نوشتن از واقعۀ شارلی ابدو، در تمام دامنه و دوام آن، دیگر بی مورد به نظر می رسد. به واقع هم در دنیای امروز که “عمر خبر ۶ دقیقه است”، و در چند هفته ای که از این رویداد گذشته، جهات مختلف آن در صدها نوشته کاویده شده اند، نوشتن از آن حداقل دیگر دیرهنگام است. با این حال طنین هیچ رویدادی هرگز به تمامی فرو نمی نشیند. به علاوه رویداد شارلی ابدو یک “رویداد افراطی” بود و “حُسن” رویدادهای افراطی این است که مکث بر آنها، در قیاس با مکث بر رویدادهای غیر افراطی، راه به تعادل معقول را سریعتر و صریحتر پیش چشم می نهد. جنگ یک رویداد بینهایت افراطی است و از این رو باید به مقابله با آن برخاست. باید مانع اش شد. اما وقتی– علیرغم تمام تلاشها برای جلوگیری از آن – به وقوع پیوست، آن گاه باید کوشید متوقف اش کرد و در نهایت از آن دستمایه ای ساخت برای رفتن به راه هائی که پیش از وقوع آن ای بسا اصلاً دیده نمی شدند.
“شارلی ابدو” در عمومی ترین نگاه ۴ مؤلفه دیدگاهی را به قرار زیر برانگیخت:
- حمله به شارلی ابدو، حمله ای به آزادی بیان بود؛
- مهاجمان خود قربانی نظامی بودند که جز تحقیر و تبعیض تجسم دیگری در اذهان آنان نیافته بود؛
- کاستیها و ناراستیهای هیچ نظامی، ولو یک نظام مبتنی بر تحقیر و تبعیض، نافی مسئولیت دیگران نسبت به اعمالشان نیست؛
- انتقاد، ولو از باورهای دینی گروه های وسیع انسانها آری، “توهین” نه!
فهمیدنی است که هر موضع نسبت به رویداد شارلی ابدو هم کمابیش برآیند و آمیزه ای از این ۴ مؤلفه باشد و بر حسب تمایل صاحب آن، شدت و غلظت این یا آن مؤلفه از هیچ تا همه تغییر کند. چنین بود که برخی نگاه ها به این رویداد تنها تعرض بس خشنی را که علیه آزادی بیان واقع شده بود، دیدند و دیگرانی چندان پیش رفتند که گویا جان آدمها می تواند و باید تاوان موضعی باشد که آنان نسبت به “باورهای قدسی” دیگران اخذ می کنند.
اما آنچه آن هیدالگو، شهردار پاریس، و مانوئل والس، نخستوزیر فرانسه، در این واقعه دیدند، قابل توجه بود. خانم آن هیدالگو واقعۀ شارلی ابدو را “نوری بر محلات مغفول پاریس” نامید. او بر نابرابریهای عمیق ریشه دوانده در جامعۀ فرانسه انگشت نهاد و تأکید کرد که شارلی ابدو “چشم ما را بر این نابرابریها گشود و لزوم توجه به آنها را به ما گوشزد کرد.” مانوئل والس نیز از وجود “آپارتاید اجتماعی و قومیتی و از شکافهای عمیق در جامعۀ فرانسه” سخن گفت؛ “شکافهای عمیقی که حمله علیه نشریه شارلی ابدو و گروگانگیری در فروشگاه یهودیان آنها را نمایان کردند، شکافهائی که مدتهای طولانی وجود داشتند، اما به ندرت در باره شان سخنی گفته شده بود.”
سخنان هیدالگو و والس، سخنانی مسئولانه اند. آنها، در مقام سیاستمدار، بر وجود شکافهائی صحه می گذارند و از لزوم مهارشان حرف می زنند که محصول زندگی بیش از نیم قرن اقلیتهای قومی و فرهنگی معین در جامعۀ فرانسه اند. زندگی ای زیر فشار تحقیر و فقر و محرومیت، که بسیار محتمل است در اثر انزواجوئی اقلیت و طردکنندگی اکثریت به درون یک حلقۀ بسته انفجاری درافتد؛ که در رویداد “شارلی ابدو” درافتاد. سخنان هیدالگو و والس، سخنانی مسئولانه اند، زیرا سیاستمدار مسئول شکافهای اجتماعی را تشخیص می دهد و در سمت تخفیف آنها بر می آید.
***
حمله به دفتر نشریۀ شارلی ابدو و کشتار ۱۲ نفر در این دفتر، در روز ۷ ژانویه برابر با ۱۷ دی ماه، مصادف بود با برگزاری بیست و هشتمین “کنفرانس بین المللی وحدت اسلامی” در ایران. امسال نیز، به رسم سه دهۀ اخیر “هفتۀ وحدت” (میان اهالی سنت و تشیع) توسط جمهوری اسلامی برگزار شد. این هم ظاهراً موردی است از تصدیق یک شکاف در جامعۀ ایران و اقدام جمهوری اسلامی برای تخفیف این شکاف. اهالی سنت مقیم تهران در نظر داشتند که در روز اختتام این هفته، در نمازخانۀ مرکزی اهل سنت در تهران با حضور مولوی عبدالحمید، معتبرترین رهبر مذهبی سنی در ایران، نمازجمعه برگزار کنند. اما به گزارش میزان نیوز، “نمازگزاران اهل سنت که از نخستین ساعات جمعه به سوی نمازخانه سرازیر شده بودند، با کمال تعجب شاهد محاصره خیابانهای منتهی به نمازخانه شدند. نیروهای امنیتی و انتظامی با مسدود کردن این خیابانها مانع حضور مولانا عبدالحمید و سایر علمای اهل سنت و جمعیت نماز گزاران به نمازخانه و برگزاری نماز جمعه شدند.”
مقامات جمهوری اسلامی به این نیز اکتفا نکرده و فقط در عرض یک هفته پس از برگزاری “هفتۀ وحدت” تصمیم به تعطیل نمازخانۀ مذکور گرفتند. بنا به گزارشها، “ماموران شهرداری صبح روز شنبه، ۲۷ دی، به محل نمازخانه مرکزی سنیها در منطقه پونک در تهران رفته و با جوشکاری تمام ورودیهای نمازخانه، آن را مهروموم کردند.”
گفته اند که در مثل مناقشه نیست و نوشتۀ حاضر نیز، با کنار هم گذاردن رویدادهای پاریس و تهران، در صدد شبیه سازی خاصی نیست. با این حال خطا و بیهوده نخواهد بود اگر تعابیر عام “بالائی ها” و “پائینی ها” را در ارتباط با رویدادهای گفته شده در پاریس و تهران به کار گیریم و به قیاسی کلی از مناسبات “بالائیها” و “پائینیها” در دو جامعه دست زنیم، و در این قیاس از بالائیها یک بار مقامات فرانسه و بار دیگر مقامات جمهوری اسلامی را بفهمیم و از “پائینیها” اقلیتهای ملی-قومی و مذهبی دو جامعه را.
چنین قیاسی به دادخواستی سنگین علیه جمهوری اسلامی در مناسباتش با اقلیتهای ملی-قومی و مذهبی تبدیل خواهد شد و در عین حال یک هشدار نیز خواهد بود. اگر محرومیتها و تحقیری که اقلیتهای قومی و مذهبی در فرانسه در معرض آنها بوده اند، خشونت رویداد شارلی ابدو را “قابل فهم” کند، که نخواهد کرد، آن گاه در پیشانی این دادخواست علیه جمهوری اسلامی “سوق جامعه به سوی بهیمی ترین خشونتها” قرار خواهد گرفت. خشونتی که در برابر آن آنچه تا کنون از “جندالله” سر زده است، می تواند ناچیز باشد. کدام سیاستمدار مسئول ایرانی ممکن است نتواند تشخیص دهد که چه کردستان و چه سیستان و بلوچستان، که زیستگاه بیشترین اهالی سنت در ایران اند، از زمرۀ محرومترین و مغفولترین مناطق کشور نیز هستند.
امیدوار باشیم درک این نکته که “کاستیها و ناراستیهای هیچ نظامی، ولو یک نظام مبتنی بر تحقیر و تبعیض، نافی مسئولیت دیگران نسبت به اعمالشان نیست” از سوئی و از سوی دیگر وقوف اقلیتهای ملی-قومی و مذهبی ساکن ایران بر این نکته که آنان سهمی دیرین و نازدودنی، و نه چندین ده ساله، در تاریخ ایران داشته اند، آنان را در واکنش نسبت به ترکیب و تل-انبار دردآور محرومیتهای حاکم بر آنان به توسل به خشونت رهنمون نشود.