شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲ - ۰۱:۵۶

كار، ارگان سازمان فداييان خلق ايران (اكثريت)

شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲ - ۰۱:۵۶

یک روز بارانی

شب کە می خوابم خوابهای بد بد بە سراغم می آیند. از باران خواب، خیس خیس می پرم. نصف شب است. گوش فرا می دهم. در آن سیاهی همە چیز بگوش می رسد بجز صدای قطرەهای آب. قصە آب تمام شدەاست. سرم سنگین است. تلاش می کنم خوابهای چند لحظە پیش را بیاد بیاورم،... اما چیزی یادم نیست. نکند باران دیروز تنها بهانەای بود برای گذر من از خیابان جلو سینما! آیا دیروز بارانی باریدەبود، یا،... یا اینکە تنها خاطرەها بودند کە خیس خیس آمدند؟ آیا دستی مرا بهانە ساختە بود تا دوبارە خاطرەها را بر گرد بنای عظیم سینمای قدیمی بچرخاند؟

بعد از مدتها، سرانجام باران جانانەای می بارد. شهر زیر غریو شادمان قطرەهای بیشمار و  روشن مایل بە آبی می خرامد. همە خوشحالند. مردم دوبارە بە اعجاز باور می آورند. دیوارها خیس می شوند و جویبارها نالەکنان بناگاە همە کوچەها را تسخیر می کنند. شرشر آب از همە جا بگوش می رسد. تیغ تیز روشنائی رعد و برق، پهنای آسمان را می درد و و کوهها جائی بر خود می لرزند. پیرمردی خمیدە بر روی عصایش، از فرط خوشحالی، بی محابا از سرماخوردن، آ‌هستە از شوق باران می گرید. باران و اشک در یک اتفاق عجیب در هم می آمیزند.

من هم خوشحالم. تصمیم می گیرم کتم را پوشیدە و از منزل خارج شوم. و خارج می شوم. زمان زیادی لازم نیست تا وجود کامل باران را بر تن خود احساس کنم. من هم همانند همان پیرمرد از شوق باران بە سرماخوردگی نمی اندیشم. و اساسا فکر می کنم کە در چنین حال و هوائی بی معنی ترین چیز، سرماخوردگی و ترس گرفتارشدن بە آن است.

بیهودە، و بدون هیچ برنامە و مقصدی عازم کوچەها و خیابانهای شهر می شوم. مهم، بودن باران و با باران بودن است. و هر کجا کە باران باشد، من هم آنجایم. تودەهای سیاە و درهم تنیدە ابر، سنگین نشستە بر شهر، با اینکە می دانم می گذرند، اما در یک گذار ایستا و در قطرەهای باران وجود متحرک ناپیدای خود را تقدیم بە زمین می کنند.

می گذرم. باران فرصت دیدن نمی دهد، اما لازم نیست. امروز می خواهم تنها احساس کنم. احساسی درونی. بدون شاخک.  ارتباطی مبهم کە از طریق آن همە وجود را بە درون خود فرو ببرم. و این امکان پذیر است.

در گشت بیهودە خود، ناگهان بعد از ماهها، و یا شاید سالها بە ساختمان قدیمی سینمای شهر می رسم. سینمائی کە بعد از انقلاب بە سرنوشت دیگری بجز سینما بودن خود دچار شد. بنائی بزرگ با شیروانی خمیدەای کە سنگینی زمان را کاملا بر روی خشت خشت آن احساس می کنی. و من زیر باران، درست روی پیادەرو می ایستم و سرم را رو بە آسمان بلندکردە و بە آن خیرە می شوم.

و آن سالها: فیلهای سیاە سفید جاهلی فارسی، تابلوئی با بزودی و برنامە آیندە در دو سوی آن درست در کنار جدول خیابان،… قیصر، داش آکل، خاطرخواە، بیک ایمان وردی با چهرە جوان پر چین و چروکش! ملک مطیعی با اخمهای آن چنانی اش، فروزان با طنازی و جمیلە با رقص زیبا و بدن مواج ماهی گونەاش؛… و دوبارە همە آن صداهائی کە آن سالها از همین جائی کە ایستادەام می شنیدم و دوبارە گوشم را در یک بازی نوستالژیک بی رحمانە پر می کنند،… و آن باری کە دزدکی رفتم سینما و شبش پدر حسابی کتکم زد، با چوبی تر، و التماسهای من کە ذرەای تاثیر نداشتند،… گریەای خفە در اعماق شب. کتکی کە قرار بود از انحراف من جلوگیری کند، و پدری کە هیچگاە در فکر این نبود مرا بە سینما ببرد تا اشتیاق من دزدکی منجر بە انحراف متصور در آیندە نشود. تبسمی تلخ بر لبانم می نشیند. سینما خیس خیس می شود. باران، بی رحمانە پیکر قدیمی و کهنەاش را در خود می گیرد.

میل تماشائی بهتر مرا بیشتر می جنباند. از سمت چپ بە کوچەای وارد می شوم کە بە قسمت عقب سینما می خورد. درب عقبی، درست آنجائی کە بعد از پایان فیلم بیرون می آمدیم. درب آهنی قدیمی هنوز پا برجاست. بشدت زنگ زدە، با سقفی فروریختە بر آن و دیوارهای یک لا قبا! و چقدر اینجا همە چیز خیس تر بە نظر می رسد. رطوبت تا اعماق. و خاطرە ساندویچی کە آن سالها فقط بویش برای من ساندویچ بود. با کانادادرای زردی کە شیشەاش چنان مرا مجذوب و در همان حال از خود بیگانە می کرد کە کاملا مطمئن بودم تا دست زدن بە آن هنوز سالهای سال باقی ماندەبود. سالهای اشتیاق وافر. اشتیاقی کە اگر آن را در سراسر مملکت جمع بزنید بە انقلاب می رسید.

آسمان می غرد. باران دیوانەتر می شود. دانەها می خواهند از هم پیشی بگیرند. و در سرعت سقوط، حدی وجود ندارد. کت خاکستری بە بدنم چسبیدەاست. موهایم خیس خیس اند. حرکت مواج آب را در زیر لباسها بر پوست بدنم احساس می کنم. و درست بعد از انقلاب، درش را برای همیشە بعنوان سینما قفل کردند. مدتی البتە دست ارشاد بود و کتابهای اسلامی و مذهبی را در راهرو ورودی آن می فروختند. قسمتهای دیگرش بستەبود. دیوارها آن عقب ها هنوز از پوسترهای بزرگ تبلیغاتی فیلمها نشانی داشتند. و بلندگوئی کە همە روز را سرود و قرآن پخش می کرد. گربەای در زیر دیوار، هراسان از باران وحشی چمباتمە زدەاست.

از پشت ساختمان سینما بە کوچە دست راست می پیچم. راستش هیچ ساختمان دیگری بە سینما تکیە ندادەاست. و اینجا، تنها یک دیوار بلند قدیمی کە آن هم زیر باران خیس خیس شدەاست. سرم را بلند می کنم و تا تە بام بە بالا می نگرم. در زیر شیروانی کبوتران سراسیمە و هراسان را می بینم. سرک کشان.

دلم سخت گرفتە. از اینکە بعد از ماهها و یا سالها چنین راهم بە سینمای قدیمی خوردە، بشدت عصبانی ام. منی کە دوست داشتم لذت باران را تا اعماق وجودم در خود حس کنم، بە یکبارە همە چیز را خراب کردە می بینم. و علت را گردش بیهودە پنداشتم. و شوقی کە هنگامیکە بە تنها حالت ممکن تبدیل می شود، می تواند همە برنامەها را بە یکبارە از بین ببرد و تقدیر را چنان بر جان و دل مسلط کند کە تنها قدمها باقی بمانند.

با عجلە از کوچە خارج می شوم، و بدون اینکە نگاهی دیگر بە ساختمان زهوار دررفتە قدیمی بیافکنم، در زیر بارانی کە اکنون بە نظرم بشدت ظالمانە می آمد، از آن دور می شوم.

شب کە می خوابم خوابهای بد بد بە سراغم می آیند. از باران خواب، خیس خیس می پرم. نصف شب است. گوش فرا می دهم.  در آن سیاهی همە چیز بگوش می رسد بجز صدای قطرەهای آب. قصە آب تمام شدەاست. سرم سنگین است. تلاش می کنم خوابهای چند لحظە پیش را بیاد بیاورم،… اما چیزی یادم نیست. نکند باران دیروز تنها بهانەای بود برای گذر من از خیابان جلو سینما! آیا دیروز بارانی باریدەبود، یا،… یا اینکە تنها خاطرەها بودند کە خیس خیس آمدند؟ آیا دستی مرا بهانە ساختە بود تا دوبارە خاطرەها را بر گرد بنای عظیم سینمای قدیمی بچرخاند؟

بە یاد پیرمرد و گریەهای زیر بارانش، خمیدە بر روی عصایش می افتم. نە، باران دروغ نبود. هیج چیز بە اندازە باران حقیقت نیست.

روز بعد، درست بعد از صبحانە بە این فکر می افتم کە اگر آن سینمای لعنتی سالهای بعد می ماند تا من بدون واهمە از پدر بە دیدن فیلم می رفتم، شاید روزی دست او را می گرفتم و برای تنوعی هر چند ناچیز، تن رنجور در رختخواب ماندەاش را با دیدن فیلمی، طراوتی تازە می بخشیدم. درست در آخرین سالهای زندگی، همانگونە کە در نخستین سالهای زندگی من.

پدر! ما با هم بە سینما نرفتیم،… می دانی؟… هیچوقت.

 

تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد, ۱۴۰۰ ۹:۰۷ ق٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سخن روز

چگونه رسانه های بریتانیا و ایالات متحده فلسطینیان را انسان زدایی می کنند؟

رسانه‌های بریتانیایی-آمریکایی مرگ فلسطینی‌ها را منفعلانه گزارش می‌کنند، گویی از طریق سوانح طبیعی مرده اند، اغلب مرگ‌ها را به زبانی بیان می‌کنند که نشان می‌دهد آنها عمدتاً حماس یا در مجاورت حماس هستند، یا حداقل به‌طور نامناسبی در مقابل موشک‌ها قرار گرفته اند.

مطالعه »
یادداشت

گسترش دامنه جنگ ویرانگر بین اسراییل و فلسطین خطر بزرگی‌ست براى منطقه و جهان!

ریشهٔ این جنگ، نتیجه دو دهه سیاست تهاجمی اسراییل در قبال فلسطین و حمایت قدرت‌های غربی از آن است. امیدواریم جامعهٔ جهانی قادر باشد با درک این موضوع، برای برقراری آتش بس و بازگشت به دیپلماسی صلح از راه‌های مسالمت‌آمیز و متکی بر توافق اسلو برای حل مسئلهٔ فلسطین و جلوگیری از گسترش یک جنگ ویرانگر دیگر اقدام کند.

مطالعه »
آخرین مطالب

هنری کیسینجر: یک سالوس

هنری کیسینجر که روز چهارشنبه ۲۹ نوامبر درگذشت، نمودار تضادی بود در روایتی که ابرقدرت آمریکا از یک سو به جهانیان ارائه می‌داد و از سویی خود به نحوی دیگر عمل می‌کرد.

به مناسبت روز دانشجو

جلویِ بازارچه کتاب,

سر بساط کتاب,

 نبش شانزده آذر,

دخترکی جوان,

شاهد بود,

که  ناگهان چگونه,

دهان‌ها را دوختند

دو پاراگراف آخر…

به کلامی دیگر، زیر پوشش انتقاد و افشاء  نیت های شوم و ضد انسانی جرثومه فسادی مانند “پرویز ثابتی”، به دفاع از “اصلاح پذیری” نظام سلطنتی گماشته انگلیسی آمریکایی برخاستن، نه تنها عذری بدتر از گناه می باشد، بلکه سیگنال های خطرناکی را در رابطه با ائتلاف های سیاسی آینده گذار سیاسی در ایران به عوامل، گماشته ها و خود فروخته گان امپریالیستی می دهد.

یادداشت

گسترش دامنه جنگ ویرانگر بین اسراییل و فلسطین خطر بزرگی‌ست براى منطقه و جهان!

ریشهٔ این جنگ، نتیجه دو دهه سیاست تهاجمی اسراییل در قبال فلسطین و حمایت قدرت‌های غربی از آن است. امیدواریم جامعهٔ جهانی قادر باشد با درک این موضوع، برای برقراری آتش بس و بازگشت به دیپلماسی صلح از راه‌های مسالمت‌آمیز و متکی بر توافق اسلو برای حل مسئلهٔ فلسطین و جلوگیری از گسترش یک جنگ ویرانگر دیگر اقدام کند.

مطالعه »
بیانیه ها

بیانیه‌ی کانون نویسندگان ایران به مناسبت ۲۵ نوامبر، ‌روز جهانی منع خشونت بر زنان

جنبش مقاومت و آزادی‌خواهی زنان که بی‌درنگ پس از استقرار حاکمیت اسلامی نخستین گام علنی خود را با اعتراض به «حجاب اجباری» در هفدهم اسفندماه ۵۷ برداشته بود، از آن پس بارها به‌ شکل‌های گوناگون قد علم کرد تا سرانجام در پی قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی شعله‌ور شد و در اندک‌زمانی به شکل جنبشی عمومی درآمد…..

مطالعه »
پيام ها

پیام نرگس محمدی در مورد اعدام میلاد زهره وند، هشتمین معترض جنبش زن زندگی آزادی

حکومت دینی استبدادی، فریبکارانه و حیله‌گرانه قواعد کشتار بی‌رحمانه را به جای میدان جنگ در دالانهای دادگاه انقلاب و به جای فرماندهان، با قضات دست‌نشانده نهادهای امنیتی_نظامی پیش می‌برد. صحنه جنایت قتل و کشتار حکومتی هم با تشریفات مبتذل، “سکوی اجرای قانون” نامیده می‌شود.

مطالعه »
بیانیه ها

بیانیه‌ی کانون نویسندگان ایران به مناسبت ۲۵ نوامبر، ‌روز جهانی منع خشونت بر زنان

جنبش مقاومت و آزادی‌خواهی زنان که بی‌درنگ پس از استقرار حاکمیت اسلامی نخستین گام علنی خود را با اعتراض به «حجاب اجباری» در هفدهم اسفندماه ۵۷ برداشته بود، از آن پس بارها به‌ شکل‌های گوناگون قد علم کرد تا سرانجام در پی قتل حکومتی مهسا (ژینا) امینی شعله‌ور شد و در اندک‌زمانی به شکل جنبشی عمومی درآمد…..

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

هنری کیسینجر: یک سالوس

کسینجر برند مخوفِ جنایت علیه بشریت در صد سالگی مرد

به مناسبت روز دانشجو

شانزده آذر روز دانشجو گرامی باد!

دو پاراگراف آخر…

اتحاد، مبارزه، پیروزی؛ در هفتادمین سالگرد ١۶ آذر روز دانشجو