بیهوده مپندار
قفل زمان بر دهانم خواهی نشاند!
صدره اگر که قفل بر دهانم نهی
با دلم
دستم
پایم
و با همه ی هستیم
بانگ بر خواهم داشت:
به کدامین گناه؟
شرمت اگر که نیست
کابوس کیفر کردەهایت
اکنون هم
مگر به بیم نمی آشوبد
خوابت را؟
ورنه
این خیل گزمگا نت
در مصاف چند ین داغ دار بی سلاح
جویندگان مرهم بر دردهای دیربا ز
کجا؟
بخشایش کجا
و فراموشی