برخیز ای شکسته زغم، ای اسیرِ درد
راهت به سوی مهر گشوده ست پیشِ رو
در راه دل ز خار و ز ماران گران مدار
ره رو تو تا به روزدر این راه سو به سو
********
فردا تو راست گرکه بمانی شبان به راه
از راه گرکه دور شوی، مانی از سفر
بنگر بر آسمان که از پی ابر سیاه و شام
دیری است در ره است فروغ دگر سحر
********
شادان به چهر مهر دگرباره روی کن
بنگر به شوق چهره ی جانانه را به راه
برگیر پرده از رخ تابان مهر باز
تا شام بشکند، گذرد درد و رنج و آه
********
برکش بهار را که بماند خزان ز راه
تا سبزه زار خرمن و باغت گل آورد.
سرشار مهرباش تو کین خنده های شوق
بانگ بهار بر لب هر بلبل آورد.
********
دیری است شب به ساحت خورشید رخنه کرد
باد خزان وزید و بهار از میان برفت.
دلها بسی گرفت ز غوغای اهرمن
ایزد ز راه ماند و سروش از جهان برفت
********
ای شبروِ ستبر، در این راه پرخطر
اکنون در آستان سحر ایستاده ای
برخیز و بر ستیز، شب اهرمن رسید
یک گام تا طلوع دگر ایستاذه ای.
علی رضا جباری ( آذرنگ )
۱۵/۱۰/۹۶ (۲۰۱۸/۱/۵)