حدیث دو هفته ی پر التهاب، و فریادی که باید شنیده شود
خانم گوگوش خانوم، روز ۱۳ فوریه نیز به آن روز هایی پیوست که من هرگز فراموش نخواهم کرد. زیرا در این روز موضوعی پیش آمده است که از با معنی نیز با معنی تر است، نوشتم موضوعی، زیرا تا زنده هستم وارد جزئیات این موضوع نخواهم شد، و خوشحالم که این موضوع قبل از نوروزنامه پیش آمده است، زیرا بعد از نوروزنامه، من به یک مرده ی متحرک تبدیل خواهم شد، کاری که از اول ژانویه به نوعی آغاز کرده ام، و فلسفه ی آن نیز فقط اعتراض است، اعتراضی بر محور احساس مسئولیت تاریخی، اما دیگری می تواند که هر نوعی که می خواهد آنرا تفسیر کند، موضوع نامبرده من را خیلی زیاد به فکر فرو برد، و به خودم گفتم که: علی دیوونه! تو باید که یکبار دیگر از طریق تفکر همراه با مدیتاسیون، زندگی سیاسی خود را از مسیر باز اندیشی تاریخ مرور کنی، و همه چیز و همه چیز را دوباره به اندیشیدن بگذاری. آنگاه اینکار را شروع کردم که می شود بحث تاریخ تفهیمی و نه تقویمی، زیرا همگان وظیفه ندارند که تاریخ شناس باشند، اما وظیفه دارند که تاریخ را در حد ضرورت بشناسند، تا بتوانند که آنرا بفهمند، که اطمینان دارم که از این مقدار شناخت تاریخی برخوردار هستم. آنهائی هم که من را میشناسند، تقسیم بندی تاریخی من را نیز میشناسند، که عبارت است از ۴ دوره: از آغاز تاریخ تا رنسانس، از رنسانس تا انقلاب کبیر فرانسه، از انقلاب کبیر فرانسه تا ۱۹۶۰، از ۱۹۶۰ تا فردا، که خود این دورانها تقسیم بندیهای خود را دارند، که حساسیت اصلی از انقلاب کبیر فرانسه آغاز می شود، همگان نیز قبول دارند که امروز از دل دیروز بیرون می آید، و فردا از دل امروز، حدس می زنم که اینکار را خیلی بیطرفانه انجام داده باشم، بی اغراق روزهای طوفانی را سپری کردم، به یاد دو باری که در لندن و هامبورگ کتک خوردم افتادم، و به ناگاه آرزو کردم که اینبار از طریق کتک خوردن فلج بشوم، تا معلوم بشود که باز هم سر حرفهای خود هستم، زیرا که مرگ یک نوع آرامش است، چرا این حالت به من دست داد، زیرا که در جمبندی نهایی سینه ی خود را سپر کردم و به نتیجه ی زندگی خود به عنوان انسانی از خود عبور کرده افتخار کردم، که بخش عظیمی از این حرفها در گوگوش نامه آمده است، بگذریم.
آری، بگذار تا بقول نصرت رحمانی بگذریم، اما از میان تمام این حرفها یک مثال کوچک اما غیر قابل انکار می زنم، به این ترتیب که چند روز پیش در سایت حزب توده خواندم که احمدینژاد درخت بی ریشهای است که تنها در خاک جمهوری اسلامی می تواند رشد کند، من این حرف را قبول دارم، اما بلا فاصله به خودم گفتم که مگر خانوادههای خامنهای و لاریجانی درختهای ریشه دار هستند، از این گذشته مگر می تواند که موضوع محدود به ایران باشد. آنگاه به یاد یکی از مقامات بلند پایه ی امنیتی نظام سابق پادشاهی افتادم که چند سال پیش در حضور من از موضوعی با یک نفر درد دل و گلایه کرد که من بعد از سال ۲۰۱۱ از عمق آن سر در آوردم، و با تنی چند از اعضای اپوزیسیون نیز آنرا در میان گذاشتم که در اینجا موضوع را باز نمی کنم، تجزیه و تحلیل بیطرفانه ی این موضوع من را به خیلی جاها برد، چرا که عقل سلیم میگوید که برای دیدن تمام صحنه باید که تمام تاریخ را دید، پیامد فکر کردن به این موضوع این شد که من با سینهای سپر تر به خود گفتم که: علی دیووونه! تو حق داری که به اشتباههای قبل از سال ۲۰۱۱ خود نیز افتخار کنی، زیرا اگر آن اشتباهها را نکرده بودی، جذب زندگی میشدی، و به سال ۲۰۱۱ نمی رسیدی،. سه، چهار روز را در این حال و هوا بودم که نیمه شب دیروز شعر ی به ذهنم هجوم آورد که حال و هوای شعر مهر پایان را در عمق گسترده تری داشت، ابتدا با خودم کمی جدال کردم که آنرا مثل شعرهای دیگری که به ذهنم نشسته روی کاغذ نیاورم، اما بافت شعر به من گفت که: علی دیوونه! این شعر نیست، این یک فریاد است که باید شنیده شود، آنرا بیاور روی کاغذ، اگر نخواستی آنرا پاره کن. و اینطور شد که صبح دیروز شعر را آوردم روی کاغذ، و حدود یک ساعت بعد از آن تصمیم گرفتم که آنرا به عنوان فریادی که باید شنیده شود ایمیل کنم، و همراه با شعر مهر پایان، آنرا روی نوروزنامه گذاشته تکثیر خیابانی نیز بکنم، نوروز نامه نیز چهار یا پنج روز قبل از نوروز ایمیل خواهد شد، ۲۱ مارس نیز من به هامبورگ خواهم رفت، و چند روزی را آنجا خواهم بود، بر میگردم به فریادی که باید شنیده شود.
همانطوریکه می دانی، لیست ایمیل من بالای ۸۰۰ آدرس است، که تمام اینها نامه ی به تو را دریافت کرده اند، از اواخر ژانویه نیز من ارسال اریمیل به ایران را نیز آغاز کرده ام، از بیت عنکبوت بگیر تا مجلس، وزارت امور خارجه، و روزنامه ها، به همین خاطر دیروز گوگوش نامههای شماره ی ۷ و ۱۲ و ۱۳ و ۱۶ و ۱۷ را به صدا و سیما، مجلس و وزارت امور خارجه ی رژیم ایمیل کردم که مقدمهای باشد بر ایمیل این فریاد، و گوگوش نامه ی شماره ی ۱۲ را برای بخش عظیمی از سیاسیها و هنر مندان نیز به همین منظور ارسال کردم، اینهم فریادی که باید شنیده شود، چرا که تاریخ از درون اچمز است، که می شود بحث بحران تاریخ موجود در بن بست فلسفی، یک حقیقت تلخ که جای انکار ندارد، و ۱۳ فوریه با آن موضوع که پیش آمد، به این حقیقت تلخ مهر تائید زد
کره ی خاک
کره ی خاک عزیز است، به آینده ی آن ناظر باش
بهر زیبایی فردای زمین، همسفر و حاضر باش
کره ی خاک نباید که شود زشت و سیاه
یا که آلوده شود ریشه ی زیبای گیاه
کره ی خاک عزیز است، بیا همسفر شاعر باش
در تفکر به چنین نکته ی نغز ماهر باش
کره ی خاک تواند که شود باغ قشنگ
جان بگیرد همه جا، زنده شود خنده ی رنگ
کره ی خاک، امانت بود و، ما مسئول
فکر را کن به چنین اصل مسلم مشغول
کره ی خاک نباید که شود ویرانه
بهر زشتی، و سیاهی بشود چون لانه
کره ی خاک، چرا خانه ی جانان نشود
از چه رو سبز و قشنگ، چون گًل خندان نشود
کره ی خاک نباید بشود سطل زباله، بد بو
ز چه رو چهره ی آن زشت بگردد، بد رو
کره ی خاک عزیز است و، عزیز تر باد ا
چشم اندیشه، برایش نگران، تر باد ا
کره ی خاک به دیدار شعور هنری محتاج است
این شعور بر سر فردای بشر چون تاج است
کره ی خاک چرا صحنه ی زیبای ملاحت نشود
ز چه رو شعر زمین، پر ز فصاحت نشود
کره ی خاک بود کودک ما، کودک ما مهجور است
تن آینده در این غصه و غم محصور است
کره ی خاک عزیز است، به آینده ی آن باش دقیق
حرف فردای بشر را نزن و، گر که زنی، باش عمیق
کره ی خاک، شعور هنری، منطق زیبا نگری کم دارد
دل آینده ز این بی هنری، غصه و ماتم دارد
کره ی خاک نباید که بود آلت دست من و تو
باید این خاک بود راضی و مست من و تو
کره ی خاک بود کودک ما، کودک ماست بی تقصیر
صبح فردای بشر را بنما از ره نیکو تفسیر
کره ی خاک عزیز است، به آینده ی آن ناظر باش
بهر زیبایی فردای زمین، همسفر و، حاضر باش
تاریخ کشیدن فریاد : ۲۰۱۳/۰۲/۲۷ ساعت ۹ و ۳۰ دقیقه ی صبح
حال متوجه شدید که چرا من نام این شعر را فریاد، و نام تمام آنرا فریاد نامه گذشتم؟ بی نهایت خرسندم که موضوع نامبرده، بعد از نوروز نامه پیش نیامد.