اوژن یونسکو Eugen Ionesco 1909 -1994
به آغاز فصل سبز ایمان بیاوریم ؟. درجای دیگری خواندیم ونوشتیم که هرسه نماینده تیاتر آبزورد پوچگرای غرب، مهاجرین وناراضیانی بودند که ازخارج به فرانسه رفته بودند. اوژن یونسکو از رومانی- آرتور آدامف از ارمنستان- و ساموئل بکت از ایرلند درنیمه اول قرن بیستم به پاریس آمده بودند.ولی بحث ماامروزدراینجا در باره اوژن یونسکو نمایشنامه نویس فرانسوی ،رومانی تبار است.
پیش از اینکه “ مانی “ شاعر تبعیدی نوگرای ایرانی از بعضی ارهمکاران و هم سرنوشتان مهاجر ویاانقلابی های سابق که هر از گاهی جهت تازه کردن دیدارها به مام وطن رفت و آمد میکنند،انتقادکند، هابرماس فیلسوف آلمانی بعد از انقلاب درایران- و اوژن یونسکو، بنیادگذار تیاتر آبزورد،پیش ازانقلاب،براساس دعوت نامه هایی فرهنگی به ایران رفته بودند.
برپایه یک شایعه رادیکال- و از موضعی نفی کننده، میتوان ادعا نمود که هابرماس را ،محفل “هایدگر-نیچه“ ای تحصیل کردههای کشورهای آنگلوزاکستن- و یونسکو را هواداران انجمن خرده بورژوازی و نیهیلیستی شعار “هنر در راه هنر“ با سرمایه های رسمی و دولتی به ایران دعوت کرده بودند.
“چگونه از شر احمدی خله راحت شویم؟“،عنوان یکی ازنمایشنامه های اوژن یونسکو بود. ولی نخستین اثر او در باره زبان و اعمال آبزورد، نمایشنامه ای مشهور به “کچل خانوم خواننده“ است. آشنایی مرحوم یونسکو با زبان : پوچ، بی معنی،بی هدف، آبزورد و لوس!، زمانی رخ داد که وی جهت یادگیری گرامر زبان انگلیسی، یک کتاب آموزشی خریده بود. به اعتراف خودش، دراین کتاب او به مثالهایی برخورد نمود که درنظر او بی معنی و آبزورد می آمدند، ازجمله : هفته دارای هفت روز است- سقف اطاق دربالای کف آن قرار دارد- رب گوجه رااز گوجه فرنگی میگیرند، و غیره . در این رابطه وی بعدها اشاره کرد که فکر میکند اتفاقی و اشتباها نمایشنامه نویس شده است.
یونسکو درسال ۱۹۵۵ یکی از محبوب ترین شخصیت های تیاتر فرانسه بود.بااشاره به تاریخ ادبی ثبت شده، تیاتر آبزورد با کوششهای تیاتر سوررئالیستی آغاز شد و پیشگام فراموش شده ی آن در فرانسه، آلفرد جاری با قطعه ای زیر عنوان “ابو دری “ است. یونسکو ولی درمخالفت ولجاجت با تیاتر اجتمایی و مسئول سارتر و کامو، آثار خودرا “ضد تیاتر“ نامید. اولین و مشهورترین نمایشنامه ی یک صحنه ای یونسکو“ضدنمایشنامه“ نام داشت.
یونسکو پیرامون تئوری تیاترآبزورد نظرات گوناگون و گاه ضد و نقیضی منتشر کرد.دریکی از مصاحبه ها گفته بود که تیاتر باید : ساده، جالب، اصیل و صادقانه باشد. او تیاتر پوچگرا را عکس العمل تراژدی قرن بیستم دانست و میگفت نمایشنامه باید مانند آثار شکسپیر و کلایست، ابدی و مناسب هرزمان و دوره و جامعه ای باشد.
یونسکو ازسال ۱۹۴۸ به بعد حدود ۳۰ نمایشنامه موفق نوشت وبا وجود همه فراز و فرودهای تئوریک، نمایشنامه های اورا آینده نگرتر ازآثار ساموئل بکت بحساب می آورند. منتقدین چپ مینویسند که در بهترین آثار او خواننده شاهد انتقادازیکنواختی،ملال وپوچی زندگی قشر خرده بورژوا است وانتقادهای اواززندگی این قشر،بدون رابطه اجتمایی ودیالکتیکی باعوامل مهمترمیباشند واکثردیالوگهای آثار: سوررئالیستی-گروتسک- و آبزوردش، قابل فهم نیستند.اوخودرا زیر تعثیر روانشناسی یانگ میدانست ومینویسد که غیبت ایدئولوژی در هنر،دلیل غیبت ایده درآن نمیباشد و خودرا مخالف ایدئولوژی میشمارد ونه دشمن ایدهها درهنر. درنظر او هنرمند نباید سفیرپیامی باشد، اونمیتواند جوابی بدهد بلکه پرسشهایی مطرح میکند که خواننده یاتماشاچی بتواند برای آنها جوابی بیابد. به این دلیل اومخالف تمایلات مرامی یا اخلاقی وسوء استفاده ازهنر بشکل وسیله تبلیغ بود.اومیخواهد باکمک طنز درآثارش،عقلگرایی وعادتهای روشنفکرانه بیننده رابه تکان آورد.گروههایی از منتقدین ادبی جانبدار وی مینویسند که تاکنون تیاتر: کلاسیک- رئالیست- و اگزیستنسیالیستی فقط این جهان راجشن گرفته ولی یونسکو درآثارش به معرفی وبحث تیاتر متافیزیک میپردازد. منتقدی بنام اسلین در جانب داری از تیاتر آبزورد مینویسد که : نه تاتر شهروندی بورژوازی دیدرو و لسینگ- و نه نمایشنامه های ناتورا- لیستسی آقای هنری بکو- ونه نمایشنامه های ایبسن- و نه تاتر اکسپرسیونیستی آلمان، هیچکدام نتوانستند:ملال، تیره گی، پوچی – و روزمره گی را مانند آثار بکت یا یونسکو بشکل رئالیستی نشان دهند. ولی درخاتمه، مخالفت ولجاجت یونسکو بانمایشنامه های اجتمایی وایدئولوژیک، در اواخر عمر قدری کاهش یافت.اوآرزو میکرد که شخصیت های آثارش بجای آگاهی های طبقاتی، آگاهی های “هم سرنوشتی“! را منتقل کنند. توضیح اینکه آنزمان در دوره جنگ سرد میان دوبلوک، کارگزاران فرهنگ بورژوازی ازفراریان نظام استالینیستی، استقبال کرده واعترافات و ابرازهای اینگونه هپروتی را به قیمت مناسب می خریدند!.
اوژن یونسکو، نمایشنامه نویس و منتقد ادبی درسال ۱۹۱۲ بدنیا آمد. مادرش فرانسوی و پدرش گویا رئیس شهربانی یا وکیل دادگاه در رومانی بود. او در دانشگاه در رشته : لغت شناسی ، زبان و ادبیات فرانسوی درس خوانده بود و موضوع پایاننامه دکترای اش در دانشگاه “ مرگ و گناه از زمان بودلر“ نام داشت.
یونسکو، تمام آثاراش یعنی : درام- مقاله- نقد- داستان- یادداشت روزانه- مسائل تئوریک-رمان- و غیره راادامه روانکاوی خود میدانست واعتراف کرد که به روانشناسی عقیده ای جدی دارد. نمایشنامه “کچل خانوم خواننده “ را میتوان یکی ازآثار موفق مکتب آوانگارد وآبزورد دانست که بیش از ۳۰ سال روی صحنه تیاتر ماند. دیگر آثار یونسکو: کرکدنها- صندلیها- مرگ شاه- کلاس درس- قربانی وظیفه- چگونه از شر احمدی دیونه راحت شویم؟- یعقوب مطیع- اجاره نشین جدید- آینده در بیضه هاست- دلایل و ضد آنها- تکرو- پیاده روی درهوا- گرسنه و تشنه- قتل عام- چمدان مکبث- یادداشتهای تئوریک روزانه- او هستند. اودربعضی ازآثارش به نفی هرگونه هدف و نظر سیاسی-اجتمایی در ادبیات و هنر اعتراف نمود.
ازجمله نظرات پیچیده یونسکو این بود که نوشت، علم، شناخت نیست و سخنوری و فلسفه، تنها مجموعه و زنجیری از واژهها هستند و علم منطق برای شناخت عمیق و واقعی، ناتوان است. او خلاقیت شاعرانه رابا شناخت عارفانه برابر میدانست و میگفت که علم نمیتواند به شناختی برسد که ادیبان و عارفان به آن میرسند و علم منطق نمیتواند به انسان برای دستیابی به “شناخت ماهیت“ کمک کند. یونسکو درتمام آثارش در جستجوی یافتن معنی و شرح مرگ و زندگی انسان بود. برای او حتا پوچی و آبزورد و بی معنی بودن هستی، بخشی از واقعیت وجود هستند. درنظر او جهان پوچ و آبزورد نه تنها غیرانسانی، وحشت زا، و مرگ آور بلکه واقعی است. غیر از آن، اوکوشید که درتمام آثارش به انتقاد از منطق دیالکتیکی، مارکسیسم و ماتریالیسم بپردازد. وی با تمسخر برتولد برشت میگوید که مارکسیست ها و مومنینی یافت میشوند که بخاطر یک کاسه آش داغ، دست از مارکسیسم و خداشناسی خود برمیدارند و بجای قسم به مارکس یا خدا، به یک ظرف آش قسم میخورند،چون همه عبادت کنندگان ایدئولوژی ها، بت های خودرا بسادگی عوض میکنند .و علم منطق به یکی کمک میکند که وجود خدا و به دیگری تا رد خدا راثابت کند. شناخت درنظر او یعنی خودشناسی بر اساس روانشناسی یانگ. وی میگفت که اگر نتوان ناگفتنی ها را مطرح نمود و موضوع مرگ، و معنی زندگی را روشن کرد؟ پس ادبیات چه فایده ای دارد ؟ و زبان هم هرچقدر آبزورد و پوچگرا باشد، ولی بیان یک واقعگرایی فکری است. و ریشه پوچی در زبان نیست بلکه در خودکارشدن روان ایستای انسان ماده گرای غربی است. (تامام)