ابلیس پشیمان از اینکە مانند فرشتەهای دیگر، پیش انسان بەگاە خلقتش سجدە نبردە و توسط خدا مورد غضب قرار گرفتە و از بهشت راندە شدەبود، دوبارە بە درگاە خدا پناە آوردە و از او خواست گناهان او را بخشیدە و شرایط بازگشت بە زندگی فرشتەوار سابقش را فراهم آورد.
جبرئیل ناخواستە، تنها بە یمن رفاقت قدیم، او را بە سوی خدا رهنمون شد. خدا کە بر تارک دنیا نشستە و در فکر و در عمل آفریدن جهان های دیگر بود، بە دقت در حالیکە از کار خود دست نمی کشید، بە سخنان ابلیس گوش فرا داد. ابلیس کە از بی توجهی خدا بشدت آزردەبود، و برای تسلی خود آن را بە خصلت آفرینندگی خدا نسبت می داد از خواستە خود با لحنی عاجزانە سخن گفت. سخنانش کە تمام شد، خدا یک دفعە، بر خلاف توقع شیطان از روند آفرینش مداوم بازایستاد و بە فرشتە راندە شدە از بهشت خود خیرە شد. ابلیس این را بە فال نیک گرفتە، سرش را بە زیر انداختە و منتظر کلام خدا شد.
ـ و تو می خواهی بە بهشت بازگردی!؟
ـ اگر رضای خدای متعال بر بخشش بندە گناهکار خود باشد!
ـ اما،… اما کی پس از این انسان را اغفال کند؟… هان، کی؟ بحق حرفهای نشنیدە!
ابلیس کە انتظار چنین جوابی را نداشت، دستپاچە شدە و بە این پا و آن پا افتاد:
ـ اما پروردگارا، من…
ـ و تو حقیقتا خیال می کنی آن روزی کە سجدە نبردی و انسان را بعلت اینکە از خاک آفریدە شدە بود را تکریم نکردی و از بهشت و قرب من بیرون شدی، بە صرف عمل مستقلانە و گویا اندیشیدە توسط خود تو بود!؟… تو ماندگار بی زمان در وادی گناهان!؟
ـ البتە،… البتە من چنین نمی اندیشم، اما از آنجائی کە نظر شما بر عمل مستقلانە من، بر خلاف فلسفە اصلی خلقت توسط شما بود و قرار بود داستان بر خلاف واقعیت ذاتی خود، تنها جهت اغفال بشر چنین ساختە و نوشتە شود، حال من استدعا دارم کە بە همان ترتیب، دوبارە حکایت، نویس شدە و بیان شود، کە ابلیس فرشتە از بارگاە خدا راندە شدە، حال بە تصمیم دیگری رسیدە است و با سجدە بردن بە پیشگاە آدم بە بهشت بازگشتە است، قربان! و این بە نظر من دو بعد دارد: هم انسان، دیگر گناە نمی کند و بە رستگاری می رسد، و هم اشتباهی کە در خلقت صورت گرفتە، تصحیح می شود.
خدا از فرط هیجان و عصبانیت، از بە تمامی خلقت دست کشیدە و ندا برآورد کە:
ـ و… و تو احمق فکر می کنی کە من بیهودە و تنها بر اساس اشتباە خودت تو را از بهشت راندم، تا تو گویا روزی برگردی و با اظهار ندامت، کل پروژە آفرینش را با بحران مواجە کنی!؟ وای وای از این حماقت نابخشودنی!
ـ اما قربان حالا هم کە من بە ظاهر ارادە کردەام و آمدەام پیش شما برای طلب مغفرت، معنایش این است کە باز ارادە و میل شما در این است،… مگر غیر این است قربان!؟
خدا از فرط عصبانیت و آشفتگی نمی دانست چکار کند. در حالیکە دیوانەوار دستهایش را در هوا تکان می داد و در میان چندین کهکشان، آشفتە در رفت و آمد بود، ندا در آورد:
ـ های جبرئیل،… های جبرئیل… کجائی؟ عزرائیل را فراخوان تا این دیوسیرت احمق را یکبار برای همیشە از صفحە گیتی و وجود محو کند!
ابلیس گفت:
ـ اما قربان! شاید عزرائیل بتواند مرا از صفحە گیتی محو کند، اما از صفحە وجود نە. من با مرگم بە بهشت یا جهنم باز خواهم گشت. مگر جائی دگر وجود دارد؟ این را فراموش نکنید قربان ن ن ن!
خدا دور خود چرخید، و موجی سهمگین از حرکت سنگین او بە طرف شرق وجود برخاست.
ـ قربان! من خواست چندانی ندارم. تنها اینکە می خواهم بە روزهای قبل از آفرینش آدم برگردم. تازە، چرا قرعە تنها بە نام من افتادەاست؟ این بار همین جبرئیل را بفرستید، یا میکائیل، یا اسرافیل، اگر مشکل نام دارید می توانید از همان نام من استفادە کنید، اما آنها بە جای من باشند! ضمنان شما خوب می دانید کە من با استعدادترین فرشتە شما هستم. من هم بهتر از عزرائیل جان آدمیان را خواهم گرفت، و هم بهتر و بلندتر از اسرافیل شیپور روز قیامت را خواهم نواخت. اثبات خواهم کرد!
خدا چنان از کورە دررفتە بود کە غیرقابل تصور بود. در چند جای جهان زمین لرزەهای سختی آمدند و میلیونها انسان را نابود و بی خانمان کردند. خدا دانست کە جائی اشتباهی صورت گرفتەبود. او نبود کە چنین فکری را بە مغز ابلیس فروکردەبود. و اندیشید کە خطا از کجا صورت گرفتە بود. و یادش آمد کە شاید از کمال همنشینی ابلیس با انسان، با مخلوقی کە بعلت شباهتهائی کە بە خود خدا داشت، می توانست بیرون از دایرە خلقت خاکی بیاندیشد.
و اشتباە خدا جبران شدنی نیست. پس او بناچار ابلیس را دوبارە بە بارگاە خود پذیرفت. و آنچە در گیتی و وجود اتفاق افتاد این بود:
ـ انسان بە گناهان خود ادامە داد، اما این بار نە بە علت اغفال شیطان، بلکە بە علت شباهتش بە خدا،
ـ خدا، دکتری برای خود آفرید تا با دادن قرص های مخصوص او را از سر دردهای ناگهانی و مزمن خلاصی دهد.
***
و صدای شیپور اسرافیل گوش فلک را کر کردەبود!