زمانی که آقای حجاریان در دادگاه محاکمه اصلاح طلبان پس از آغاز جنبش سبز به جمهوری اسلامی رهنمود داد که علوم انسان شناسی جدیدی را بر مبنای اسلام پایه ریزی کند و آنرا در سطوح مختلف آموزشی از مدرسه تا دانشگاه آموزش دهد؛ و هنگامی که یاران اصلاح طلب زندانی خود را تنها گذاشت و از حصر و زندان آزاد شد، سنت جدیدی را در میان بخشی از اصلاح طلبان و بویژه تئورسین های این جریان پایه گذاشت که اکنون پس از پیروزی اعتدال گرایان در انتخابات اخیر ریاست جمهوری توسط دیگر نظریه پردازان اصلاح طلب دنبال شده و تکرار می گردد.
از دیگر نظریه پردازان اصلاح طلب که سعی می کند شرایط جدید پس از انتخاب آقای روحانی و تشکیل دولت ایشان را تئوریزه کند و از درون آن یک ایدئولوژی جدید اعتدال گرایی تدوین نماید، آقای محمد قوچانی سردبیر نشریه مهرنامه است. ایشان در سرمقاله اخیر این نشریه تحت عنوان “برخاستن چپ از دنده راست” تلاش می کند ابعاد نظری اعتدال گرایی را تحلیل و به رشته تحریر در آورد. وی می نویسد: “اعتدالگرایی بازخوانی اصلاحاتی است که در چنبره تفکرات چپ گرفتار آمده بود. اعتدالگرایی خوانش راست مدرن از اصلاحطلبی است چنان که اصلاحطلبی درگذشته خوانش چپ مدرن از توسعهگرایی بود. گرچه مجلس اصولگرا قصد کرده بود دولت اعتدالی را به دولتی محافظهکار تبدیل کند، اما محافظهکاران این دولت هم مدرن هستند.”
وی سرانجام در انتهای سرمقاله طولانی خود و پس از ردیف کردن اصول و بنیادهای نظری اندیشه اعتدال گرایی می نویسد: “دولت دکتر حسن روحانی بهعنوان نسخهی پیرایش شده دولتهای اکبرهاشمیرفسنجانی و سید محمد خاتمی با ویرایشی از تئوریهای توسعه اقتصادی (دولت سازندگی) و تئوریهای توسعه سیاسی (دولت اصلاحات) از نظر ایدئولوژیک یک دولت راست مدرن است که نظریه سیاسی خود را «اعتدال» میداند. اعتدالگرایی با این اصول پیشنهادی نه تنها اصولگرایی به معنایی که یک جناح سیاسی در ایران قصد دارد آن را بر دولت تحمیل کند که اصلاح اصلاحطلبی یا اصلاحطلبی در اصلاحطلبی است.”
تئوریزه کردن یک شرایط و دوره تاریخیِ خاص و ریختن تحولات سیاسی و اجتماعی این دوره در قالب یک نظریه جدید، و سپس ساخته و پرداخته کردن یک ایدئولوژی نوین یکی از سنت های شناخته شده بخشی از روشنفکران سیاسی و بطور مشخص تر روشنفکران قدرت مدار است. به این معنی که: راه کارها و روش هایی که در یک مقطع زمانی خاص به کار گرفته شده اند، در حالی که عوامل بی شمار اجتماعی، سیاسی، روانی و اقتصادی در شکل گیری آنها نقش داشته اند، در چند بند ساده خلاصه می شوند و از درون آن یک نظریه جدید استخراج می گردد.
در این پروسه اما، روح و پیام نهفته در ابزارها و تاکتیک هایی که بنا به الزامات شرایط و برای دست یابی به اهداف بالاتری انتخاب شده و مورد استفاده قرار گرفته اند، ناپدید می گردند و به تدریج خودِ همین ابزارها و تاکتیک ها تبدیل به اهداف و استراتژی جدیدی می شوند، از روح و پیام اصلی خود تهی می گردند و در قالب های بتونی و سخت شده ایدئولوژی جدید منجمد می شوند. در این پروسه این ابزارها هستند که جای اهداف را می گیرند و بر منطق و روحی که در این ابزارها نهفته بود مسلط و چیره می شوند. در این پروسه است که روش ها و راه کارها که در ابتدا اصالتی نداشتند و ابزاری بیش نبودند به عنوان موجود و پدیده ای مستقل و خارج از انسان و جامعه و به عنوان قدرت نوینی سر بر می آورند.
شعار اعتدال آقای روحانی در ابتدای امر پیام و وسیله ای بود از یک سو برای جلب آرای مردم و از سوی دیگر برای نجات جمهوری اسلامی از چنبره بحران های عدیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی. بحران هایی که در درجه اول منبعث از سیاست های به غایت اشتباه و خانمان برانداز باند خامنه ای- احمدی نژاد بودند. مردم نیز با علم به محدودیت موجود و حق انتخاب فیلتر شده سعی کردند با کمترین هزینه بهترین انتخاب را از میان کاندیدهای باقی مانده بکنند. خستگی و یاس بخشی از مردم که در انتخابات شرکت نکردند، و بدین وسیله اعتراض خود را نشان دادند؛ و امید بخش دیگری که چشم به کورسوی امید در انتهای دالان تاریک جمهوری اسلامی و نجات از سیاست خامنه ای-احمدی نژاد داشتند، مجموعا منجر به پیروزی آقای روحانی شد.
اما روح و پیام اصلی روی آوری به ایشان نه اعتدال گرایی بود، آن گونه که آقای قوچانی در صدد تئوریزه کردن آن است، و نه به خاطر به قدرت رسیدن اصلاح طلبان مدرن، و نه برای حاکمیت راست مدرنِ تازه به دوران رسیده و آقا زاده های مدرن شده نسل دوم و سوم از تربیت شدگان این نظام بود، بلکه در یک کلام امید به آزادی وعدالت اجتماعی بیشتر و مهمتر از هر چیز توقف برنامه های ضد ملی تبدیل ایران به یک قدرت منطقه ای از طریق برخورداری از توانایی تولید سلاح های هسته ای بوده است.
روی آوری بخشی از مردم به شعار “اعتدال امید و تدبیر” آقای روحانی در واقع امر بازتاب و انعکاس امید ها و آروزهای دیرین مردم برای عبور از حکومت دینی، پایان سلطه روحانیت بر سیاست و برقراری آزادی های اولیه اجتماعی و سیاسی، حق انتخاب پوشش و تحصیل و برخورداری از رفاه اقتصادی می باشد. اقبال مردم به آقای حسن روحانی نیز در درجه اول برای نجات از شر سیاست های خانمان برانداز باند خامنه ای – احمدی نژاد بود، نه آن گونه که آقای قوچانی قصد دارد این امید و آرزوها را با تئوریزه و ایدئولوژیک کردن آنها از روح و پیام اولیه اش خارج کند.
در زمینه تهی کردن روح و پیام اولیه ابزارها و روش هایی که به تناسب شرایط انتخاب شده اند، فوئرباخ فیلسوف آلمانی بحث جالبی دارد که بسیار شبیه نظریه پردازی های روزنامه نویسان و نظریه پردازان اصلاح طلب است. وی معتقد است که ما با تهی کردن روح و پیام نهفته در ابزار ها و روش هایی که انتخاب می کنیم و در پی آن با جابجا کردن اهداف و ابزار و بدین وسیله با نشاندن ابزار بجای هدف، در حقیقت پروسه از خود بیگانگی و پرت افتادن از شرایط واقعی و تاریخی را که منجر به انتخاب این ابزارها شده اند، آغاز کرده ایم. در این پروسه راه کارهایی که به اقتضای شرایط انتخاب شده اند، مقدس می شوند، سپس تبدیل به یک ایدئولوژی جدید می گردند و بدنبال آن نظریه پردازانش ایدئولوگ های برج عاج نشین و رهبران آن به آسمان برده می شوند، گویی که آنان از بدو تولد معتدل و حقوقدان بوده اند، همانطور که آقای قوچانی از دوران جوانی و سربازی آقای حسن روحانی نمونه می آورد.
نظریه از خود بیگانگی فوئرباخ مبتنی بر یک پروسه دیالکتیکی است که اگر خوب به تاریخ شکل گیری اندیشه های فلسفی و ادیان نگاه کنیم مرتب تکرار می شده است. عقیده ای که زمانی مثبت بوده و کاربرد داشته است، بدلیل منجمد ومقدس شدن، منفی و مخرب می گردد. ادیانی که زمانی با ادعای آزادی و خوشبختی انسان بنیان گذاشته شدند، با خروج از روح زمانه خود و سپس مطلق و آسمانی شدن، خود عامل اصلی بدبختی و نگون بختی انسان و دوران های تاریکی از تاریخ بشریت می گردند. زیرا که در این پروسه دیالکتیکی نظریات وعقایدی که زمانی وسیله و ابزاری بیش نبودند بجای هدف غایی پرستیده می شوند و انسان در پای آنها قربانی می گردد. همان طور که آقای قوچانی در سرمقاله دیگر خود، آن اندازه امنیت ملی را مطلق و عمده می سازد که حتی حاضر می شود اصول و مبانی حقوق بشر را قربانی آن کند.
البته این جابجایی اهداف و ابزار صرفا محدود به نظریه پردازی های اصلاح طلبان راست نمی شود، در سوی دیگر طیف راست مدرن و در دنیای سرمایه داری و در میان نظریات لیبرالیسم نوین نیز بخوبی این پروسه قابل مشاهده است. برای نمونه رشد اقتصادی و تولید انبوه که در بدو امر به منظور رفاه و آسایش مصرف کنندگان بود و در این رابطه ابزاری بیش نبود، اکنون تبدیل به یک هدف مقدس و معیار سنجش یک اقتصاد “سالم” شده است. اقتصاد کشورهای سرمایه داری اکنون دچار رکود شده و یا در خطر رکود و توقف رشد چند در صدی قرار گرفته زیرا که سود حاصل از فروش محصولاتشان در خطر جدی قرار گرفته است، به این علت بسیار ساده که مصرف کنندگان از تولیدات جدید اشباع شده اند. دیگر یک آی پّد برای هر نفر کافی نیست و باید هر نفر دو یا سه وسیله مشابه هم، از آی پد، آی فون و آی واچ داشته باشد. در واقع، وسایلی که زمانی برای راحتی مبادلات و کسب اطلاعات بودند اکنون صرف داشتن آن تبدیل به یک هدف و کسب یک موقعیت ممتاز اجتماعی شده است، وسایلی که بجای رفاه و آزادی بیشتر انسان را محصور در مدل های جدید خود کرده اند.
سود شرکت ها که زمانی برای رفاه بیشتر مردم و آزاد کردن وقت آنان برای پرداختن به فعالیت های دیگر و اوقات فراغت بیشتر بود، اکنون تبدیل به یک هدف بسیار مقدس و ارزنده شده است. کارگران و کارمندان نیز ابزاری برای دست یابی به این هدف گردیده اند. در این کادر، معیار کارگر خوب پرکاری بیشتر و فدا کردن زندگی خصوصی اش شده است، و کار که وسیله ای برای کسب درآمد برای برخورداری از رفاه و وقت آزاد بود اکنون خود تبدیل به یک هدف و معیار سنجش گردیده است. حتی سلامتی انسان که زمانی برای خوشبختی بیشتر و لذت از زندگی بود تبدیل به یک کالای اقتصادی و خریدنی شده است و انسان برای سلامتی بیشتر مجبور است سرنوشت خود را بدست موسساتی که هدف شان سود هر چه بیشتر است به سپارند و ابزار این سودخواهی گردند. در این کادر، انسان سالم الزاما خوشبخت نیست، و وی مجبور است از قدرت مالی کافی، که تنها از طریق پرکاری امکان پذیر است، برخوردار باشد تا توانایی خرید و برخورداری از کالاهایی که سلامتی را تضمین می کنند داشته باشند.
نمونه بارز جابجایی ابزار و اهداف در کشورمان، خودِ همین نظام جمهوری اسلامی است، مردم ایران برای آزادی و استقلال، جمهوری اسلامی و قانون اساسی آنرا پذیرفتند. در واقع جمهوری اسلامی ابزار و راهی بود برای زندگی بهتر، رفاه و آزادی بیشتر. جمهوری اسلامی اما توسط رهبران آن ابزاری شد برای تحقق اهداف “عالیه اسلام و قران” و زمانی که ولایت مطلقه فقیه تثبیت گردید و مخالفان و دگراندیشان حذف شدند، حفظ این نظام هدف اصلی همه جناح های آن گردید، حتی اگر لازمه آن تغییر نظام آموزشی و پیشنهاد “انسان شناسی اسلامی” بجای “انسان شناسی علمی” توسط اقای حجاریان و یا خلاصه کردن اصول حقوق بشر در “امنیت ملی” توسط آقای محمد قوچانی بوده باشد.
در حقیقت پروسه دیالکتیکی دیگری در حال وقوع است و ابزار و راهکارها بتدریج تبدیل به اهداف نوینی می شوند، همانطور که آقای قوچانی این پروسه را بخوبی به رشته تحریر در آورده است. ایشان در سرمقاله شماره سی مهرنامه می نویسد: ” در ایجاد این تحول، روحانیت میانهرو مانند هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی نقش مهمی داشتند. آنان دکترین سیاست خارجی را از اولویت اتحاد اسلام به امنیت ملی تغییر دادند و از این نظریه دفاع کردند که منافع ایران اسلامی بر منافع جهان اسلام اولویت دارد.”
در نزد آقای قوچانی اکنون امنیت ملی جانشین اتحاد اسلام شده است. اما همان طور که اتحاد اسلام هدف اولیه این نظام بود، اکنون نیز هدف این نظام از نظر آقای قوچانی “امنیت ملی” است. آن امنیت ملی که اکنون تبدیل به یک ایدئولوژی جدید برای راست مدرن حاکم بر ایران شده است و به پای آن قرار است همه چیز حتی اصول حقوق بشر و یا اصول بدیهی دیگر قربانی گردند.
در کادر نظریه راست مدرن، این واقعیت است که اصالت دارد، به سخن دیگر جمهوری اسلامی و رهبری آیت الله خامنه ای اصالت دارد، سلطه روحانیت بر جان و مال مردم اصالت دارد و سرانجام اینکه این حکومت دینی است که اصالت دارد.
در کادر نظریه راست مدرن “اقتدار ملی همان قدرت مشروع است که در مقابل زور قرار می گیرد” و این به این معنی است که منبع مشروعیت این نظام، اقتدار و امنیت ملی که طبیعتا می بایست در صحنه بین المللی حاصل شود، خواهد بود. وصد البته که این اقتدار ملی قرار است از طریق نظامی، توانایی تولید سلاح اتمی و امنیتی (تبدیل به جزیره ثبات در منطقه) حاصل گردد.