نقدهایی که ـ با هر انگیزه ـ بر نوشته هایم شده و می شود این فرصت را برایم فراهم می کند تا آن چه را که کمتر نوشته و طرح کرده ام برای هم آموزی بیشتر با دیگرانی که این صفحه را می خوانند بنویسم. از این بابت از منتقدان خود بیشتر سپاس گذارم. در همین جا از همه کسانی که مرا متهم می کنند که نقد بر آنان و یا پاسخ نقادی آنان از سوی من با روش های مرعوب کردن همراه بوده است، صمیمانه درخواست کنم تا قدری منصفانه تر به قضاوت بنشینند. به این دوستان می گویم نمی شود شما برای من همانندسازی کنید و همفگر بتراشید و من جریان فکری شما را بی مانند و انتزاعی و کاملا شخصی ارزیابی کنم. به هر حال این احتمال هم وجود داشته و دارد که گاهی برخوردها زیاد مهربانانه نباشد. ضمن پوزش از تمامی مخاطبان به خاطر رنجش های ایجاد شده، فکر می کنم گاه به رغم صبوری بسیار من در برابر بی مهری دیگران در قلم فرسایی آزارنده، یاد آوری این بی مهری شان امری ناگزیر است.
ضمنا توصیه می کنم آن دسته از دوستان که نمی دانند «تعریف من از طبقه چیست» مقاله مشترک من و دوست ارجمندم کاظم فرج الهی را با عنوان «اساسی¬ترین مشکلات و خواست¬های کارگران ایران امروز کدام است؟ » که در اردیبهشت سال ۱۳۸۸ نگاشته شده است در همین صفحه (وبلاگ) بخوانند.
در ارزیابی نگرش های متفاوت در جنبش کارگری سه دیدگاه وجود دارد : ۱- نگرش و دیدگاهی که تنها سازمان های مستقل و ناب کارگری را مورد توجه قرار می دهد و از نزدیکی و پرداختن به سایر سازمان های کارگری در حوزه نظری و نقد پرهیز دارد. ۲- نگرشی که سازمان های کارگری غیر مستقل و وابسته به قدرت و یا احزاب سیاسی را مد نظر دارد و جز آنان را نمی پذیرد و یا در صورت پذیرش گرایش کمتری به آن دارند. ۳- نگرشی که ضمن تکیه و پایبندی به ایجاد آزادانه و مستقلانه سازمان های کارگری و اعتقاد به استقلال در رای و عملکرد این سازمان ها، وجود آن دسته از سازمان هایی را هم که با تکیه بر قدرت دولتی و یا احزاب به وجو آمده اند واقعیتی انکار ناپذیر می دانند. تلاش می کنم ضمن پرداختن به هر سه نگرش، نشان دهم کدام یک از چه ویژگی هایی برخوردارند و وظیفه ما توانمند سازی کدام یک از این سه نگرش است.
در دیدگاه و نگرش اول ـ که همه سازمان های کارگری را در درجات وسطوح مختلف کاملا ناب و مستقل می خواهد و نسبت به موجودیت سایر نهادهایی که در نزدش اعتبار نظری ندارند هیچ اعتبار دیگری قایل نیست ـ همواره به خاطر منزه طلبی از نزدیکی به این نهادها و کارگرانِ عضو آن در هراس است؛ چرا که وابستگی آنان را به قدرت در تمامی ساختار و تمامی زیر مجموعه این نهاد می بیند و کوچک ترین اعتباری برای اندیشه های مستقل احتمالا موجود در نزد اعضا و ارکان این ساختار قایل نیست، درنتیجه احتمال دگردیسی و تکامل در روند پیش روی این سازمان ها را کاملا منتفی می دانند. این نگرش دلیل برپایی چنین نهادهایی را فقط درخواست ارباب قدرت می بیند و به دلایل فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی حاکم بر زندگانی کارگران متمایل و عضو این تشکیلات در دوران شکل گیری آن بی توجه است. متاسفانه به دلیل همین بی توجهی قادر نیست مجموعه ای از کارگران را که هنوز به درک درست و کافی از ضرورت برپایی سازمان های مستقل کارگری نرسیده اند به سود تشکیل این سازمان ها بسیج و هدایت کند. این نگرش تاثیرات متقابل پدیده ها و سامانه های موجود مرتبط با جنبش کارگری را نادیده می گیرد و به فرض آن که نهاد کارگری معتبرش به ناگزیر عضویت در کلان نهادی را ـ که به زعم این نگرش از اعتبار لازم برخوردار نباشد ـ بپذیرد بلافاصله موجودیتش از اعتبار می افتد و فارغ از عملکرد این نهاد در جایگاه تازه اش، متهم به وابستگی می شود. این احتمال وجود دارد که یک سندیکای مستقل در ادامه نقش آفرینی و انجام وظیفه اش عضو اتحادیه منطقه ای، کشوری و یا فراکشوری شود که از دید این نگرش مطلوب نیستند و همین جاست که این سندیکای مستقل با یک ارزیابی انتزاعی به سندیکایی وابسته تقلیل مقام می یابد. این نگرش سیاست ورزی کارگری ندارد. کم کم پوسته سخت و غیر قابل نفوذی را در برابر واقعیت ها به دور خود می پیچد. کوته بین می شود و هیچ گاه تاکتیک های مبارزاتی اش راه به سوی اهداف دراز مدت و متعالی اش پیدا نمی کند.
نگرش دوم که سازمان های کارگری غیر مستقل و وابسته به قدرت و یا احزاب سیاسی را مد نظر دارد و جز آنان را نمی پذیرد، یا در صورت پذیرش گرایش کمتری به آن دارد، از جغرافیای وسیع تری نسبت به نگرش اول برخوردار است. چرا که در این نگرش دو شاخه ظاهرا متضاد و یا حداقل متفاوت وجود دارد: شاخه ای که متکی به قدرت مسلط و احزاب متمایل به آن است، و شاخه ای که به وابستگی اش به احزاب و سازمان های سیاسی خارج از دایره قدرت و یا مخالف قدرت مسلط است. در عین حال این دو در تحلیلی نهایی در یک شاهراه سیر می کنند.
اما آن چه که بیشتر در این جا مورد نظرم است پرداختن به شق اول این نگرش است. این نگرش چند ویژگی دارد، بدین ترتیب که: خواهان حفظ وضع موجود است و در این چهارچوب مطالبات کارگران را جستجو می کند و فقط به منافع صنفی کارگران می اندیشد. قانون را مرز فعالیت خود قرار می دهد و برای بقای خود چشم برکاستی های قانونی می بندد و درنتیجه با مطالبات کارگران فنی و تکنیکی برخورد می کند و غرق در آیین نامه ها و بخشنامه ها می شود. در عالی ترین شکل دفاع از حقوق قانونی کارگران، اصولی از قانون اساسی در باره حقوق کار را می ستاید ـ هرچند که قانون کار خلاف آن باشد و هرچند که خود قانون اساسی هم در پرداختن به زندگی کارگران پر اشکال باشد. در نتیجه سازمان های کارگری ـ دولتی را بی کم و کاست می پذیرد و از تغییرات اساسی در قانون چگونگی تشکیل و فعالیت سازمان های کارگری به سود کارگران می پرهیزد، چرا که قدرت مسلط این تغییرات را بر نمی تابد. از نزدیکی به سازمان های مستقل کارگری به دلیل تکثر گرایی در این سازمان ها، غیر ایدئولوژیک بودن این سازمان ها، فراگیر بودن در پذیرش کارگران با هر اندیشه و نژاد و ملیت و قومیت و جنسیت، و برابر حقوقی کارگران دراین گونه سازمان ها بیمناک است و آن ها را رقیبی خطر ناک می داند. نمونه مشخص این نگرش در ایران خانه کارگر، شوراهای اسلامی کار و کانون سراسری شوراهای اسلامی و در شکلی رقیق تر سازمان نوپدید کانون عالی انجمن های صنفی کارگری ایران هستند.
نگرش سوم که ضمن تکیه و پایبندی به ایجاد آزادانه و مستقلانه سازمان های کارگری و اعتقاد به استقلال در رای و عملکرد این سازمان ها، وجود آن دسته از سازمان هایی را نیز که با تکیه بر قدرت دولتی و یا احزاب به وجو آمده اند واقعیتی انکار ناپذیر می داند، چگونه است؟
این نگرش، دیدگاهی جامعه شناسانه و متکی به روانشناسی اجتماعی، سیاست ورزی و همه جانبه نگری در زندگی اجتماعی اقتصادی و سیاسی کارگران است. برای درک درست از چکونگی پردازش شعارهای مطالباتی کارگران می کوشد از شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی موجود ارزیابی درست و دقیقی به دست آورد و در کنار آن نسبت به وضعیت کارگران در همه جوامع و شیوه زندگی آنان آگاهی یابد. اعتقاد به دستاوردهای کارگران جهان در عرصه مبارزات به سود زندگی بهتر را دارد. می کوشد تجارب تاریخی کارگران و نتایج حاصل از آن را بشناسد و از آن خلاقانه سود برد. دستاوردهای کارگران را در زمینه حقوق کار که در قالب کنوانسیون ها و مقاوله نامه ها و توصیه نامه های بین المللی رسمیت یافته بشناسد و خلاقانه در ایجاد و گسترش سازمان های کارگری از آن سود جوید. می کوشد ضعف ها و کاستی های شناختی و معرفتی کارگران را در زمینه تشکل یابی در یابد و با ارایه نظرات روشن و شفاف به رفع آن ها کارگران را یاری دهد. این نگرش بر هیچ امکان قانونی یا عرفی چشم نمی بندد و همه را در شرایط مناسب در آگاهی بخشی به امر تشکل یابی کارگران به کار می گیرد؛ قبل از پرداختن به هر پدیده در جنبش کارگری به چگونگی شرایطی که این پدیده در آن شکل گرفته است می پردازد؛ طبقه کارگر و زندگی امروزین آن را به درستی ارزیابی می کند و سازمان های موجود کارگری را نه بر اساس تمایلات خود که براساس واقعیت های موجودشان ارزیابی و ارزش گذاری می کند و می کوشد در راستای منافع کلی کارگران به نقد مواضع آنان بپردازد؛ نقد هر سازمان کارگری به هر میزان از استقلال و وابستگی را وظیفه ای تاخیر ناپذیر و مستمر خود می داند؛ می داند که برای دست یابی به قدرت طبقاتی، شناخت طبقه ضروری است و به این مهم واقف است که کارگران بایداز جایگاه طبقه در خود به طبقه ای برای خودنقل مکان کنند. تلاش دارد میزان رشد ذهنی کارگران را درک کند و متناسب به این میزان رشد ذهنی برای ارتقای آن به آموزش کارگران بیاندیشد و هر برنامه آموزشی را به امر ضرورت سازمان یابی کارگران و برقراری تشکیلات کارگری پیوند می زند، و در همین رابطه هم هست که نقد سازمان های موجود کارگری در نزد این نگرش معنا می یابد.
وظیفه ما توانمند سازی کدام یک از این سه نگرش است؟ اگر پاسخ این پرسش را به درستی دریابیم که طبقه کارگر ایران چگونه توانمند خواهد شد، آنگاه روش و متد برخورد ما با هر یک از این سه نگرش براساس منافع راستین کارگران تبیین خواهد شد. چند موضوع اساسی را در مسیر توانمندسازی کارگران باید در نظر داشت:
۱- ذهنیت طبقه کارگر ایران برای حرکت و عبور از این شرایط به سود ایجاد سازمان های مستقل کارگری و مبارزه برای رفع موانع موجود بر سر راه ایجاد آن ها هنوز هم رشد نایافته است. نیاز به نشان دادن نقشه راه و اهمیت پیمودن این راه به عموم کارگران بسیار ضروری است .
۲- نسل امروزین طبقه کارگر ایران جوان است و پیشینه¬ مبارزاتی گذشته به دلیل انقطاع دوران جنگ و سرکوب و سایر دلایل، در پیشرفت و رشد ذهنی¬اش راه پیدا نکرده است. حقوق کار را یا نمی داند و یا بسیار کم می داند.
۳- روحیه مبارزاتی در طبقه کارگر آسیب دیده، و ناباوری ناشی از تسلط فرهنگ غیرکارگریِ سال های پس از انقلاب به همبستگی عمومی در بین کارگران زیان های جدی وارد کرده است.
۴- شرایط سخت زندگی و کار امکان رشد فکری از طریق مطالعه و شرکت در گفتگو های سودمند و ضروری را از وی سلب کرده است.
۵- لایه بندی¬ها و دسته¬بندی¬های موجود میان کارگران امکان درک همبستگی طبقاتی کارگران را به تاخیر انداخته است.
۶- سیاست های فریب کارانه و وعده های دروغین نمایندگان سرمایه داری طرح خواست ها و مطالبات کارگران را مسکوت گذارده است.
۷- تناسب عرضه و تقاضا در بازار کار به دلیل بیکاری آشکار و پنهان و نبود اشتغال زایی تولید محور و تعطیل واحد های کار و تولید و جایگزینی واردات بی رویه کالا به جای تولیدات داخلی، به زیان متقاضیان کار سامان یافته است.
با وجود چنین شرایطی و باگسترش دامنه بحران های اقتصادی ناشی از مجموعه سیاست های داخلی و خارجی تاثیرگذار بر اقتصاد و معیشت خانوار های کارگری، کارگران برای کسب مطالبات برحق خود ناگزیر از درک این واقعیت خواهند بود که جایگاه واقعی آنان کجاست؟ چگونه و با چه ابزارهایی می توان در این جایگاه قرار گرفت و مطالبات خود را به دست آورد؟ چه باید گفت و چگونه؟
مواردی که فهرست وار در بالا گفته شد همواره باید مورد توجه قرار گیرد و کاستی هایی که به پایداری این موارد یاری می رساند باید برطرف شود. این کار مهم درکنار تقویت روحیه همبسته کارگران در درک ضرورت برپاسازی سازمان ها و نهاد های مستقل،انجام و سرانجام می گیرد. چیزی که هرگز به عنوان وظیفه در دستور کار سازمان های کارگری – دولتی قرار نخواهد گرفت!
سال هاست خانه کارگر و سازمان های مدعی نمایندگی کارگران در آن به این پرسش ها به گونه ای عمل کرده اند و پاسخ داده اند که نتوانسته است زندگی کارگران را به سود شرایط بهتر تغییر دهد. آنان بسیار مورد نقد قرار گرفته اند. حاصل این نقادی ها و افشاگری سیاست های ناروا و غیر کارگری، پدید آمدن نیروهای جدیدی از کارگران در میدان مبارزه برای بهبود شرایط زندگی کارگران بوده و هست. در این میان گروهی از آنان به محدودیت های اجتماعی گرفتار آمده و عرصه ی فعالیت آنان هر روز تنگ تر شده است. گروه هایی نیز با تمسک به راه های قانونیِ ایجاد سازمان هایی با عنوان انجمن های صنفی کارگری و تشکیل کانون عالی این نهادها، پس از تمکین به بعضی سیاست های دولتی بر سر میز مذاکره در وزارت کار، جایگزین سیاست های کانون عالی شوراها شده اند و هنوز هم سازمان های مستقل کارگری در این میدان نتوانسته اند جایی را بیابند. این واقعیتی است که به رغم همه آرزوها و کوشش در راه تحقق این آرزوها و برپایی سازمان های مستقل کارگری همچنان جریان دارد.
در عین حال گذرگاه هایی در مسیر سازمان های موجود قرار دارد که هر ساله باید از آن عبور کنند. این گذرگاه ها ـ مانند تعیین حداقل دستمزد ـ در ارزیابی کارگران نسبت به عملکرد آن سازمان ها تاثیر گذار است، اما در تصمیم کارگران در تسویه حساب با این نهادها تعیین کننده نیست. کارگران باید دریابند و به تجربه دریابند که چگونه و با چه ابزارهایی می توان در جایگاهی قرار گرفت که دسترسی به مطالبات را امکان پذیر سازد؟
این تجارب از راه آموزش و توانمندسازی کارگران امکان پذیر است. آموزش و توانمند سازی به دو صورت مستقیم و غیرمستقیم تحقق می یابد. صورت مستقیم آن در میان کارگران و هم اندیشی چهره به چهره فعالان کارگری با همقطارانشان است و آموزش غیر مستقیم از راه های گوناگونی ـ که امکان آن را فعالان کارگری، کارگران روشنفکر و روشنفکران طرفدار طبقه ی کارگر در می یابند و ایجاد می کنند ـ به انجام خواهد رسید؛ هزاران راه رفته و نرفته ای که باید کشف و پیموده شوند. یکی از آنها و مهمترین شان پافشاری بر ضرورت درک تشکیل سازمان های مستقل کارگری به کارگران است که باید در پیوند با منافع آنی و آتی کارگران آموزش داده شود. یکی از دلایل محکم و خدشه ناپذیر بیان این ضرورت نقد سازمان هایی است که تکیه بر جای سازمان های مستقل زده اند. مجموعه کارگران و نیروی کاری که این سازمان های کارگری را برگزیده اند یک گام نسبت به عموم کارگران در درک ضرورتِ داشتنِ تشکل کارگری جلوتر هستند. چنانچه این مجموعه نسبت به نمایندگان کنونی این سازمان ها و عملکرد آنان حساسیت بیشتری پیدا کنند، این احتمال تقویت خواهد شد که بتوانند یا به اصلاح رفتار نمایندگان کنونی بپردازند و یا از آنان خلع ید کنند و اختیاراتشان را بازپس گیرند و جایگزین مناسب تری برایشان در نظر گیرند. چنین راهی آموزشی دیگر برای کارگران خواهد بود. در واقع در شرایطی که سازمان های مستقل کارگری توانایی میدان داری و مرکزیت رهبری مبارزات کارگران را نیافته اند، آموزش چگونگی پیشبرد مبارزات صنفی – طبقاتی کارگران از راه نشان دادن راه های درست و نقد کجروی های سازمان های موجود به سایر کارگران ممکن است. نمی توان به سازمان های کارگریِ خیالی و ذهن بافته راه و شیوه پیشبرد وظایفشان را یاد آور شد. اما می توان با نقد سازمان های کارگری موجود با هر میزان از وابستگی و یا استقلال شان، نشان داد که کارکرد درست یک سازمان کارگری چیست و چرا نهادهای کارگری موجود در درک رابطه متقابل با اعضا و مشارکت دادن آنان در تصمیمات اساسی دچار ناتوانی هستند. می توان با نقد عملکرد یک کانون صنفی سراسری در رابطه با تغییرات در قانون کار به کارگران نشان داد که قانون کاری که می تواند ضامن رعایت حقوق کار مترقی باشد، چگونه است و آیا کانون عالی انجمن های صنفی برای تدوین چنین قانونی مصرانه می کوشد یا نه؟ می توان به کارگران از راه نقد رفتار این گونه نهاد ها آموزش داد که آنها ملزم به ارایه گزارش هر گونه مذاکره خود با کارفرمایان و دولت کارفرمایی به موکلان شان هستند. این موکلان و اعضای نهادهای کارگری هستند که باید مهر تایید یا رد بر عملکرد وکلای خود بزنند. می توان در چنین شرایطی کارگران را به عنوان ذی نفع واقعی و اصلی مخاطب قرار داد و ضعف ها و کاستی ها را به آنان نشان داد و آنان را به سوی برپایی نهادی بهتر و مناسب تر و مستقل و آزاد رهنمون ساخت.