در بررسی رویدادهای ۲ هفته اخیر ایران، آنچه بیش از همه نظر همگان را به خود جلب کرد، فرارویی سریع شعارهای مربوط به وضعیت فاجعه بار معیشتی میلیونها انسان که در فقر و فلاکت به سر می برند، به شعارهای سیاسی بود که نه فقط روحانی، بلکه خامنهای و دستگاه حکومتی جمهوری اسلامی را نیز به زیر ضرب بردند. اما شعارها در ادامه اعتراضات و خیزش مردم، به سرعت رادیکال شدند و شعارهای مرگ بر … طنین بلندتری یافتند؛ و می توان گفت که خرد سیاسی در شعارها جای خود را به احساس سیاسی داد. هنوز زود است که در مورد تمام دستاوردها و تجربههای بدستآمده از این حرکت، تحلیل کرد و سخن گفت، اما میتوان بر لحظههایی از آن مکث کرد.
آیا می توان ادعا نمود که این حرکت جهشی در ابراز خواستهها از طریق شعارها، حکایت از پیموده شدن «ره صد ساله در یک شب” میکند و نشان از رشد و تعالی جنبش عدالتخواه کشورمان دارد؟ پاسخ به این سئوال در صورتی می توانست قطعا “آری” باشد که این حرکتهای اعتراضی و به روایتی «خیزش تهیدستان» از یک رهبری منسجم وهدایت سامانمند برخوردار بود که با تشخیص وضعیت “قدرت” و رابطه متقابل قدرت با مردم، به اتکاء به نظریه «شرایط انقلابی»، اقدام به رادیکالیزه کردن خواستهها و شعارها، میکرد. اما تقریبا همه نیروهای موجود چه در داخل و چه در خارج از کشور، جدا از برخی ادعاها که درحد ادعا نیز باقی ماندند، به این مورد اذعان دارند که این اعتراضات بدون رهبری معین بوقوع پیوستند. البته آنچه از جانب مقامات گوناگون حکومت در ردههای مختلف در مورد رهبری این اعتراضات در خارج از کشور بیان می شود را می توان یک “بیماری” مشترک در همه حکومتهایی دانست که به هنگام مواجهه با کژیها عادت به شکستن آیینه دارند و نه تغییر رفتار خود.
میتوان گفت که در صورت ترکیب شعارها و خواستههای معیشتی با مطالبات سیاسی متناسب با توازن واقعی قوا، و پرهیز از شعارهای رادیکال ضد حکومتی، امکان پیوستن اقشار مختلف جامعه به این حرکات و درنتیجه امکان تداوم و فرارویی آن به حرکتی تماماً مسالمتجو که خواهان تغییر در وضع موجود است، بیشتر میشد. در تدارک مواجهه با حرکات آتی که دیر یا زود بروز خواهند کرد، جلب حمایت و پشتیبانی دیگر اقشار مردم، چه کارگران و چه معلمان و دیگر مزدبگیران و از آن نیز مهمتر، پیوستن گروه سنی بالاتری ازآنچه در خیابانهای شهرها شاهد بودیم، برای آنکه حرکتها در اشکال معقولتر و با روشهای متناسب با میزان رشد جامعه، صورت گیرند، دارای اهمیت بسیار است.
حرکت کاملاً مسالمتآمیز و معقول دفاع از دراویش، نشان داد که میتوان و باید با طرح خواستهای معین، با اتکا به روشی مسالمتآمیز، به این خواستهها، همچون خواسته آزادی ۴ درویش زندانی، تحقق بخشید.
لازم به ذکر است که نگاه نقادانه به رویدادهای اخیر، به معنای فاصله گرفتن از آنها، آنگونه که بخشی از چهرههای اصلاحطلب انجام دادند، نیست. این اعتراضات، مردمی بودند و هستند و خواهند بود، زیرا که خاستگاه و ترکیب اصلی معترضان را بخش تحتانی جامعه و نیروی جوانی تشکیل میدهد، با کمترین امید به آیندهای روشن، در سختترین شرایط معیشتی، بدون شغل و چشماندازی برای زندگی بهتر. صحبت بر سر نبود نیروی سازمانده و هدایتکنندهای است که با تکیهبر تجاربی که لزوماً فقط به ۴۰ سال اخیر محدود نمیشوند، امکان موفقیت گامبهگام اعتراضات تودهای از این نوع را فراهم میکند. نیاز مبرم جامعه با توجه به محدودیتهای سنگینتری که متوجه فعالیت احزاب سیاسی در شرایط کنونیاند، وجود سازمانهای مردمی و سندیکاهای واقعی و نه حکومتی است که با دفاع از منافع مردم، زمینه را برای فعالیت احزاب ترقیخواه و عدالتجو فراهم میکنند؛ و این دقیقاً چیزی است که جمهوری اسلامی از وقوع آن درهراس است و خطر اصلی برای ارکان خود را در وجود و حضور این احزاب و سازمانها و سندیکاهای واقعی و مردمی میبیند.
با توجه به وجود پتانسیل بالای رجوع به خشونت که سازمانده و برنده اصلی آن نیز خود حکومت جمهوری اسلامی است، لذا پرهیز از خشونت در مقاطع گوناگون اعتراضها در صفوف مردم، از اهمیت ویژهای برخوردار است. تجربه ۴۰ سال زندگی و مبارزه در ایران، این را به مردم ما آموخته است که میزان رابطه مردم معترض با توسل یا عدم توسل به خشونت، در موفقیت یا شکست حرکتهای اعتراضی، نقش مهمی در کشور ما، ایفا میکند. عکس این قرمولبندی نیز در ارتباط با حکومت و نیروهای سرکوبگر آن صدق میکند.
روشن است که خیزشهای اعتراضی اخیر، به دلایل بسیاری که برخی از آنها در سطور بالا شمرده شدند، در آینده به اشکال گوناگون بروز خواهند کرد؛ تلاش به پیوند حرکتهای اعتراضی و جلب حمایت و پیوستن اقشار هرچه وسیعتر اجتماعی در داخل، و جلب حمایت و پشتیبانی افکار عمومی جهان از آنها وظیفهای است که در برابر نیروهای معتقد به بهروزی مردم چه در داخل و چه در خارج از ایران قرار دارد.