زمین
زیر پایم اشک میریزد،
بیتاب و سراسیمه.
از دل روزهای آوارگی،
به خانه ای بازمیگردم،
که آوار شده است.
به چه جرمی آواره شدم،
هنوز نمیدانم.
دوان دوان و پر شتاب
به خانه بر می گردم.
من می دانم،
چرا خاک خانه ام
هنوز گرم است.
جان سوختهٔ پدر،
هنوز زیر آوار،
آهسته نفس میکشد.
برادرم و خواهرم
زیر این خاک،
سنگین خوابیده اند.
کسی چه میداند؟
شاید مادرم را
باز پای چرخ خیاطیاش پیدا کنم.
امید که قدغن نیست!
باز می گردم
و با خاک خانهام،
بر زخم دستانم مرهم میگذارم.
دستهای خالیام،
زمین را شخم خواهند زد.
نگاه کن!
مدرسه پُر است،
پر از دانشآموزانی
که دیگر نیستند.
مدرسه رنگ خون گرفته
اما تعطیل نشده است.
باید شتاب کنم
شاید زمان هنوز،
برای بیماران و پزشکانِ خسته،
از حرکت باز مانده باشد.
کاش دوباره بلند شوند.
با دستانم،
خاک را میشکافم
دوباره همه برمی گردند
سراسیمه میدوم،
فریاد میزنم:
«غزه، ما میآییم،
آرام باشید!»
دستهای سوختهٔ من
جان خواهند گرفت
و پاهای گمشدهٔ رفیقم،
دوباره راه می افتند.
غزه، ما بازمیگردیم!
با دستهایی که
در کوچههای گمشده،
در خاک و خاکستر
خیال کاشتن دارند.
و تو ،
معجزهٔ دستهایم را،
باور میکنی.
من با خون و خاکستر،
دوباره خانه خواهم ساخت.
بگذار بدوم
بگذار باور کنم که،
بر می گردم و این خیال نیست.
سراسیمه، پر شتاب،
با شوق شهری که بود،
و خواهد بود،
به خانه برمیگردم.
غزه،
من دوباره برمیگردم!