اتحاد فدائیان خلق، کنگره فوق العاده برای تصمیم گیری نهائی پیرامون «وحدت» را، بدون دستیابی به نتیجه مشخص، به پایان رسانید. کنگره برای تعمق بیشتر، یک کمیسیون انتخاب کرده بود که وجوه مشترک مابین پیشنهادات مختلف را بررسی کرده و دسترسی به یک قرار تفاهم آمیز را مهیا نماید . این کمیسیون نیز بدون رسیدن به تفاهم، در آخرین هفته ای که فرصت داشت، دیگر اعضای سازمان را در یک اجلاس مجازی، به یاری و همفکری طلبید. از توضیحات پاره ای رفقای عضو کمیسیون مشخص شد که در نگاه آن ها جای بحث و درنگی روی مبانی وحدت نمی تواند باشد و به هیچ همفکری و تأملی مطلقا نیازی نبوده است. خیلی زود معلوم شد، عدم تفاهم های ریشه ای، معنا دار گشته اند و یک عقب گرد غیرصریح را سازمان داده اند. بحث ها بیشتر از آن که بر قرار مورد تفاهم متمرکز شده باشند، بخشا اجرائی شدن اصل «وحدت» را زیر سوال برده اند!
اکثر اعضأ کمیسیون، غیر مستقیم و نیمه رسمی، فقط پاسخ « آری » یا « نه» به وحدت را به جلسه آورده بودند. سوالی که هفت سال پیش با رأی اکثریت مطلق اعضای سازمان، پاسخ مثبت گرفته بود، حالا بعد از پاره کردن هفت جفت کفش آهنی، به منزلگاه نخست رسیده است. به نقطه ای که از آن آغاز کرده بودیم.
در آن منزل، عدم تفاهم ها گم گشته نبودند، کسی بر روی اختلافات اساسی پرده ساطر نکشیده بود، هیچکس با ساز دیگری، نمی رقصید. اهداف اگر مشترک بودند، ولی هرکس می دانست برای رسیدن به هدف می تواند راه مورد نظر خود را برگزیند.
زمانی که اصل وحدت به تصویب مشترک رسیده بود، نیاز به وحدت با این یا آن معیار سیاسی تعریف نمی شد، که اکنون با ردیف کردن مشتی اختلافات سیاسی، منتفی اعلام شود. آن زمان، ضرورت « وحدت »، از منظر دیگری بال می کشید:
از نو گرائی، از پشت سر ماندن سنت های قدیمی، از ارج و اعتبار به اندیشه های مخالف، از این آزمون که خانواده چپ، نگاه نه به خود، که رو به جامعه دارد. و این جامعه، انشعابات، تجزیه ها و تکه تکه شدن های او را نه تنها درک نمی کند، که اگر دشمن باشد، خشنود و اگر دوست، حسرت می کشد. ادامه بحث های کمیسیون در این آخرین هفته ها نیز هر چه باشد در تصمیم یارانی که به هر دلیل امروزه مخالف وحدت شده اند، چیزی را تغییر نمی دهد. همانگونه که یکی دو رأی بیشتر یا کمتر در کنگره فوق العاده اگر بفرض اکثریت می آورد، در نگاه به افق آینده چپ، مرحمی نبود.
من در این عقب نشینی البته هیچ اشکالی نمی بینم. حق طبیعی هر کدام از ماست، در مسیری پیش برویم، که درست می دانیم و از آن تصمیمی بازگشت کنیم، که غلط می پنداریم. چنین پیش رفت و عقب گردی چنانچه حاوی نوگرائی و اندیشه ورز باشد، بالنده است و جامعه اهل فکر را با جخود پیش می برد. وگرنه دملی بر زخم های گذشته می گذارد و آهی بر زنده کردن «حسرت» های به فراموشی سپرده شده می نشاند.
توجه داشته باشیم که افکار و اندیشه های چپ در کشور ما هنوز زنده و آینده دار هستند. چپ داخل کشور اگر زمینه تشکل نمی تواند داشته باشد، اگر امروز صدای رسائی ندارد، اما وسعت اشاره اش آن قدر طنین انداز هست که دستگاه های فکری نظام جمهوری اسلامی را به تکاپو و واکنش بیاندازد. اگر حنای «فدائیان جهل» و «روشنفکران تروریست» رنگی داشت، نه آقای خامنه ای مجبور می شد به «خطر رشد چپ» هشدار بدهد و نه «مرکز اسناد و مطالعات انقلاب اسلامی» زحمت انتشار کتابی ۱۱۰۰ صفحه ای با نام «صخره سخت» را به خود می داد. این کتاب که در ظاهر «امنیت» جمهوری اسلامی نوشته شده است، یک قهرمان غیبی دارد که شبح جنبش فدائی ست. از هر سوی کتاب و حاشیه بندبند واژه ها، به این شبح شلیک می شود. تابوئی که اگر اسم اش را به زبان بیآورند، گوئی بزرگ و بزرگتر می شود. پس در پستو و با شیوه های ضد فرهنگی می بایست خفه اش کرد! مطالعه عمیق «صخره سخت»، این وظیفه را به ما دیکته می کند که صرف سیاست، در پرتو «شبح چپ»، کهنه دلقی ست!
حال جا دارد این حقیقت را نیز بپذیریم که بازگشت به آن آغاز، ادامه بی خیال گذشته نیست، خود یک آغاز است. آغازی که اگر با جهش همراه نباشد و اگر برای نگاه های مشتاق، تصویر رنگینی از فکر و تجربه ارائه ندهد، پیشاپیش پایانه راه را برای ما رقم زده است. فقط آنان که خویشتن را جدی نمی گیرند، صدای به ظاهر سکوت جامعه روشنفکری درون کشور و رصد کردن های دلسوزانه چپ «خاموش» را، باور نمی توانند داشته باشند.
یک چپ جدی و باورمند، بی آنکه اسیر این «پستو» شود، دل در گرو باورهای سیاسی سیالی نخواهد سپرد، که در مسیر تحولات عمیق جامعه، خود بی آنکه بداند، از آن ها خواهد گذشت.
رویکردهای سیاسی تنها در بساط آنان که دستی در کارزار تحولات اجتماعی ندارند، گلسنگ می شود. قرار گرفتن در مدار هرتحول پیش از هر چیز بازبینی در باورهای سیاسی را دیکته می کند. دگردیسی های فکری مهم تر از همه، محتوای انشعاب ها را بی مایه کرده است. انشعاب هائی که هیچ کدام شان نه داوطلبانه و فکرشده، که اکثر تحمیلی بوده اند. در تاریخچه جنبش فدائی تنها دو جریان اولیه که اعلام موجودیت فدائیان را رقم زده اند، با فراغ بال و اراده ای مشترک سازمان نوینی را پی افکنده اند. مابقی یعنی «اکثریت»، «اقلیت»، «جناح چپ»، «شانزده آذر»، «آزادی کار» و «شورایعالی» همه و همه، موجودیت شان تحمیل شده بوده است!
وحدت امروز ما پایان همه آن گذشته ها و آغاز یک اقدام داوطلبانه و مشترک در حیات سیاسی این بخش از چپ ایران خواهد بود. تأکیدمان همواره این بوده است که ره توشه ها، تفاهم بر روی یک منشور موسس را تسهیل کرده اند. اگر نه! و اصرار این باشد که دو نوع سیاست را مبنا کنیم، ایجاد داوطلبانه دو حزب چپ در این مسیر، ما را از آینده مان دور نخواهد ساخت.
تنها، از بازتولید روش های تحمیلی گذشته، نگران باید بود. نگاه نقد یکی از اعضای کمیسیون مذکور که مخالف وحدت گشته است، متاسفانه روش های زندگی دور را به چشم می آورد. نگاهی که با دمکراسی غریبه است. ایشان از موضع نه یک فرد و یک نظر که از مقام متولی سازمان و از جانب کل اعضأ سخن می گوید. با این پایوری، که یا بمانید و از «سازمان» و نظام فکری مورد تأکید ایشان، تبعیت کنید یا بروید انشعاب را سازمان بدهید. ضایعه این نگاه فقط درون زا نیست، خطر این جاست که در حکومت اگر باشد، تردید نباید کرد که نماد دیکتاتوری ست و نگاه آزاد را مطلقا برنمی تابد.
نه! ما از این کژراه عبور کرده ایم. همگی رفته های تحمیل شده، درد این راه را برملا کرده اند. ما در بدترین حالت، با دو استراتژی، دو حزب چپ، دو تشکیلات دوست، می سازیم. اضافه این که، سازمان دعوت کننده به امر وحدت چنانچه خود، از تمرکز روی مبانی وحدت، به اصرار بر«وحدت نه» تغییر مسیر دهد، فقط پرنسیب های جاری و تعهدات اعتماد برانگیز را در خویش، خدشه دار خواهد کرد. نه! حیات سیاسی گذشته ما از این نیز مبرا بوده است و مبرا خواهد ماند.