از عشق بگو از مهر بگو و از صلابت انسان و آدمی ، از نوروز و بهار بگو
بر بال سمند خاطره ها نشستم
تا پرواز دهم کبوتران را
بر من بتاب ، ای شب ، چراغ روشن خاطره
برمن ببار ای ترنم دل نشین
ازعشق بگو ،از واپسین های خوش
از لحظه ها ، از صبح روشن زلال نور
ازآشنای عزیزِدل غمین
از اقتدار خورشید و نور
از ماندن و بودن، جاری شدن
از نوروز وسال نو بگو.
از غم نگو، از آه و اندوه و، از واپسین های زودگذر
از جنگ نگو
از مرگ نگو ، و از جدایی های دلخراش
از محنتی که گشت نصیب مان
از نور و خورشید و زلال آب
از صلح و فردا ی روشن امید
از نوروز و از بهار بگو.