به یک تغبیر مهمترین تفاوت دوره اوباما که با پنیه سرمی برید، با ترامپی که تیغ عریان به دست گرفته است، در نوع واکنش جامعه است. شعار تغییر اوباما در واقعیت امر و تحلیل نهائی برای کنترل بحران، کنترل جامعه ناراضی آمریکا و جنبش اعتراضی در حال خیزبود. جنبشی که جمهوریخواهان با علم کردن تی پارتی نتوانسته بودند کنترلش کنند. جنبشی علیه وال استریت و علیه یک درصدی ها و جنگ افروزی آنها. حقا که اوباما به عنوان کارگزارزیرک و هوشیار وال استریت توانست در دوره ۸ ساله خود جنبش ضدوال استرایت را در تشتت و “کما” برد و خود را به عنوان وجدان دروغین و اعتراضی جامعه وانمود سازد. اما خواست جامعه برای تغییر که وی آن را دستمایه سیاست ورزی خود ساخته بود، هم چنان پاسخ نگرفته ماند و ظهور ترامپ دستاورد آن بود. پنجرکردن سندرز – سیاستورز درون سیستم و اصلاح طلب- توسط بوروکراسی حزب دموکرات راه را برای عروج قطعی شارلاتانی از نوع ترامپ آماده ساخت تا با القاء این تصور که گویا فردی خارج از سیستم بسان رابین هود برای نجات جامعه آمده است، راه خود را در جامعه بحران زده و چندقطبی آمریکا به سوی قدرت بگشاید. آیا براستی می توان مدعی شد که نقل مکان اوباما از کاخ سفید به معنای بازگشت سیاست، سیاست در معنای واقعی خود، بیرون از قدرت و علیه قدرت مستقر، به کف خیابان ها است؟ آیا آن چه که شروع شده است استمرارخواهد داشت؟ حداقل پاسخ اعلام شده معترضان و نیز شرایط و مشخصات عمومی بحران به آن مثبت است. نقش ایجابی و ناخواسته ترامپ که هم چون کاتالیزوری برای اتحاد جنبش ها عمل می کند نیز مؤید آن است. با این وجود پاسخ نهائی و قطعی به این نوع سؤال ها را با توجه به ابعاد پیچیده و مجهول بحران و نیز پیچیدگی های جوامع انسانی و وجود بازیگران گوناگون و متضاد در آن، و لاجرم غیرقابل پیش بینی بودنشان، باید به گذر زمان و تاریخ واگذار کرد.
یکی از مضحک ترین و طنزآمیزترین سخنان فراموش نشدنی ترامپ هنگام ادای سوگند وفاداری، این ادعای او بود که گویا عروج او به قدرت بیش از آن که انتقال قدرت از حزب و دولتی به حزب و دولتی دیگر باشد، و برای اولین بار، بیانگر انتقال قدرت (فاسد) و متمرکز در واشنگتن به مردم است. مردم! اکنون قدرت در دستان شماست. اما هیچ چیز رسواکنده تر و البته حماقت آمیزتر از رفتار شیادانی نیست که بخواهند به نام و اراده آنها بویژه وقتی که خود مردم در صحنه باشند، سخن بگویند. در چنین حالتی مردم نه به عنوان سوم شخص غایب که همواره دستمایه سوءاستفاده شیادان و صاحبان قدرت بوده اند که به عنوان اول شخص حاضر سخن می گویند و حضور دارند: من هستم پس خود سخن می گویم و چون زنده هستم به وصی و وکیل نیازی ندارم! آنها با صراحت اعلام می دارند که تو رئیس جمهور ما نیستی! (نباید فراموش کرد که حضور مستقیم مردم به معنی اعلام بی اعتباری”قانون” و بوروکراسی هم است).
یک نمونه از این تقابل نمادین را یادمان باشد در زمان احمدی نژاد، وقتی مردم را خس و خاشاک نامید، شاهد بودیم:
خس و خاشاک توئی، دشمن این خاک تویی، شور منم نور منم، عاشق رنجور منم، زور تویی کور توئی، هالهٔ بینور تویی، دلبربیباک منم، مالک این خاک منم.
این درحالی است که ترامپ در بهترین حالت نه فقط نماینده ۲۵% مردم آمریکا بوده است، بلکه حتی به لحاظ ارآء مردمی نزدیک به سه میلیون رأی هم از رقیب خود کم آورده است. مردم برای او همان رأی دهندگان به او و از قضا آن کارت های الکترال و قواعد آهنین بوروکراسی (فاسدی) است که او به رغم حمله به آنها به سوی قدرت برکشیده شده است. همان مردمی که او علیرغم فراخوان ها و رجزخوانی های تبلیغاتی و وعده حضور چندملیونی و بی سابقه در روز مراسم تحلیف نتوانست آن گونه که ادعا کرده بود، آنها را به میدان بیاورد. بجای آن با فراربه جلو، رسانه ها و همه گزارش ها و فیلم هائی را که با به نمایش گذاشتن حضور گسترده مخالفان، تجمع حامیانش را تحت الشعاع قرار دادند، متهم به دستکاری ارقام واقعی کرده است.
اما او غافل از آن است که بخش بزرگی از جامعه و مردم به صفت اول شخص او را مخاطب قرارداده اند. او مدعی است که رسانه هائی را که این دروغ ها را سرهم بندی کرده اند پاسخ گوخواهد کرد. اما دارد نعل وارونه می زند و غافل از آن است که دقیقاً زمان پاسخگوئی خودش فرارسیده است و دشوار بتواند حتی رأی دهندگان به خود را نیز فریب داده و به صحنه بیاورد. بهمین دلیل تقابل ترامپ دوره قبل از کسب قدرت که توهماتی را بوجود آورده با ترامپ پس از قدرت یکی از مهمترین چالش های ترامپ خواهد بود. ترامپ پس از قدرت حتی ناگزیر است ترامپ پیشا کسب قدرت را نیز ذبح کند. ابلاغ اولین دستور او مبنی بر لغو (مرحله ای) بیمه ۳۰ میلیون نفر از فقیرترین افراد کشور بدون آن که حتی طرح جایگزینی (طرح محشرخود را) اعلام کرده باشد، گواهی از آغاز نبرد بزرگی است که بین قدرت و جامعه آغاز شده است.
به اندازه ای که مبنع تولید قدرت، مردم، خود حضورمستقیم پیدا می کنند، نقش آفرینی قدرت نمادین و بیگانه شده توخالی تر می شود. قدرت در اصل بیان مناسبات اجتماعی است و وقتی مستقیم نباشد و از بدنه جامعه و مولدان قدرت جدا شود، اضافه قدرت به انباشت قدرت در سطوح گوناگون منجرمی شود که توسط دیگران (یا طبقات دیگر) تصاحب شده و اعمال می شود.
او که در آغاز کار لقب منفورترین رئیس جمهور چهاردهه اخیر آمریکا را بخود اختصاص داده است، در همان روز نخست ورود به “حجله قدرت” با حضور میلیونی و خشمگین معترضانی مواجه شده است که عزم جزم خود را برای تداوم اعتراضات ابراز داشته اند. اکنون این زندگی است که مبارزه می کند. اگر در نظر بگیریم که عروج امثال ترامپ ها با ناکجاآبادهایشان، در تحلیل نهائی بیان فروپاشی نظم مستقر چندین دهه ای بر جهان (و از جمله افول هژمونی ابرقدرت این دوره) و شکل گیری و زایش دردناک یک جهان چندقطبی با توازن و مناسبات جدید است، آن گاه اهمیت شکل گیری و عرض اندام یک جنبش جنبش ها و مستقل از قدرت های جهانی و در برابر آن ها به مثابه قطبی نیرومند و اثرگذار برتحولات، روشن تر می شود. گو این که سروگوش آب دادن امثال جان کری ها در این جنبش، نشان از چالش هائی است که در برابر این جنبش قرار دارد.