هرآن که نگاهی به وبلاگهای عربی زبان داشته باشد و اوضاع و احوال فکری مردمان منطقه را از نزدیک بشناسد، بر این واقعیت مهر تایید می زند که دیگر آبرویی برای ایران در منطقه باقی نمانده است. این روزها تمام تئوریها درباره ی شهادت نیروهای امنیتی ایران در منطقه ی سیستان و بلوچستان، ختم به نظریه های همیشگی توطئه می شوند و جمله همیشگی و ساده ی “کار خودشان است. “
برخی بر این باورند که نیروهای انتحاری جندالله در واقع آمده از نیروهای داخلی و مخالف موجود در دولت هستند. این عده “سادگی” این حمله را گواه نظریه ی خویش می گیرند و بر این عقیده اند که دیگران توانایی اجرایی چنین حملاتی را ندارند. اما به واقع، چگونه ممکن است که نیروی امنیتی کشور، طعمه ی قسمتی دیگر از نیروهای امنیتی شود؟ البته ماجرا کمی غریب جلوه می کند، آنگاه که به خاطر بیاوریم دستگیری نیروهای ایرانی در پاکستان را. لابد به خاطر می آورید دستگیری چند وقت پیش نیروهایی که به قصد انتقام از حرکات جندالله وارد خاک پاکستان شده بودند. چگونه است که نیروهایی که به راحتی در دیگر مناطق جنگی نفوذ می کنند در پاکستان نامنظم و بی در و پیکر دستگیر می شوند؟ ماجرا انگار کمی پیچیده تر از تصورات نخستین ما باشد. به نظر می آید مناطق شرقی ایران و مرز مشترک ایران با پاکستان و افغانستان، مسائلی پپیچیده تر از مناسبات مرسوم دنیا را پشت سر می گذارند.
با نگاهی منصفانه تر و در عین حال عمیق تر، به این نتیجه می رسیم که نیروهای غارتگر امروز، هدفی بزرگتر از منطقه ی شرقی در ذهن دارند. آری این بار انگار ایران نازنین ما طعمه ی جنگ با واسطه ی آقایان است. ساده اندیش خواهیم بود اگر باور نداشته باشیم که جنگهای عقیدتی ارباب قدرت در منطقه، ایران را به پاکستانی دیگر بدل کرده. این روزها کشور ما تبدیل به محل تاخت و تاز نیروهای امنیتی شده است و بسیج و سپاهی که روزی برای حفظ امنیت تشکیل شده بودند، مبدل به نخستین ابزار سلب آرامش مردم شده اند. بد نیست به چندی از اعلامیه های ارسالی آن دقت کنیم: روز هیجدهم آبان ماه، محمد صالح جوکار اعلام می کند که شش هزار پایگاه بسیج دانش آموزی در مدارس تشکیل خواهند شد و سه روز بعد در بیست و یکم آبان ماه، روح الله حسینی، نماینده ی مجلس، خبر از انحصار اینترنت ایران در دستان نیروهای امنیتی را می دهد. به این آمار و اخبار، اضافه کنید قراردادهای کلان اقتصادی سپاه و بسیج و تاراج معادن ایران را هم … آیا اکنون باید همچنان به انسانی بودن رفتار نیروهای امنیتی ایران خوش بین باشیم؟ نه آیا این خوشبینی دیگر به بی بصیرتی پهلو نمی زند؟ فعالیتهای افتصادی اینچنینی برای نیروهایی که بنا بود حافظ جان و مال و ناموس مردم باشند، چه معنایی دارد؟ رشد خزنده ی بسیج به پیچ در پیچ اقتصاد و سیاست از برای چیست؟ آیا اگر این اندیشه در ذهنمان بیاید که نیروهای امنیتی ایران، دیگر تنها به فکر حفظ امنیت خویش و حکومتشان هستند نه جان و مال و ناموس مردم، خیالمان راهی به خطا رفته؟
خیر! البته که چنین نیست. آری حالا دگر از خورشید تابان هم روشن تر است این حقیقت که نیروهای امنیتی ایران نه در اندیشه ی صلح هستند و نه در فکر امن و راحت مردمان ایران که برعکس خواستار جنگ اند و بانی ناامنی. که بقای هر سیستم نامنظم در جنگ است و ثروت دولتمردانش، نهفته در ایجاد آشوب و بلوا. از سلامت کشور هم نگوییم بهتر است که ایران دارد رفته رفته بدل به مجموع الجزایر سایتهای مخفی اتمی می شود. اوضاع نان و برنج و روغن هم که ناگفته هویداست. این همه هزینه تحمیل چه کسانی می شود؟ نه آیا مردمان عادی ای که در این سالها هیچگاه دل خوشی از حکومت نداشته اند؟ حال ماییم و دستانی بسته و دنیایی که تنها به ما نگاه می کند و لابد در انتظار بهتر شدن اوضاع و احوال است.
شاید حکومتیان و در رأس آنها، مقام رهبری بر این اندیشه اند که ایجاد دشواری های معیشتی بهترین راه برای مشغول ساختن ذهن مردم است و تنها در این صورت است که مردمان تحت امر ایشان به هیچ چیز دیگر جز تامین غذا و سرپناه اندیشه نخواهند کرد… چه جای سخن که این شیوه ی منسوخ حکومت داری در دنیای آزاد امروز نتیجه ای جز آوارگی مردم و در نهایت سرنگونی حکومت در پی نخواهد داشت. پس وقت آن است که رهبر انقلاب با یک تصمیم قاطع و شجاعانه ایران را از نو به زندگی درست و دنیای آزاد بازگرداند، و بساط تحقیر هرروزه ی ایرانیان را برچیند.