صدائی از اعماق زمین بر میخیزد “برای ما نوحه سر ندهید ما را همان گونه که بودیم, همان گونه که میخواستیم زندگی کنیم بنگرید! ما را که پیاممان شادی بود و نشاط! رقص بود و مهر ورزی در یابید!
ما زندگی را چنین پاس می داشتیم. شما نیز چنین پاسدار آن باشید. از ما بگونه ای یاد کنید و خاطرمان را عزیز بدارید که عطر شادی و نشاط از آن بر خیزد و در سرتاسر این سرزمین پراکنده شود.
شما هر گز ما را در نخواهید یافت مگر آنکه چون ما از سر دار خواهان شادی برای مردم باشید. مردم بی لبخند که دیر گاهیست اهرمن بر سرزمینشان حاکم گردیده است.
ما طلایه داران آن لشکر اهورائی بودیم و هستیم که هر از گاهی تاریخ قرعه بنامشان می زند. جان هائی عاشق که وظیفه سترگ نگهبانی از “شادی، جشن، سازندگی، روشنایی، کار و کوشش، رشد و بالندگی، شهد و شیرینی، جانوران سود رسان، ماه و خورشید و ستارگان و هر کردار و پدیده ای که به پیش برد، سازندگی و دوام و بقای زندگی را” بر عهده آن ها می نهد. عاشقانی که با عشق زاده می شوند با خنده پای بر هستی می گذارند، تا در فرازی دیگربار امانتی را که آسمان توان کشیدن آن ندارد را بر دوش گیرند. در مقابل اهرمن و اهریمنان بیاستند. در مقابل آنهائی که “سوگ و غم، سوگواری و مویه، تباهی، تاریکی، تنبلی و کاهلی، رکود و جمود، تلخی، توفان و هر پدیده ای که زندگی را از سازندگی به تباهی و انهدام برساند برجهان و حیات انسانی مستولی می کنند.” بر گرفته از پیام زرتشت. پاداش چنین مبارزانی خوشی و شادی درون است. چونان شادی نشستن معشوق بر دل عاشق. بشارتی که زرتشت بر تمامی عاشقان زندگی و شادی می دهد.
سالگرد مهسا فرا رسیده هر کس، هر جریان سیاسی بشیوه خود در کار تحلیل و رمز گشائی جنبش مهسا است .
روزهاست ذهنم درگیر چگونگی بزرگداشت این روز است. بتمام کلیپ ها و فیلم های باقی مانده از کشته شدگان این جنبش نگاه می کنم. به یاد واره ها و گفته های مادران و دیگر باز ماندگان. اکثریت کلیپ های منتشر شده، تین ایچر های جوانی هستند با لباس های شاد و روشن، با چهره های بشاش درحال رقصیدن .
نه اشتباه نمی کنم! عمده کلیپ ها کلیپ های رقص دختران و پسرانی هستند که در حالتی شاد و مستانه می رقصد. نیکا میکروفون بر دست غرق شادی میخواند، مهسا با آن سیمای آسمانی در هبوطی از رقص و سماع ترانه ای را زمزمه می کند. سارینا از کرامت انسان می گوید و شایستگی او به زندگی بهتر و شادمانه تر. حمید رضا روحی یا آن چهره زیبا و چشمانی درخشان که جوانی و نشاط نهفته در اعماق وجود او را منعکس می کند. نشسته بر ترک موتور سیکلت ترانه ای پر شور می خواند .مهر شاد شهیدی نیا زیبای معصوم به ملاحت می رقصد و خواهر کوچک در آغوش می کشد. خدا نور چنان شادمانه رقصی می کند که زهره بربط زنان در رقص آمده، می گفت نوش!
سرزمین غریبیست. این سرزمین که بهای شادی خواستن و شاد زیستن شکنحه و زندان است. گلوله است و طناب دار! چه باید کرد؟
چه میزان تحقیر؟ چه میزان فشار؟ چه میزان نا امیدی؟ چه میزان ندیدن کور سوئی روشن از آینده. چه میزان صبوری و خمیده رفتن در زیر سقف کوتاه حکومتی که رهبر و رئیس جمهور آن کوتوله هایی مانند خامنه ای و رئیسی است؟
طاقت آوردن بر امر و نهی آتش به اختیارانی که هنوز فرق دست چپ و راست خود نمی دانند. اما چه باک که سربازان امام زمانند و جیره خواران حکومت. آماده برای سرکوب هر صدای آزادی خواهی و کشتن هر انسان جستجو گر شادی.
“دلم از مرگ بیزار است .
که مرگ اهرمن خو آدمیخوار است .
ولی آندم ز اندوهان روان زندگی تار است .
ولی آندم که نیکی و بدی را گاه پیکار است.
فرو رفتن بکام مرگ شیرین است .
همان بایسته آزادگی این است.” (منظومه آرش سیاوش کسرائی)
تنها تنگ کردن مرز ها توسط لشگر تورانیان نیست که برای شکستن و وسعت بخشیدن مرزهای این سرزمین باید آرش و آرش ها جان بر تیر نهند و از آزادگی و سر افرازی یک سرزمین دفاع کنند!
زمان هائیست که دشمن درون خانه آمده! روان زندگی را این چنین که امروز حکومت گران بی شرم اسلامی بر مردم تنگ کرده اند .تنگ می سازند. شادی ستانده و غم بر جای آن می نشانند. دوران اندوه باری چون امروز که “گرم روآزادگان در بندند و روسپی نامردمان در کار” و ضحاک زمانه در کار خوردن مغز جوانان.
برای غلبه بر چنین غم و اندوهی چه باید کرد؟
پاد زهر چنین جام زهر آلوده به ناامیدی، حزن و تلقین بیچارگی چیست ؟
جنبش مهسا پاد زهری بنام شادی را در جام خود ریخت! با چنین باده ای بر دست، با تیری نشسته بر قلب، بدنی مشبک شده از تیر های سرکوب گران! رقصی مستانه در میدان بسان رقص حدیث نجفی در میان آتش وخون بر پا کرد.
“دستیم جام باده و دستیم زلف یار
رقصی جنین میانه میدانم آرزوست!”
چونان رقص مجید رضا رهنورد با بازوی سوخته بر بالای دار که پیام شادی می داد. “دوست ندارم برای من نماز و قران بخوانید. شادی کنید و آهنگ شاد پخش کنید”.
“حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما هم چو از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم”
با چنین پیامی در سالگرد چنین جنبشی که پیامش شادی است و رقص! صلح است و دوستی! مهر ورزی است و هم گام زمان بودن! آغوش گشودن است و نوشته ای از محبت بر کف دستی نهادن و لبخند زدن بوسعت جهانی ساده و بی آلایش و بری از زشتی و ابتذال! با نگاهی دیگر گونه و زیبا به زندگی چه باید کرد؟
آیا می توانیم رقص کنندگان در میدانی چنین متکثر شویم بی آنکه از بغل دستی خود بپرسیم تعلق خاطرت به کیست؟
آیا قادریم عصای قورت داده خود را بکنار بگذاریم؟ بدون تفسیرها و تئوری پردازی های رایج روشنفکرانه و آنکادره شده حزبی و گروهی، بدون مغلق گوئی، بدون اما و اگرهای ناشی از تنگ نظری های شرطی شده! در سیمای راحت و واقع بین یک مبارز ستایشگر حیات! به درخت شاداب زندگی از چشم نسل جوان! از چشم آن ها که فرو تنانه جام شوکران را سر کشیدند و حماسه مهسا را آفریدند. نگاه کنیم؟ در سالگردشان ستایشگر شادی و رقصنده گان این میدان شویم؟ چگونه؟
ادامه دارد