اگرچه سرنگونى رژیمهاى طالبان و صدام حسین در افغانستان و عراق به وسیله دخالت نظامى نیروهاى خارجى، مشخصه مشترک شروع تحولات نوین سیاسى در این دو کشور است، اما در همان حال این دو دخالت خارجى را مشخصههاى دیگرى از هم جدا میکند. اولین مشخصه جدا کننده این است که حمله نظامى به افغانستان در پى یک اجماع بینالمللى بود، و اهرم آن نیز سازمان ملل بود، در حالى که حمله به عراق از طریق دور زدن سازمان ملل صورت گرفت. یعنى در واقع سرنگونى طالبان از منظر قوانین بینالمللى یک حرکت قانونى بود، اما سرنگونى صدام حسین یک اقدام غیر قانونى، که بیشتر ناشى از مطامع سیاسى اقتصادى ایالات متحده بود، و در واقع دیکتاتورى هار و کمنظیر صدام حسین و نفرت مردم عراق از آن، بهترین شرایط را جهت حمله به این کشور علیرغم مخالفت جامعه جهانى فراهم ساخت.
اما جرا اشاره به این مشخصه مشترک ضرورت دارد؟ این امر ضرورت دارد از آن جهت که پس از گذشت اکنون چندین سال پس از شروع روند جدید در این دو کشور، میبینیم که با وجود مشکلات عدیده در افغانستان، این کشور نسبت به عراق از شرایط نسبتا بهترى برخوردار است. در افغانستان نه تنها از شدت جنگ و خشونت داخلى به شیوه عراق خبرى نیست، بلکه حتى علیرغم تنوع قومى، مذهبى و طایفهاى در این کشور، ما شاهد بلوکبندیهاى سیاسى بر این اساس در افغانستان نیستیم. علاوه بر این درست به علت همین حضور بینالمللى، میدان دخالت دولتهائى مانند جمهورى اسلامى بسیار محدودتر است. زیرا که دخالت به شیوه عراق در افغانستان، کشورهاى دخالتگر مانند جمهورى اسلامى را با جامعه بینالمللى روبرو میکند، امرى که رژیم به هیچ وجه مایل به روبرو شدن با آن نیست.
درست برخلاف مسئله افغانستان، بر اثر یکه تازیهاى ایالات متحده آمریکا و مخالفت جامعه جهانى با جنگ عراق، دست رژیمهاى منطقه که مخالف حضور آمریکا در جوار مرزهاى خود هستند، براى دخالت در عراق به شدت باز است، و آنها از همه امکانات خود در جهت تقویت این تداخل میکوشند. این خود سهم به سزائى در وخیمتر کردن اوضاع این کشور دارد، و مزیدی بر علت شده است. البته درست در همین جهت است که عقل سلیم مىگوید که براى کنترل اوضاع نابسامان کشورعراق، باید راه براى دخالت و عملکرد سازمان ملل در این کشور گشوده شود تا از این طریق بتوان مفرى براى برونرفت از بحران موجود یافت. امرى که کشورهاى اشغالگر و بهویژه ایالات متحده به آن رضایت ندادهاند و کماکان در مقابل این خواسته مقاومت میکنند.
یکى دیگر از مشخصههاى مشترک این دو کشور این است که کشورهاى حمله کننده، در هر دو کشور موفق به این شدند که اپوزیسیونهاى رژیمهاى طالبان و صدام حسین را با خود همراه سازند. در افغانستان جبهه موسوم به شمال تقویت شد و در حمله به طالبان این جبهه به بهترین شکل ممکن با نیروهاى بینالمللى هماهنگى کرد، و درعراق با بستن کنگره لندن، نیروهاى مختلف عراقى با گرایشات مختلف گرد هم آمدند و نیروهاى اشغالگر را همسوئى کردند. یعنى در واقع آمریکا توانست پیش از حمله به عراق بخش مهمى از نیروهاى اپوزیسیون عراقى را به دور خود گرد آورد، و این یکى از بهترین مستمسکهاى این کشور در مشروعیت بخشیدن به عمل حمله نظامى خود به عراق بود. این امر هم به همسوئى افکار عمومى داخلى آمریکا با امر حمله به عراق کمک شایان کرد و هم به نوعى به همسوئى افکار عمومى در داخل عراق یارى رسانید.
البته با توجه با توانمندى ارتش عراق در مقایسه با نیروهاى بیشتر شبه نظامى طالبان، اپوزیسیون عراقى در جریان حمله به عراق عملا کار زیادى نتوانست انجام بدهد، و بیشتر مترصد سرنگونى رژیم صدام و جایگزین کردن خود در جریان حملات نظامى بود. اما جبهه شمال در افغانستان پیاده نظامى بود که به خوبى در جریان بمبارانهاى سنگین بر علیه طالبان عمل کرد و نقش مهمى را در سرنگونى آن ایفا نمود.
اکنون با شدت گرفتن بحران پرونده اتمى جمهورى اسلامى، و سخنان دولت آمریکا در مورد احتمال گزینه نظامى، احتمال تکرار سناریوى افغانستان و عراق به موردى جدى تبدیل شده است. حال سوال این است که آیا حمله کنندگان آتى موفق خواهند شد که پیش از شروع جنگ، اپوزیسیون ایرانى را در کنار خود داشته باشند؟ آیا آنها قادر خواهند بود که اتحادى از نیروهاى داخلى را در کنار نیروهاى خود سازماندهى کنند؟
به نظر من اگر سناریوى افغانستان تکرار شود، به احتمال زیاد بخش بزرگى از اپوزیسیون در کنار نیروهاى حملهکننده خواهند ایستاد، یعنى سناریوئى که در آن سازمان ملل گرداننده اصلى خواهد بود، اما اگر قرار باشد که سناریوى عراق تکرار شود، قضیه به احتمال بسیار زیاد، متفاوت خواهد بود.
در حال حاضر که احتمال سناریوى دوم بسى قویتر مینمایاند، و اساسا از احتمال سناریوى اول خبرى نیست، ایالات متحده آمریکا مدتها است که در تدارک پروژه همسوئى نیروهاى اپوزیسیون ایرانى با برنامههاى خود براى ایران است. خبر احتمال تخصیص هفتاد و پنج میلیون دلار کمک به اپوزیسیون ایرانى، و ترتیب دادن جلساتى درآمریکا با حضور نیروهاى قومى ایرانى، خود نزدیکترین شاهدان این تلاشها هستند.
حال سئوال این است که در صورت احتمال حملهاى نظامى به ایران از طرف آمریکا، متحدین عملى این کشور چه نیروها و جریاناتى خواهند بود؟ در نگاه اول و به شیوهاى اجمالى این نیروها میتوانند سلطنتطلبها، مجاهدین و نیروهاى قومى باشند. اما این به این معنى نیست که در میان این نیروها ما شاهد یگانگى مواضع ازهم اکنون باشیم. سلطنتطلبها علیرغم میل و رویاى اولیهاشان که متاثر از سرنگونى رژیم صدام حسین در عراق بود، اکنون ظاهرا مخالف دخالت نظامى هستند، و بیشتر در تدارک این هستند که با ایجاد هالهاى از نیروهاى مختلف به دور خود، خود را به آلترناتیو تبدیل کرده و جامعه جهانى را با استفاده از امکانات مالى خود و نفوذشان در دولت آمریکا، با خود همراه سازند. مجاهدین خلق نیز علیرغم بحرانهاى سخت اولیه پس از سرنگونى رژیم بعث، اکنون توانستهاند تا حدى خود را با موقعیت جدید وفق دهند و البته با نوع تبلیغاتى که میکنند در صدد کمک به روند تدارک حملهاى مشابه عراق به ایران هستند و آن را بد نمىیابند. به ویژه اینکه آمریکا در استفاده از توان آنها بر علیه جمهورى اسلامى بىمیل نیست و همین امیدى را در این جهت به آنها داده است.
در میان نیروهاى قومى نیز بعد از حمله آمریکا به عراق، شور و شعفى بزرگ در گرفته است. البته اگر چه این طیف از لحاظ اعلام مواضع خود نسبت به دخالت آمریکا یکدست نیستند (مثلا حزب دمکرات مخالف دخالت نظامى آمریکا در ایران است و کومله زحمتکشان نیز میگوید که اگر هم حمله کنند کارى از دستش ساخته نیست!) اما تجربه عراق آنانرا به وجد آورده است، و در این راستا با تشدید تبلیغات ضد ایرانىگرى خود در میان نیروهاى خودشان و تاکید بر هویت قومى، از هم اکنون از لحاظ روانى میخواهند هم نیروهاى خود و هم مردم تحت نفوذ خود را براى پذیرش چنین پدیدهاى آماده کنند.
پس با توضیحات بالا مشخص میشود که آمریکا لااقل در میان بخشى از اپوزیسیون امکان این متحد سازى را دارد، اما مسئله این است که در سطح سرتاسرى، نیروهاى اپوزیسیون، آنهائى که پیشینهاى تاریخى در این کشور دارند به شدت از سیاستهاى آمریکا فاصلهگیرى میکنند، و نه تنها خود را در کنار آن نمى یابند، بلکه اعمال چنین سیاستهاى را بسیار خطرناک مىبینند، و این درست آن پدیدهاى ست که پروژه متحد سازى آمریکا را با دشواریهاى عمیقى روبرو کرده است، و حتى به جرات میتوان گفت که اگر به عامل داخلى در ایران توجه شود، یکى از علل تردید آمریکا در حمله به ایران به نوعى این عدم همراهى اپوزیسیون مخالف جمهورى اسلامى است.
بنابراین از این لحاظ میتوان گفت که اپوزیسیون ایران در مقایسه با اپوزیسیون ضد طالبان و ضد بعث، از لحاظ موقعیت خود در سطح متفاوت ترى قرار دارد، و این آنرا کاملا از آنها جدا میکند. اپوزیسیون ایرانى علیرغم مشکلات عدیدهاى که دارد، به جنبش مدنى و سنت مبارزاتى مردم خود عمیقا باور دارد و در شرایط کنونى نیز آنرا اصلى ترین وزنه تغییر در ایران میبیند.
۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۵