حملات مرگبار و ویرانگر اسرائیل به لبنان ادامه دارد و این جنگ نامترقبه میرود که با بهکار بردن سلاحهاى جدید در آن به مراحل بسیار خطرناکترى کشیده شود. همچنانکه میدانیم رسانههاى جمعى از خرید سلاحهاى جدید اسرائیل از آمریکا خبر میدهند، و حزبالله نیز سخن از آن میگوید که هنوز تنها بخشى از توان نظامى خود را به کار برده است. صدها کشته و زخمى (بهویژه از مردم بیگناه) و ویرانى زیرساختهاى اقتصادى و مناطق مسکونى لبنان از نتایج بسیار اسفبار این جنگ هستند.
نظر همه به حق چنین است که جنگ لبنان جنگى فقط مابین حزبالله و اسرائیل نیست، و دامنه حضور نیروهاى پشت صحنه در این جنگ بسیار فراتر از خود طرفین درگیر است. در این راستا با یک نظر اجمالى و سریع فورا دو جبهه اصلى در مقابل هم در برابر چشم ناظران شکل میگیرد، و آن جبهه آمریکا و اسرائیل از یک طرف و جبهه حزبالله، ایران و سوریه از طرف دیگر است.
در مورد جبهه اسرائیل ـ آمریکا میتوان گفت که آمریکا علاوه بر پشتیبانى سیاسى از طرف اسرائیلى و حمایت از حملات این کشور به لبنان، حتى از تجهیز تسلیحاتى بیشتر این کشور نیز ابائى ندارد، و بهطور علنى آنرا به پیش میبرد. در مورد جبهه حزبالله، ایران و سوریه باید گفت که حمایت ایران و سوریه از حزبالله حمایتى سیاسى است و حمایت مالى و تسلیحاتى آن نه به صورت علنى که به شکل مخفی به پیش برده میشود. همچنین جبهه آمریکا ـ اسرائیل با توجه به قدرت و امکانات ایالات متحده در جهان و نیز توان نظامى اسرائیل، دارای نفوذ بینالمللى معینی است و این نفوذ نه تنها تاکنون از امکان اجماعى جهانی علیه آنان جلوگیری کرده است، بلکه برعکس به شکل همراهى ضمنى جامعه بینالمللى در فرم دولتى و مجامع رسمى تبارز پیدا کرده است.
اما جبهه دوم به علت انزواى ایران و سوریه و تقابل آنها با جامعه بینالمللى بهشدت ضعیف شدهاست. آنچه که این جبهه در این مناقشه رویش حساب میکند، بیش از توان خود، مشکلات آمریکا در منطقه و نیز ترس جامعه بینالمللى از یک جنگ ویرانگر دیگر در منطقه است، که میتواند پیامدهاى بسیار ناگوار و غیر قابل پیش بینیاى بهویژه در زمینه انرژى داشته باشد.این جبهه از نقاط قوت خود و ضعف نسبى و موقتى طرف نیز بهخوبى آگاه است و روى آن به خوبى مانور میدهد. که هدف این مانور البته نه برانداختن طرف مقابل، بلکه وارد شدن در یک سیستم بده بستان سیاسى در منطقه است که در آن به گرفتن آنچنان امتیازات سیاسى نائل شده باشد که به شیوهاى استراتژیکى موقعیت خود را تثبیت شده ببیند.
اما آیا این امکان پذیر است؟ اگر نقطه شروع بحث را طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا فرض کنیم، چنین امکان بده بستانى که منجر به تقویت استراتژیکى این جبهه و بهویژه ایران شود، امکان ندارد. دولت آمریکا و متحد بسیار نزدیکش در منطقه یعنى اسرائیل، در صدد پیشبرد طرح استراتژیک خود که ناظر بر تغییر شطرنج سیاسى منطقه است، هستند. و در این مسیر نه تنها به عنوان کمک روى تحرکات سیاسى بر اساس سرمایهگذارى روى نیروهاى قومى و مذهبى ناراضى در منطقه حساب ویژه باز کردهاند، بلکه روى تحرکات نظامى خود به مراتب بسیار بیشتر تاکید دارند، و در این مورد نه تنها از امکانات شگرف نظامى خود بهره میبرند، بلکه از امکانات مالى زیادی هم برخوردارند. این جبهه از طولانىتر شدن جنگ ابائى ندارد، زیرا که جنگ میتواند هم به تقویت حضورش در منطقه منجر شود و هم میتواند تحرکى مثبت به بازار صنایع نظامیاش بدهد.
اما طرف مقابل نه ازتوان نظامى فوق مدرن برخوردار است و نه از امکانات مالى آنچنانى. حتى ذخائر پولى به دست آمده از افزایش قیمت نفت نیز در مقایسه با بودجه سالانه بخش دفاعى و نظامى ایالات متحده چندان به حساب نمیآید.
بنابراین جبهه اسرائیل ـ آمریکا از لحاظ جهانى، نظامى و مالى در موقعیت بسیار مناسبى است، و بىگمان علیرغم تمامى مشکلاتى که در منطقه بر سر راه پیشبرد برنامههاى آنان پیش آمده است، آن برنامهها را ادامه خواهد داد. آنارشیزم سیاسى، آشوب و هرج و مرج در کشورهاى اشغال شده با تغییر رژیمهاى پیشین که برایشان مقبولتر است، آنان را چندان نگران نمیکند، زیرا که به نظر آنان این آشوبها میتوانند در مناطقى کنترل شده وجود داشته باشند و ظرفیت فراروئى آن به یک مشکل فرامنطقهاى کماکان در نازلترین سطح آن نگاه داشته شود.
اول مرداد ۱۳۸۵