بودن درستی حکمهای آن، به هیچوجه به معنی بیاعتباری آنها نیست.
میپرسند: اگر حتی به حکمهای ریاضیات هم نمیتوان اعتماد در تضمین داشت، چه تضمینی برای درستی نسبی آنها وجود دارد و سرانجام تکلیف آدمی در این ادعای بی انتها، که هر مسیری از آن، هم درست است و هم نادرست، چیست و چگونه میتواند راه را به سر منزل مقصود برساند. این درست نیست که هر مسیری هم درست است و هم نادرست. دقیقتر این است که هر حکمی و هر روشی که در عمل و پراتیک به کار میرود و تا اندازهای که به کار میخورد، درست است.
نکته ای که در اینجا تذکار ان ضرور بنظر می رسد ان است که در استدلالهای علمی باید بین تمثیل و استقرا تفاوت گذاشت. تمثیل دشمن دانش است، در حالی که استقرا اگر به طور درستی انجام گیرد، روشی علمی است و میتواند دست کم گرایشهای مسلط را آشکار کند.
گرایش مسلط یعنی قانون اساسی یک پدیده در جریان حرکت پیش رونده و تکاملی آن، نه اینکه در بخش عنصرهای آن پدیده، صدق کند. وقتی میگوییم رودخانه کرج در حرکت است و به طرف سد کرج میرود، به این معنا نیست که همه قطرههای آب این رود، به سد میرسد: برخی در زمین فرو میروند، برخی بخار میشوند، برخی به مصرف آبیاری میرسند، در برخی جاها، حرکتهای دورانی و گردابی ایجاد میشود و حتی در برخی جاها حرکت به عقب وجود دارد، ولی قانون اساسی رود این است که به طرف سد حرکت میکند. این گرایش مسلط است.
اگر تنها به بخشهایی از آب رود توجه کنیم، به جز حالتهای تصادفی به چیز دیگری برنمیخوریم. ولی در واقع، قانون کلی یا قانون اساسی از میان همین تصادفها راه خود را میگشاید به عنوان نمونه، انتقال شن را ضمن جریان آب رو در نظر میگیریم این انتقال به صورت معمول به این ترتیب پیش میآید: سنگریزههای بسیاری در کف به آرامی قرار گرفتهاند و تنها گاهبهگاه، چرخشهای نیرومندی در نزدیکی کف، شنهای جداگانهای را دربرمیگیرد و ناگهان متوقف میشوند. حرکت هر کدام از این شنها را میتوان به صورت خالص نظری، بنا بر قانون هیدروستاتیک محاسبه کرد. ولی برای این منظور، باید از حرکت نخستین کف و جریان در تمامی بخشها آگاهی داشت و آن را گامبهگام حساب آورد. به لحظههایی توجه کنیم که فشار بر سنگریزه آرام، برای به حرکت درآوردن آن کافی است. همچنین مراقبت جابهجایی و حرکت سنگریزهها تا لحظه توقف آنها باید وجود داشته باشد. سهل بودن چنین مسالهای برای یک بررسی علمی واقعی روشن است. ولی با این همه، بررسی حرکت میانگین یا به اصطلاح قانونمندی آماری آبرفتهای زمینهای جریانهای آبی، به طور کامل نیاز داریم.
از این نمونهها، که به خاطر عمل تعداد زیادی عاملهای تصادفی در آنها، استناد به قانونمندی آماری روشن به نظر میرسد، کم نیست. یکی از جالبترین نمونهها از این نوع، نظریه سیتیک گازهاست که نشان میدهد چگونه عمل مشترک مجموعه برخوردهای تصادفی مولکولها قانون دقیقی به وجود میآورد که فشار گاز را، به عنوان یک مجموعه واحد بر دیواره و انتشار گاز را در دیگری معین میکند. در اینجا دو مطلب متفاوت دیگر هم از طرف اعتراضکنندگان آورده میشود: وقتی که میگوییم رود، دیگر منظور ما قطرههای آب رود به صورت جداگانه نیست. رود در عین حال که از قطرههای آب درست شده است، خود یک مفهوم عینی جداگانه است. شما میگویید سالهاست که رودخانه کرج در جریان است. این، حکمی درست است، ولی به معنای آن نیست که هر قطره آب آن، سالهاست که جریان خود را ادامه میدهد. رودخانه ویژگیهای دارد که بسیار پیچیدهتر از ویژگیهای یک قطره آب است. همچنان که ویژگیهای جامعه با ویژگیهای فرد و به طور کلی، ویژگیهای هر کل با عنصرهای تشکیل دهنده آن متفاوت است. عنوان این مطلب که کل از اجزای خود تشکیل شده است، به معنای نفی سادهترین قانونهای علمی است. هیدروژن میسوزد، اکسیژن موجب سوختن میشود، ولی آب، که ترکیبی از همینهاست، نه میسوزد و نه میسوزاند، بلکه آتش را خاموش میکند.
“آیا قانون عمومی که بر طبیعت، تاریخ، جامعه و اندیشه حاکم باشد، وجود دارد؟ فردریک انگلس در کتاب “دیالکتیک طبیعت” و “آنتیدورینگ” به چنین تعمیمی در مورد دیالکتیک دست زد. از دیدگاه انگلس دیالکتیک عمومی به عنوان “قانون تکامل طبیعت، تاریخ و اندیشه” است. از نظر او مارکس در دیالکتیک خود مبانی قانونمندی عمومی طبیعت، تاریخ و اندیشه را آشکار ساخته است. انگلس حیطه اندیشه های دیالکتیکی را دربرگیرنده جهان طبیعی و مادی هم دانست. این نگاه زمینهساز شکلگیری مارکسیسم ارتدوکس گردید (۱). “” (اندیشه های سیاسی مارکسیستی نوشته حسین بشیریه).
رفیق خلیق بخوبی می داند جملات گنک و سراسر ابهام امیزفوق تکافوی چنین اظهار نظری را نمی کند. برای هر یک این دعاوی که اقای خلیق در این مجموعه مقالات نوشته اند انبوهی از دلائل و مستندات ضرور است،
کتاب دیالکتیک طبیعت، در باره دیالکتیک، و دانش طبیعی آغاز میشود، به فیزیک و شکلهای حرکت، نیرو، ماده، حرارت، دیدگاه داروین در باره تکامل و کاستیهای این تئوری، الکتریسته، نقش کار، تاریخ علوم، فوئرباخ، شیمی آلی، الکترو شیمی، زیست شناسی (۳).و… را بررسی میکند، تا ثابت کند که «دیالکتیک، یا به بیانی دیگر، دیالکتیک عینی، بر سرتاسر طبیعت حاکم است
رفیق طبری در مقاله ای تحت عنوان انگلس و آفرینش تئوریک و فعالیت اجتماعی او که سایت اخبار روز ان را باز انتشار داذه است در باره این موضوع می نویسد: ( ۴)
“انگلس در هر دو اثر معتبر خود (آنتی دورینگ و دیالکتیک طبیعت) رابطه متقابل بین دیالکتیک، منطق و تئوری شناخت را مطرح میکند و وحدت این سه بخش را نشان میدهد. یعنی برخلاف آنچه که مارکس آن را «فلسفه تا آن زمان» نامیده است، مارکس و انگلس در صدد تجدید سیستمهای فلسفی کلاسیک و ارائه فلسفه بهمثابه یک «علم علوم» نیستند، بلکه فلسفه را بهعنوان تئوری نقادانه شناخت که میخواهد ماهیت اشیا و پدیدهها را در روند و پیوند دیالکتیکی آنها بیابد، ارائه میکنند… دعاوی «مارکس شناسان»… حاکی از آنکه انگلس گویا آموزش متحرک مارکس را با سیستمبندی خود در کتب نامبرده، منجمد کرده و آن را به صورت جزمیات درآورده و مبتذل ساخته و اینکه گویا تضادی مابین استنباط فلسفی انگلس و مارکس وجود دارد، دعاوی بی پایه است. مارکس شخصاً دستنویس آنتی دورینگ و دیالکتیک طبیعت را خوانده و در مورد «آنتی دورینگ» حتی در نگارش بخشی شرکت جسته و نوشتههای انگلس ثمره کار مشترک فکری هر دوی آنهاست. تردیدی نیست که جمعبندی انگلس که بر پایه علوم و معارف آنروز انجام میگیرد، برحسب آموزش موکد و مکرر خود او، جنبه مطلقیت ندارد. «منظره جهان» که انگلس در دیالکتیک طبیعت ارائه کرده، امروز کهنه شده است. ولی روح اسلوبی اثر انگلس زنده و با طراوت است و کماکان راهنمای بررسی ما از واقعیت خارجی است.”.
رفیق خلیق در بخش دیگری از این مقاله می نویسند: “در حالی که مارکس برای تبیین تاریخ و سرمایهداری پارادایمسازی کرده است. پاردایمهای او قادر به تبیین برخی پدیدههای اجتماعی است ولی از جامعیت و عامیت برخوردار نیستند. به عنوان مثال میتوان گفت که با پارادایمهای مارکس در مورد دورههای تاریخی، نمیتوان تاریخ ایران را توضیح داد. در کشور ما نه دوره بردهداری وجود داشت و نه فئودالیسم و نه طبقه به مفهومی که مارکس بیان میکرد. مارکس در مانیفست کمونیست میگوید که تاریخ کلیه جوامعی که تا کنون وجود داشته، تاریخ مبارزه طبقاتی است. اما تاریخ ایران را با مبارزه طبقاتی نمیتوان تبیین کرد.” ( ۱)
این اظهار نظر اقای خلیق که در کشور ما برده داری وجود نداشته به نظر می رسد ناشی از بی اطلاعی ایشان از تاریخ پارینه و نیاکانی ما است. اسناد معتبری حاکی است که در کشور ما از دیر باز برده داری رواج داشته است. یکی از بزرگترین قیامهای بردگان تحت عنوان “جنبش زنگیان” (۵) در قرن سوم هجری در نواحی ابادان، اهواز و بصره تحت رهبری صاحب الزنج شکل گرفته است. در تاریخ اجتماعی ایران نگارش زنده یاد مرتضی راوندی یک بخش شصت صفحه ای به برده داری تخصیص یافته است. یکی از ویژگیهای مهم فئودالیسم در کشورهای خلافت عرب واز ان جمله ایران در قرن های دوم و سوم بسط نیرومند برده داریست. نمی توان گفت که نظام اجتماعی ان دوران نظام بردگی بود، زیرا شکل عمده اقتصادی فئودالیسم و طبقات عمده اجتماعی عبارت بودند از اشراف و امراء مالک و دهقانان و شبانان انها که سمت برده نداشتند. ولی در اثر جنگها و فتوحات خلافت بردگی به مثابه یکی از بقایای کهن و منسوخ بار دیگر رونقی شگرف یافت. در جلد اول تاریخ ادبیات در ایران تالیف دکتر صفا (۶) نیز به وضع اجتماعی بردگان در ایران و دیگر ممالک اسلامی اشاره شده است.
“کنیزکان ترک وسند و هند هم در دستگاه امرا و رجال و مردم ثروتمند و در حرمسرای انان به سر می بردند”
نظامی گنجوی وضع بردگان را در زمانه خود چنین تو صیف می کند:
“موهایشان تراشیده است، تنکه ای بر پا دارند، کارشان پارو زدن در کشتی و کار در معادن و سایر فعالیت های سنگین است. قیافه ای تاثر انگیز دارند. چون فرار کنند همه کس ان ها را می شناسد، وهرکس می تواند انها را بگیرد.”
بردگان ترک و غلامانی که از سواحل بحر خزر می اوردند غالبا داخل ارتش می کردند وبه نام غلام می خواندند. بردگان جوان وزیبا چه داخلی و چه خارجی ابتدا برای پیشخدمتی و رامشگری انتخاب می شدند و اگر محبت امرا و سلاطین را بخود جلب می کردند ممکن بود به مقاماتی هم برسند.
ابن بطوطه (۷) در سفر نامه خود از کنیزان و غلامانی که دیده و یا به خدمت خود گمارده است سخن می گوید و جود او نیز غلامان و کنیزکانی نیز خریده است. در ادوار مختلفه تاریخ ایران غلامان و کنیزان فراوانی به خدمت گرفته می شده است. یک جستجوی مختصر اینترنتی انبوهی از اطلاعات و اسناد را در اختیار جوینده قرار خواهد داد.
اما این دعوی که در کشور ما فئودالیسم نیز وجود نداشته نیز ادعای واهی و بی پایه ای است واز فقدان معرفت تاریخی ناشی می شود. اسناد معتبر و عدیده ای حکایت از ان دارند که در کنار املاک سلطانی وخالصه دولتی املاک خصوصی فئودال ها ومالکان کوچکتر بوده و در ده های خرده مالکی نیز همبودگی ومشاع بودن در مرتع واب با ملکیت خصوصی قشرهایی از دهقانان بر زمین همراه بوده و حتی در روابط موسوم به مزارعه بین مالک و رعیت شکل نسق و گاوبندی بنوعی تصرف دهقان بر زمین نزدیک می شده است. از شیوه تولید خاصی نمی توان سخن گفت ولی این تصریح مارکس که نظامات اقتصادی- اجتماعی در نقاط مختلف با ویژگیها بروز می کنند و لذا بشکل مشخص و تجربی (امپریک) مورد بررسی قرار گیرند رهنمود مهمی است و در واقع و نفس الامر نظام زمین سالاری یا فئودالیسم در کشور ما دارای ویژگیهای بسیاری است. فئودالیسم در ایران دوهزار واندی سال دوام اورده ودر این دوران بسیار طولانی ادواری را از سر گذرانیده است. در این ادوار چهره عوض کرده و مختصات نوی کسب نموده ودوران اعتلا و تدنی را طی کرده است. جالب توجه است که نظام فئودالی یا زمین سالاری یا ارباب رعیتی ایران تازه پس از مشروطیت به برکت خانواده پهلوی یک دوران نوزایی و رونق مجدد را گذرانده و هنوز ما از بقایا و پی امد های ان خلاص نشده ایم. در نظام زمین سالاری ما نیز مانند اروپا، در کنار مالکیت خصوصی مالکان و ایلخانان رسم دادن زمینهای خالصه و تحت تصرف شاه برای بهره برداری به چاکران شاه در قبال دریافت خراج، البته با مختصات خود مرسوم بود. در زمان ساسانیان این زمین ها را “نان پارک” می گفتند.عربها همین واژه را “اقطاع” ترجمه کردند. پس از امدن ترکان و مغولان به کشور ما واژههای “سیورغال” و “تیول” مرسوم بود و “تیولداری” تا پایان قاجاریه ادامه داشته است. در مورد روستابندگی و در تاریخ دور و دراز زمین سالاری در ایران دورانهایی که دهقانان موسوم به؛ اکاره؛ یا برزگرهای بی زمین که نیروی کار خود را می فروختند و تا حد برده تنزل می کردند کم نیست. در بررسی جنبش زنگیان و دهقانان خرمدینی به این برخورد تحقیر امیز و برده وار به دهقانان تصادف می کنیم. این توضیحات همه برای ان است که تاریخ زمین سالاری ایران را نمی توان بالمره از روستابندگی فارغ شمرد ولی بطور عمده این حکم درست است که در ایران پدیده “سرواژ” نمونه وار نیست. یکی از خصایص نظام زمین سالاری، بویژه در دوران رونق ان (مانند زمان ساسانی) یا در دوران نوزایی شرق ( قرون سوم تا ششم هجری) و نیز در دوران صفوی رونق روابط کالا-پولی است در حالی که در نظام فئودالی غرب اقتصاد طبیعی (تولید برای مصرف فئودال و دهقان تسلط داشته، در کشور ما کالابودگی محصولات کشاورزی و سریان ان در بازارهای محلی و در بازار های وسیع تر کشور و منطقه زیاد بود. این امر بویژه در مورد ابریشم و منسوجات ابریشمی، در مورد فرش و بافتنی بطور کلی ونیز در مورد برخی گیاهان ذیقیمت (مانند زعفران) صادق است. (۸)
نگارنده در مقالات دیگری جهات دیگری از نظرات رفیق خلیق را با خوانندگان در میان خواهد گذاشت.
منابع:
۱)”تزهائی پیرامون نظریهها و پارادایمها”، بهروز خلیق، سایت اخبار روز، شنبه ۱٣ مهر ۱٣۹۲ – ۵ اکتبر ۲۰۱٣
۲) “مفهوم تکامل در ریاضیات، یک بحث فلسفی”، پرویز شهریاری، مجله دانش و مردم، سال ۱۳۸۵
۳) “دیالکتیک طبیعت”، فردریش انگلس، ترجمه ف-نسیم
۴) “انگلس و آفرینش تئوریک و فعالیت اجتماعی او”، نوشته های فلسفی و اجتماعی، جلد دوم، احسان طبری
۵) “جنبش زنگیان در قرن سوم هجری-برخی بر رسی ها در باره جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران”، احسان طبری
۶) “تاریخ ادبیات در ایران”، دکتر صفا، نشر فردوس
۷) “تاریخ اجتماعی ایران”، جلد اول، مرتضی راوندی
۸) “ویژگیهای زمین سالاری در کشور ما”، احسان طبری، مردم شماره ۵۰