١٩١۴- ١٩٩۶ Marguerite Duras
در ادامه جلسه بحث: -چگونه میتوان از طریق ادبیات زندگی نمود؟- و در پاسخ به اینکه – چه رمانهایی را باید خواند ؟ -، حکمت، نویسنده و کتابفروش شهر، دستش را بسوی خانم مارگریت دوراس، نویسنده فرانسوی، در قفسه دراز کرد و چند رمان و نوول او را بیرون کشید و گفت: – از اینجا شروع کنید!، چون نمایشنامه رادیویی نوشتن، برای پخش، و یا فروش کتاب، پارتی و رابطه با مسئولین بالا را، میخواهد، ولی رمان خوب را هر ناشری منتشر میکند.- البته حکمت نمیداند که ما طبق معمول، بجای خواندن رمانهای مارگریت دوراس، ابتدا سراغ نقدهای ادبی و بیوگرافی او خواهیم رفت. تا آنجایی که ما او را میشناسیم، یقینا حکمت این کار ما را -ایده ئولوژی زدگی- ادبیات میداند و این روش را از بازمانده های بیمار فرهنگ -چپ سنتی- بشمار می آورد. چون او ما را کاملا نمی شناسد و نمی خواهد مشتریهای آینده را از دست بدهد، از بردن نام -حزب ت….- خودداری میکند. توضیح اینکه حکمت هرگونه بحث و نظر پیرامون سبک و نقش ادبیات، هنر و فرهنگ را چپ زده گی میداند و افتخار میکند که میتواند بدون نظریه و تئوری، پیرامون همه مقولات و ژانرهای ادبی و فرهنگی نظر بدهد و ما هم برای اینکه او را مشکوک به خود ننماییم، بجای تئوری و نظریات ادبی، غالبا با او پیرامون -جامعه شناسی ادبیات- صحبت، و سوال های خود را مطرح میکنیم تا با این وجود، تضاد و تناقض کار نویسندگی و حرفهایش را نشانش بدهیم.
ازجمله بدشانسی های اولیه ما، این شد که نام نویسنده ای بنام دوراس را در دانشنامه های ادبی چپ نیافتیم، چون طبق معمول در آنجا، از آغاز میدانیم که یک نویسنده : خلقی، بورژوا، رئالیست، ایده آلیست،امپریالیستی، هومانیست، مترقی، ارتجاعی، سازشکار، انقلابی، مردمی، مزدبگیر و غیره است یا خیر !. با این وجود از جمله کشفیات ما این بود که نام واقعی دوراس، خانم دونادیو است. یا اینکه او در زمان اشغال فرانسه از طرف فاشیسم آلمان، در کنار بعضی از اعضای شورای ملی مقاومت، به حزب کمونیست فرانسه پیوست ولی بعد از ۶ سال، بدلیل رعایت ننمودن انضباط حزبی، اخراج شد. از جمله جملات قصار وی این بود که گفته بود: -بجای آزادی بی قید و شرط، باید از مسئولیت بی قید وشرط نویسنده سخن گفت-. در جوانی او تحت تاثیر رئالیسم آمریکایی و ایتالیایی بعد از جنگ، مخصوصا زیر تاثیر فاکنر و همینگوی به خلق آثاری اجتماعی اقدام کرد. یا اینکه گرچه زنان آثارش تابوشکن هستند، ولی دوراس خود را نویسنده ای فمینیست نمیدانست و موضوع رمانهای غالبا روانشناسانه اش : عشق، خودکشی و خلافکاری است. چون در جامعه آنزمان بیمار سرمایه داری، گویا از این راه فرد به هویت و وجود واقعی خود پی میبرد. منتقدین دوراس میگویند که با بت و اسطوره ای که بعضی از خوانندگان آثارش از وی ساختند، قضاوت عادلانه درباره او و کتابهایش سالها غیرممکن شد.
چرا دوراس انکار میکند که آثارش بر اساس یک نظریه ادبی و یا زیباشناسانه نوشته شده اند؟، گرچه او میگوید که حین نوشتن، زندگی دوباره کشف میشود و تنها در تصویر و تصور، رسانه ای بنام ادبیات بوجود می آید و با تکیه بر ویتگنشتاین می نویسد که زبان برای مطرح کردن جریان واقعی روح آگاهانه و ناخودآگاه، ناتوان است. آیا او واقعن آنطور که ادعا میکرد در تمام کتابهایش، دور میزند و فقط پیرامون یک موضوع صحبت میکند؟، چرا او انکار میکند که در دهه ٧٠ و ٨٠ قرن گذشته، بحث استتیک فمینستی را تحت تاثیر خود قرار داده است؟ و ادعای عضویت او در مکتب – رمان نو – بودن را، توهین به آثارش میدانست. چه کسانی میکوشند آنطور که دوراس ادعا میکند، با کمک عشق، قتل، جنایت، خلافکاری و یا خودکشی، به خود هویت بدهند و در جامعه اظهار وجود کنند؟ قضاوت درباره آثارش به دو دسته تقسیم میشد؛ دسته اول ؛ آثار او را روانشناسانه و دسته دوم آنها را اگزیستنسیالیستی نامید. منتقدین ادبی مخالف او با اینکه او را شخصی خودنما و متظاهر و آثارش را گاهی شبه مبتذل میدانند، اعتراف میکنند که وی نویسنده ای مستقل و مهم درقرن ٢٠ فرانسه بوده است. عده ای دیگر اهمیت او را تا حد مارسل پروست بالا میبرند. موضوع رمانهایش خشونت، خودکشی، قتل، روابط خانوادگی، پوچی و ملال زندگی روزمره، رابطه بین انسانها ، و جستجوی عشق واقعی است و آثارش بر اساس عشق، درد و خاطره، نوشته شده اند، گرچه عشق درغالب آثار وی، بی نتیجه و محکوم به شکست است. همچون ساموئل بکت ،گاهی قهرمان آثارش در انتظاری بیهوده و بی نتیجه، وقت به بطالت میگذراند، ولی در پشت یک زندگی با نظم اجباری: امید، انتظار، شوق دیدار، به انسان لبخند میزنند. درتمام آثار او الکل مصرف میشود تا قهرمان جرئت حرف زدن بیابد و در تمام آثارش، نقشی به یک کودک سپرده میشود. در نمایشنامه های دیالوگی اش، معمولا قهرمان داستان با کمک مصرف الکل حرفهایی پرت و پلا و بی ربط با موضوع میزند.
دوراس بین سالهای ١٩۴٢-١٩٧٢: حدود ١۴ رمان ، یک جلد مجموعه نمایشنامه، یک باند نوول، و چند فیلمنامه نوشت. رمان هایش غالبا تاسطح نوول کوتاه هستند. او آثار خود را – کتابهای چپ – نامید، مثلا در رابطه با جنبش دانشجویی سال ١٩۶٨ در کتابی ،مستقیما به بورژوازی حمله کرد. دوراس به سبب فیلمنامه هیروشیما معروفیت جهانی یافت. او در نمایشنامه هایش به فواید فراموشی و آزار و رنج خاطره ها می پردازد. از جمله آثار کوتاه او، مرگ بیمار، فاحشه سواحل نرماندی،چشمان آبی-موهای سیاه، تمام روز درمیان درختان و از جمله نمایشنامه های دیالوگی اش از دریاچه ها و قصرها و صحبت در پارک میتوان نام برد. وی همچنین آثاری چون بی شرمان، یک زندگی آرام، ساحل داغ، شیدایی، معاون سفیر، ملوانی از جبل الطارق، و درد و رنج دارد. در رمان درد ورنج، او از مبارزینی میگوید که بعد ازآزادی از اسارت، درمیان خانواده خود ناشناخته و غریبه میشوند.
مارگریت دوراس در سال ١٩١۴ در منطقه هندوچین و مستعمره فرانسه آنزمان در شهر سایگون بدنیا آمد و در سال ١٩٩۶ در سن ٨١ سالگی در فرانسه درگذشت. پدر و مادرش در مستعمره های فرانسوی آموزگار بودند. او ١٩ ساله بود که برای تحصیل به فرانسه بازگشت. بعد از مرگ زودرس پدر، خانواده آنها دچار فقر و تنگدستی شد. او درسال ١٩۴٢ با نام مستعار، اولین رمان خود یعنی -بی شرمها- را منتشر کرد. دوراس درتمام عمر از نظر سیاسی و اجتمایی فعال بود؛ از جمله در مبارزه و مقاومت فرانسویان ضد آلمان فاشیسم، شرکت کرد. او در رابطه با اسارت شوهرش در اردوگاههای فاشیسم، دو کتاب -درد ورنج- و -اوگفت، نابود کنید- را منتشر نمود. شوهر او یعنی روبرت آنتلمو بعد از آزادی، کتاب -خاطرات اسارت-خود را منتشر کرد. دوراس با تکیه بر تجربیات خاطرات خود در دوران کودکی در آسیای شرقی و هندوچین، پیرامون طبیعت زیبای آنجا، از جمله : مناطق ساحلی، امواج دریا، رودخانه و جنگل، انسانهای مهربان غریبه نواز، کشتی و دریا، سخن گفت. درآثار اوغالبا ساحل و کشتی، سنبل دستیابی به آزادی هستند.