نویسنده درمبحث انتخابات آزاد، اولا معتقد است که انتخابات آزاد در چارچوب قانون اساسی کنونی غیر ممکن است. دوما ،انتخابات آزاد مستلزم پیش شرط هایی چون برقراری آزادی بیان و احزاب وغیره است. سوما انتخابات آزاد، به فرض تحقق، باید درمورد معین ومشخصی باشد ونه اینکه به صورت عام مطرح شود. از طرف دیگرمیخواهد ازطریق توهم زدایی از دموکراسی مبتنی برانتخاب نمایندگان محدودیت های این دموکراسی را روشن کند، هرچند ارزش آنرابکلی منکرنمی شود. او می نویسد :از یک سو، بدون دموکراسی وانتخابات دموکراتیک یعنی بدون توافق و رضایت داوطلبانه وآزادانهی خود مردم در کثرت شان وازطریق آرایشان، تغییرات ساختاری وبنیادین را نمیتوان ونباید انجام داد، اما از سوی دیگر با دموکراسی نمایندگی موجود و انتخابات دموکراتیک نیز اکثریتی برای تغییرات ساختاری وبنیادین نمیتواند شکل گیرد ودوام آورد. تا کنون تجربهای نداشتهایم که نافی چنین پارادُکسی باشد
قبلا بحثی در مورد انتخابات آزاد داشته ام.ازنظر من ماهیت حاکمیت، ماهیتی که شکل دسپوتیسم شرقی سرمایه داری دولتی را نشان میدهد، با هرگونه نظارت ودخالت طبقات فرودست و حتی فرادست، ناسازگار می باشد. بنابراین با مکانیسم های اعمال این نظارت، حتی اگر محدود به بورژوازی نیز باشد، متباین است، تا چه برسد به انتخابات آزاد. کسانیکه به دلایل گوناگون، از امکان این انتخابات تحت این حاکمیت، سخن میگویند، به ماهیت حکومت توجهی نمی کنند. ولی همچنانکه مطالبه آزادی همه زندانیان سیاسی، در واقع وجه اثباتی مخالفت ما با مسئله زندانی کردن افراد به جرم اعتقاد ویا فعالیت سیاسی است، مطالبه انتخابات آزاد نیز وجه اثباتی مخالفت ما با حقه بازی هایی بنام انتخابات ویا رفراندوم در ایران است. ولی مطالبه انتخابات آزاد مطالبه ای محوری است، زیرا دروجه اثباتی، به معنی مطالبه اعمال اراده مردم بطورعام است، ودر وجه سلبی به معنای مخالفت با سرکوب این اراده ویا در بهترین حالت بی توجهی به این اراده بطورعام، می باشد. بنابراین این مطالبه شامل مطالبه آزادی در تمام انتخابات است وچون پسوند اسلامی این آزادی را بطور پیشینی محدود میکند، درعین حال مطالبه رهایی تمام انتخابات از قید اسلامی نیز هست
آیا انتخابات برپایه نمایندگی، حتی در آزاد ترین شکل آن، میتواند مکانیسم کامل اعمال اراده مردم باشد؟ من نیز با نویسنده موافقم که جواب منفی است. ولی سوای سیستم شورایی، تاکنون مکانیسم دیگری برای اعمال اراده مردم غیر از سیستم نمایندگی، ظهور نکرده است. تازه سیستم شورایی نیز ازمکانیسم نمایندگی هم استفاده می کند. درایران شوراهای اوایل انقلاب بیشتر کمیته های اداره امور موسسات بودند و به ارگان اعمال اراده سیاسی مردم فرا نرویدند. از طرف دیگر درطول سی سال اخیر انتخابات رژیم علیرغم نمایشی بودن، میدان فعالیت سیاسی مردم بوده است. بنابراین، من شعار انتخابات آزاد را، برخلاف نظر نویسنده، توهم زا و یا بیگانه با بستر عینی مبارزه فعلی مردم نمی یابم. هرچند که نمایش انتخابات آزاد را به عنوان حل المسایل مردم درست نمیدانم، ولی اولویت را در برجسته کردن ضرورت این راهبرد میدانم، ونه در برجسته ساختن محدودیت های آن
ولی مهمترین نکته درامکان پذیر ساختن، دموکراسی در ایران، مسئله مبانی و زیربنای مادی این دموکراسی است، وگرنه انتخاب هرشکلی از سیستم های سیاسی، بدون برقراری مبنایی مادی برای استقرار و استمرار این دموکراسی، راه حلی موقت و ناپایدار خواهد بود. اگر با نویسنده هم رای باشیم که دموکراسی سوسیالیستی افق عاجلی نیست، مبنای مادی برای استقراردموکراسی نیم بند سرمایه داری، در اوان دوران سرمایه داری، تولید خرد سرمایه داری در تقابل با فئودالیسم، ودر دوران زوال کنونی حضور جنبش کارگری متشکل با سنت مبارزاتی ریشه دار بوده است، وگرنه سرمایه داری به فاشیسم واستبداد گرایش دارد. درایران، برخلاف مثلا اروپا و آمریکای لاتین، جنبش کارگری نیرومندی وجود ندارد. بقایای فئودالیسم ناچیز است. امپریالیسم به عنوان دشمن دموکراسی سرمایه خرده پا، حداقل حضور مسلط سیاسی ندارد. واز طرف دیگر اقتصاد ایران بر پایه صنعت متمرکزمواد خام تحت مالکیت دولت قرار دارد. وبنابراین صحبت از برقراری دموکراسی بر اساس تولید خرد بی معنی است. ولی راه حل چیست ؟
در غیاب آلترناتیو سوسیالیستی، راه حل پیشنهادی میتواند، تقسیم اموال دولت وشرکت های نیمه دولتی به صورت سهام مساوی بین تمام ایرانیان، برقراری مالیات های تصاعدی بر درآمد ها، ومالیات های سنگین بر نقل و انتقالات این سهام، باشد. بطوریکه این تقسیم اموال نقش اصلاحات ارضی رادیکال در انقلاب فرانسه را بازی کرده، و از طریق مالیات ها رشد سرمایه های بزرگ را به تاخیر انداخته وبدینسان فرصتی برای سازمان یابی وتشکل جنبش طبقه کارگر، به عنوان تضمین دموکراسی فراهم نماید. تا نظر صاحب نظران چه باشد ؟
نویسنده درمورد آلترناتیو حکومت فعلی معتقد است کە این آلترناتیو اگرمیخواهد تحمیل از خارج نباشد، میبایست از بطن مبارزات مردم ازداخل بجوشد…. وظیفهی خطیر کنونی روشنفکران وفعالان سیاسی بویژه در خارج از کشور، کمک به فعالان جنبشهای مدنی، انجمنی وسندیکایی، جنبش زنان، دانشجویان وکارگران ایران در بازنگری و بازسازی خود در حوزهی نظری وعملی است.
من مبارزه ایرانیان خارج از کشور را از داخل کشور، جدایی ناپذیر می دانم. شاید در قرن گذشته میتوانستیم مبارزه داخل و خارج را قاطعانه جدا کنیم، ولی با گسترش عظیم ارتباطات، پیوستگی تنگاتنگی بین داخل و خارج وجود دارد، واگر نقصانی هست، این نقصان در مورد پیوستگی نحله های گوناگون مبارزان داخل نیز وجود دارد. هرچند این دو یکی نیستند ولی سوای امکانات فعالیت آزادانه تر، تفاوت مبارزه جاری درداخل وخارج کشورعظیم تر از تفاوت مبارزه کرد ها با مبارزه ای که مردم تهران انجام میدهند، نیست. ازطرف دیگر معتقدم که سازماندهی ایرانیان خارج از کشور، ونه تنها بخش روشنفکری آن حائز اهمیت است. این سازماندهی میتواند مثلا برمحور ایجاد یک صندوق اعتصاب، از طریق کمک های مالی ماهیانه وبا محدودیت درمبلغ آن برای هر نفر، ایجاد شده و یکی از معضلات کارگران اعتصابی را حل کند
نویسنده این پرسش را مطرح میکند:اینکه چگونه میتوان جامعه وجهان را بدون تصرف قدرت سیاسی و دولت یعنی بدون شرکت در سیستم دولتی- حزبی یا آن چه که دولتمداری Etatisme مینامیم، تغییرداد، امروزه به یکی از بغرنجهای فعالان سیاسی- اجتماعی رهاییخواه تبدیل شده است. ایدهها و راه و روشهایی که میخواهند آلترناتیوی برای قدرت سیاسی حاکم در ایران ایجاد کنند درحقیقت در کادر همان چهارچوب بینشی، نظری وعملی حفظ قدرت سیاسی باقی میمانند. چون آنها میخواهند قدرت سیاسی وقت را با قدرت سیاسی دیگری، ولو بهتر، جا به جا کنند. «آلترناتیو قدرت سیاسی» به قدرت سیاسی نه! نمیگوید بلکه میخواهد آن را با قدرتی دیگر جایگزین کند. «آلترناتیو قدرت سیاسی» در حقیقت چیزی جز «قدرتِ سیاسی آلترناتیو» و یا «دولتِ آلترناتیو» نیست و این با «آلترناتیوی بر قدرت سیاسی» یا «آلترناتیوی بر دولت» بسی متفاوت است. «آلترناتیو قدرت سیاسی»، در یک کلام، بنا بر آن چه که قدرت یعنی سلطه و سرکوب(۱)، شرایط انقیاد و بردگی انسانها را حفظ میکند و استمرار میبخشد.
اینگونه طرز فکر رگه های تفکر آنارشیستی را در خود دارد. مخالفت با هرگونه اعمال قدرت سیاسی به هردلیلی ، علیرغم ظاهر چپ نما و دموکرات و رها ساز، در باطن به معنی نفی اعمال قدرت سیاسی برای به زیر کشیدن دولت سلطه گر موجود وبنابراین ابقای آن و در نهایت همان تز راه مسالمت آمیز تغییر حاکمیت موجود و نفی پیشینی راه حل قهر آمیز خواهد بود. ولی نویسنده در ارتباط با گذار مسالمت آمیز و یا گذار ازطریق قهر انقلابی معتقد است که این دو را نباید در برابر هم قرار داد و یا یکی از آنها را به صورت پیشینی رد نمود. ومن دلیلی نمیبینم که مشروعیت اعمال قدرت سیاسی را قبل از سرنگونی جبار زمانه توجیه کند، ولی اعمال همین قدرت سیاسی را برای ممانعت از بازگشت او به قدرت توجیه نکند
در مورد گذار مسالمت آمیز نیز، می بایست دو نقطه نظرمتفاوت را در مورد طرفداران این نظر، از یکدیگر تشخیص داد.عده ای از کاربرد سلاح و خون ریزی ابا دارند، ولی مشکلی با اعمال روش های دیگر فشار مثل اعتصابات عمومی و یا نا فرمانی مدنی، ندارند. من با این جماعت، بدون توجه به اینکه خود را چه مینامند مشکلی ندارم، زیرا اعمال قهر انقلابی را به کاربرد سلاح منحصر نمیکنم. ولی جمعی دیگر معتقدند که لزومی به اعمال فشار به حکومت وجود ندارد. به زعم این جماعت مشکل در توازن قوا نیست که ملت را در جایگاه سلطه پذیری و حکومت را در جایگاه سلطه گر قرار داده است. بلکه مشکل در رابطه خشونت آمیز بین تمام گروه ها، عدم گفتگو بین آنها و ظن حذف شدن توسط گروه ها، شامل حاکمیت بعنوان یکی از آنها، می باشد. بنابر این راه حل آنها نامه نگاری و پند و اندرز اخلاقی به حاکمیت است. جنبش ازادیخواهانه وعدالت جویانه مردم ایران فقط تا جایی بدرد میخورد که شاهدی بر ادعا های مکتوبات آنان است. تئوری توازن قوا در رد عملیات مسلحانه صحیح، ولی درمورد جنبش مردم ایران بر ضد حاکمیت، غلط از آب در می آید . آنها از ترس ظهور جباریت جدید، به جباریت موجود تن می دهند. به هر حال هسته اساسی این تفکر فراموشی این حقیقت است که رفتار حال وآینده گروه ها و حاکمیت بر پایه مشخصات طبقاتی آنها تعیین میشود ونه جهالت و یا پارانویای رهبرانشان
گروه دیگری نیز وجود دارند که مخالف لزوم اعمال قوه قاهره توسط مردم هستند، وترجیح میدهند که کار این حکومت از طرقی چون قدرت نظامی پیمان ناتو یکسره شود و یا بواسطه تحریم ها فلج شده وخودبخود میدان را خالی کند. علیرغم تمام اشک تمساح های این جماعت برای مردم و یا تمام فلسفه بافی های آنان درمورد سطح نازل آگاهی مردم، علت اساسی مخالفت آنها با اعمال قدرت مستقل مردم، ترس آنان از امکان جهت گیری آتی این اراده مردمی برعلیه منافع خود آنها است
نویسنده تعریفی که از اکثریت بدست میدهد که برای من نامفهوم است . او مینویسد:تعداد کثیر دراین بینش به ضروره به معنای اکثریت نیست. تعداد کثیر، درتضادها وچند گانگیاش، از صندوقهای رای و یا از نظرسنجیها بیرون نمیآید بلکه در مشارکت مردمان کثیر وفعالان سیاسی- اجتماعی به گرد اهداف مشخص رهاییخواهانه شکل میگیرد. از یک سو، تعداد کثیر، نه به دلیل کمیت و تعداد بزرگاش بلکه به خاطر مبارزهای که برای امر رهایی خود در راستای سیاسترهایی انجام میدهد اهمیت و ارزش پیدا میکند.
آیا این همان تفکر آنارشیستی است که جمعی فعال سیاسی، حالا گیرم ، میلیونی، از جمعیتی با تعداد زیادتری افراد منفعل را، با اکثریت یکسان می گیرد؟ این تفسیر از فعال بودن سیاسی درست میبود، اگر این فعالیت را به معنی توانایی آنها درهمراه کردن و همدل کردن جمعیت منفعل باخودشان، حداقل تا حد اخذ رای مثبت، تفسیر میکردیم. بهر حال المعنا فی بطن شاعر. از طرف دیگر نباید فراموش کرد که همچنانکه روز بدون شب بی معنی است، اکثریت بدون اقلیت، اقلیتی که حرفش شنیده شود، واز ابراز نظرش واهمه ندااشته باشد، بی معنا است.
و درنهایت اینکه نویسنده اعتقاد دارد که: پروژهی سیاسی- اجتماعی اپوزیسیون، برای مرحلهی تاریخی کنونی ایران، جمهوری دموکراتیک ولائیک یا جمهوریای مبتنی بر دموکراسی و جدایی دولت ودین یا لائیسیته است
ولی به سئولات اساسی پاسخ نمی دهد. اینکه پایه مادی این دموکراسی ، چه خواهد بود ؟ وآیا انچنان که مینویسد ،… نقد و نفی نابرابریها درتوزیع امکانها، قدرتها و دانشها. دموکراسی، به این مفهوم، یعنی جنبش مداوم تعداد کثیر برای گرفتن امور خود در دست خود، توسط خود و برای خود …، معنی این دمکراسی ویا جهت گیری آن خواهد بود ؟ این خود کیست ؟ آیا شهروند محض را در نظر دارد ؟ شاید بتوان دولت محض، به معنی دولتی که در مورد تعینات اتباع خود بی تفاوت باشد را برپا کرد . دولتی که حتی با شرایطی سهل به مهاجرین افغان تابعیت برابر حقوق اعطا می کند. ولی شهروند محض نداریم. شهروند یا کرد است یا زن است یا شیعه است یا دهقان است ویا هزار تعین دیگر دارد. آیاآنچه که ملیت های گوناگون خوانده میشوند میتوانند براساس اصل گرفتن امور خود در دست خود، توسط خود و برای خود ..دولتی جداو یا فدرال برپا کنند ؟ در این صورت اختیار نفت خوزستان و درآمد آن به کدام خود از این خود ها متعلق خواهد بود ؟ آیا پیروان ادیان گوناگون میتوانند بنا به اصل ..گرفتن امور خود در دست خود، توسط خود و برای خود .. دادگاه شریعت خود را برپا کرده و سنگسار را رایج کنند ؟ در این صورت تکلیف لائیسیته چه میشود ؟ اگر جواب به این سوال ها منفی است، تکلیف اصل ..گرفتن امور خود در دست خود، توسط خود و برای خود ..چه می شود ؟
نویسنده علاقه دارد که راجع به گسست از این و یا آن افسانه بنویسد. هنگامیکه تیغ تیز نفی دیگران را در دست داریم تناقضات خویشتن را نمی بینیم .مشکل ما گسست از گذشته، نیست بلکه ناتوانی ما در درک صحیح گذشته خویش وناتوانی ما در تبدیل آنچه نامعقول و نا کارآمد بود، به چیزی معقول و کارآمد است