قبل از اینکه گرفتار خشونت طلبان شویم، هر چه مظهر خشونت است را از خود دور کنیم. تا انواع ابزار سنتی و مدرن را با اندام ما آشنا نکردند، خود درمانی پیشه کنیم، رفتار خود را متناسب با افکارمان به نظم در آوریم و با شعارعلیه خشونت فضائی ایجاد کنیم که به تحمل بیانجامد. آنها قبل از اینکه به فکر تخلیه ما بیفتند، با تمرین به قسمت خاکستری مغز خود رجوع کنیم و خاطرات ناشاد دوران سخت، روزهای خاکستری را از صفحه ذهن پاک کنیم. با “تمرین مدارا”، با “گفتاردرمانی” نسبت به آلاینده هائی که سی سال در حافظۀ ما انباشته شده است به تناوب اهمیت آن به قسمت “فراموشی” بسپاریم. وقتی اوضاع کاملا وفق مراد گشت، توانستیم محیطی بیافرینیم که دیگر، تهدید، ترس، توهین، بازداشت، تجاوز به هر شکلی نبود، آن قسمت را اگر توانستیم به روز کنیم و مرور کنیم که چرا سی سال آن وضعیت را داشتیم. امروز نمی توانیم به دنبال علّت ها باشیم، اگرجستجو کنیم، مورد اتهام قرار گرفته و برای ما مشکلات مهیا می شود. برای شروع، به آقای مهندس موسوی و شیخ شجاع آقای کـرّوبی می گوئیم بیست ماه به بیانیه ها و اعلامیەهایتان گوش دادیم، این بار به حرف های ما گوش بسپارند. با هم یک دوره “گفتار درمانی” پیشه می کنیم. بهترین شیوه برای رسیدن به فضائی است که ما به آن “محدوده” عدم خشونت می گوئیم. به مهندس و شیخ می گوئیم، کوتاه بیایند، میلیون ها رأی را ندیده و فراموش کنند، میلیون ها انسان خواستند، قدرت را با “مشتی کاغذ” جابجا کنند، نشــد.
صندوق های رأی جابجا شدند. برای حکومت، صندوق های رأی، از مین ضد نفر، ضد تانک، علیه ساختارشان سخت ترعمل کرد. صندوق های رأی پس از تخلیه و خنثی شدن از خرابه ها سردرآورد ند، به امان خدا رها گشته بودند. همهمه شد. کی بود!؟ چی شد!؟ کجا بود!؟ از وزارت کشور تا بیت رهبری ولی فقیه، آژیر حمله و حقنه به صـدا در آمد. آقای احمدی نژاد مجددا رئیس جمهور نامشروع شدند. چه بخواهیم، چه نخواهیم او را بر فرق سر ما کوبیدند. بخاطر اینکه ما می خواهیم مبارزه عدم خشونت را تا به آخر پیش ببریم، از آن صندوق های رأی و روزهای ناشاد خاکستری بیست و دو خرداد هشتاد وهشت کمی کوتاه بیائیم و سر خود را به چپ و راست حرکت دهیم، چاره دیگری را به کارگیریم، وقتی رهبران جنبش، به رأی هائی که برای شان به صندوق ها ریخته شد فکر نکنند، به میلیون ها انسان واجد شرایط که دارای عقل، شعور، و آشنا به حقوق شهروندی اند، عملا فکر نمی کنند. کمی آرامش به آنان دست خواهد داد. زیاده از حــد پافشاری کنیم، پس از بیست ماه، پشت سر مـا صفحه می گذارند، که چرا تنگ نظر و بی وجود هستیم، نتوانستیم از یک “مشت کاغذ” بخاطر حفظ نظام اسلامی چشم پوشی کنیم. ما که رأی دادیم، وقتی توانستیم با یک “مشت کاغذ” کاخ استبداد و قـَدَر قدرتی شان را بلرزه در آوریم، پس راه های دیگری هم می توانیم بیا بیم. مثل طرح “انتخابات آزاد”، الان همه نیروهای معتقد به تغییر بین خود قرارداد نانوشته ای را امضاء کرده اند که انتخابات آزاد باید برگزار شود. در این مرحله هم نباید زیاد سُمبه زد، چون فضاهائی که سمت اش انتخابات آزاد است را، آنان اِشغال می کنند. با بسیج گروه های فشار، آلوده کردن هوا، تعطیل کردن شهرها و پایتخت، کلا هر موضوعی که بوی آزاد از آن بر خیزد را مسدود می کنند، مانع نفس کشیدن، فکر کردن و جستجوی روش هائی می شوند که ما شبانه روز بیست ماه است برهر کوی وبَرزَن، نشانەهایش را حک کرده ایم. آنان فکر می کنند با تهدید کردن، دشنام دادن، عربده کشیدن و چشم های خود را درآوردن ما را می ترسانند. نه، ما ترسی از هیچ نیروئی نداریم. ما به نیروئی دست یافته ایم که هر روز بیشتر نیرومندمان می کند. آنان درکی از آن نیرو ندارند. ما توانستیم بسیاری از موانع را شناسائی کنیم و از آن عبور نمائیم. اما آنان همچنان پشت خاکریز اول ایستاده اند و سفت و سخت به موقعیت موجود خود چسبیده اند. مثل این دفعه که اقای موسوی و آقای کروبی یک اطلاعیه ای دادند. اصلا ربطی به انتخابات و رأی ها نداشت. هنوز جوهر اعلامیه خشک نشده بود، لت و پاره کردن سر زبان ها افتاد. ای بابا، مهند س با قلم روی کاغذ چند خط بیشتر ننوشت. قدرتی که همه امکانات را در اختیار دارد، پول، اسلحه، زندان، زندانی، رادیو، تلویزیون، نماز جمعه، مجلس، قوه قضائیه، وزارت خارجه، وزارت داخله، تازه همه این ها روی زمین است. امکانات در زیر زمین از هسته ای و بی هسته اش، همه نوع جنگ افزار معدوم کردن، در اختیار دارد از دو نفر که روی کاغذ به زبان فارسی که همه، از بچه های تازه مدرسه رفته تا بزرگ سالا نی که دوره نهضت سواد آموزی را طی کرده اند، می توانند از محتوایش سر در بیاورند. هیج راز و رمزی هم در اطلاعیه ها نیست. آقای کروبی نوشتند بیائـیـد وســـط، ببینیم کی حسینـی است کی یزیدی است. آقای موسوی هم نوشتند بیست سال وقت صرف کردند تا به امروز رسیدند. (دە سال را آقای موسوی به آنها بخشیدند، از روز اول انقلاب بر مدار صفر درجه حرکت می کردند). وقتی حاکمان تا این حــد کم طاقت شده اند، ما که شعار علیه خشونت می دهیم، چرا الفاظی را به کارببریم که آدرنالین خون شان بالارود و دوباره به فکر بگیر و ببند و… بیفتند. زندانی اعتصاب غذا کرد. جیره زندان را نمی طلبد. می خواهد از وجودش مایه بگذارد تا صــدایش شنیده شود. وقتی کاملا آب بدن اش از بین رفت و ماهــی اندیشــه اش خود را به ساحل خشک اندیشان رساند، تازه به فکر خانواده زندانی می افتند و آنها را دستگیر و روانه زندان می کنند. کاش در کشور ما فاشیسم حاکم بود. اقلا فاشیسم، برای خودش ارج و قرب و قانون خاص اش را دارد. اصلا این ها معلوم نیست به چه چیزی اعتقاد دارند.
دشواری راه روز به روز عیان تر می شود. به همین دلیل است که هر چه بیشتر ما به روش “عدم خشونت” پای بندی نشان دهیم، آنها دچار نِسیان روح می شوند. دست به کارهائی می زنند که درستی راه ما را نشان می دهد. ما امروز مانند دو بوکسور در رینگ مقابل هم قرار داریم. حریف قَـَدَر و زور بازو دارد و رَجَز خوانی کارآمد است. تنهائی هم رَجَز نمی خواند، از ولی فقیه، رئیس جمهور، امام جماعت های نماز جمعه ها، فرماندهان سپاه ، مدیران اطلاعات با چهره و بی چهره، همه خط و نشان می کشند و رَجَز می خوانند. چــاره ، فقط گیج کردن حریف است. تنها می توانیم با “رقص پا” حریف را به گوشه رینگ بکشا نیم و ضربات مرگبارش را با خالی کردن جا، بی اثر نمائیم. همین قدر که نتواند به ما ضربه ای بزنند خود به خود نیروی اش تحلیل می رود و اندام نا سازش اش پیش پای ما نقش زمین می شود. آری، “رقص پـا”، آن ها به ما یاد داده اند. یادتان نیست وقتی به تخت شلاق بسته می شدید، پس از تحمل ضربات کابل، وادارت می کردند به “رقص پا”. که خون جریان یابد و ورم پاها بخوابد. تازه سفارش هائی از سر دلسوزی هم می کردند، “آب نخور کلیه هات در وضعیت مناسبی نیست”. پس از هر رقص پا مجددا به تخت می بستند و حرکت از نو، حتی اگر پا ها آش و لاش می شد و خون شتک می زد به اطراف، پس از باند پیچی هم سفارش رقص پا را گوشزد می کردند. حالا که ما از هر تجربه ای درسی نو می گیریم، امروز در میدان آنان با رقص پا ضربا ت شان را از خود دور کنیم. آموزش رقص پا در هر مکانی میسّر است. در خانه، دانشگاه، صف اتوبوس، صف بلیط قطار، صف نان، صف شیر، صف داروهای کمیاب، صف سینما، صف وام ها، صف بنزین، در استادیو های ورزشی، همه جا می شود تمرین رقص پا را انجام داد. سعی کنید اصول را رعایت کنید. یک وقت به خاطر رقصیدن در انظار عمومی دستگیر نشوید. چون هیچ اعتباری به این رژیم نیست. آن وقت وادارت می کنند برای شان خوش رقصی کنید. تا به ان مرز موضوع را نکشاندند رقص پا را بیاموزیم. چون رژیم هر روشی را به کار بسته نتوانسته مانع رویش سبزها شود. با این همه سخت سری که بخرج می دهند، زحمت ما را زیاد می کنند. از یک طرف باید هوشیار باشیم که غفلتا ضربه ای به ما وارد نکنند، از یک طرف باید شیوه های متنوع مبارزه عدم خشونت را آموزش ببینیم. و بکار بندیم ، دوران دشواری را پیش رو داریم. بقول پیر فرزانه، آقای مهندس عزت الله سحابی “امروز تحمل حرکت تدریجی از گلوله خوردن هم سخت تر است.”*
*نامه به هموطنان خارج از کشور، ١٣ دیماه ١٣٨٨