آقای تاج زاده! با سلام و آرزوی رهایی شما از قید بند و زنجیر استبداد فقاهتی. آن گیر فقاهتی، که هم نشانه گرفته پیکر و موجودیت و عینیت شما را و هم کماکان تنیده جان و نگاه و ذهنیت شماست! من همه نامههای شما را می خوانم، در بیشتر اوقات جسارت سیاسیتان را ارج می نهم و همواره هم بر روی میزان فاصلهگیری شما با گذشتهتان مکث دارم. برای من، تحول دمکراتیک در هر نحله فکری – سیاسی کشورم مهم است.
نامه نقادانه اخیرتان پیرامون تفکر و استدلال حاکم بر نگاه دو رسانه “جوان” و “فارس”، این سخنگویان نظامی و امنیتی سپاه پاسداران را نیز دیدم و خواندم و وادار به واکنش شدم. هم خوشحال شدم و هم متاسف! و چرا چنین احساس دوگانه؟ خوشحال بخاطر اینکه، زیر یوغ و زنجیر استبداد و با شجاعتی بیشتر در اندیشیدن، پیش تر آمدهاید و اینک مشخصاً بر موضوع بازگشایی پرونده عملکرد جمهوری اسلامی بخاطر ارتکاب جنایات دهه شصت و مخصوصاً آن کشتار هولناک زندانیان ایستادهاید که “نظام” در تابستان ۶۷ راه انداخت. صیقل یابی بیشتر وجدان شهروندی شما، نشانه نضج بیشتر نگاهتان در موضوع حقوقی شهروندی در کشور است. همین که بر تفاوت “حقوق” و “حقانیت” تصریح شود، خود به معنی برداشتن قدم بزرگی است. اما متاسفم از اینکه، باز هم شما آقای تاج زاده را چونان نمادی از انقلابیون دینی پریروز و اصلاح طلب جمهوری اسلامی دیروز و معتدل امروز، در سیر و سیاحت فضای مقایسهای بین “دهه طلایی” ۶۰ به رهبری ولی فقیه نخستین آقای خمینی و دهه چهارم استبداد ولایی به زعامت آقای خامنهای می بینم. آیا این توهمات جای دریغ ندارد؟ آیا نباید به عملکرد چنین ترمزهای درونی در ذهنیت شما افسوس خورد؟ اگرچه باز هم می خواهم تکرار کنم که جای خرسندی دارد که چنین وهمی، بر بستر پیشرفتهای دمکراتیک است که جان سختی می کند!
آقای تاج زاده! شش سال پیش در تاریخ ۲۸ خردادماه ۱۳۸۹ طی نامه سرگشادهای خطاب به جنابعالی تحت این عنوان که “اصل مسئله، ولایت فقیه است!” به شما عرض کردم که موضوع، فراتر از تفاوتهای رفتاری آقایان خمینی و خامنهای است. در آنجا تاکید داشتم که مشکل، اساساً در موجودیت و حاکمیت ساختار ولایت فقیه است و نه که نوع عملکرد فرد نشسته بر راس سلطانیسم فقاهتی. همه این شش سال هم با دلایل بیشتری نشان داده است که اصل بحران در کشور را، باید با حاکمیت ولایی توضیح داد. ولی شما هنوز هم به این حقیقت مسلم، عنایت لازم را ندارید. نمی خواهید بپذیرید که مسئله اینجاست که یک فرد موسوم به ولی فقیه دراتکاء به سلطه “قانونی” ایدئولوژیک خود، نه فقط محق است در ایجاد نهاد و نهادهای قدرت کنترل کننده بر جامعه که در واقع موظف به یک چنین چیزی است! مسئله اینست که نمی توان هم حکومت ولایی داشت و هم از ولی فقیه خواست که تابع اراده مردم باشد! چنین چیزی، بیشتر شوخی سیاسی را می ماند بر پایه توهماتی محض و نتایجی “غیر منتظره” و بس دردناک. یکی از آنها، همین به بند کشاندن شماها! و دیگری، محصور کردنهای مطلقاً عاری از هرگونه وجاهت قانونی در کادر خود قوانین نظام و صرفاً به صرف اراده کردن راس نظام! شما هنوز هم متاسفانه گرفتار داستان شاه خوب و شاه بد هستید که اگر هم در سدههای پیشین دارای معنی عملی بود و هم از اینرو، برخوردار از خصلت نظری و عملی در سیاست نامههای زمانه خود، اکنون اما انحراف از رسم و رسوم جمهوریت است و عین کهنگی! دور زدن اراده ملت است در موضوع کنترل نهادینه و ساختاری قدرت، و هر نوع از قدرت نیز!
شما درست بخاطر رنجور بودن از یک چنین نگاهی است که خلاقیت اندیشگی و جسارت سیاسی خود را در تنگنای مصلحت نظام و شخص ولی فقیه می جوئید! که تدبیر برای رفع حصر را، در لغو بی سر و صدای آن از سوی “رهبر” می دانید و توصیه می کنید! و با این دلیل پیشنهاد خود را مستدل می دارید که ادامه “حصر”، به سود “رهبر” و نظام نیست و محاکمه “حصر” شدگان نیز، خلاف تمایل و اراده حضرت “رهبر”! راستی نقطه عزیمت شما چیست و دغدغهتان کدام؟ نجات “رهبر” است از مخمصه و رهایی نظام از شکاف، یا که رهایی جمهوریت از استبداد ولایی؟! چرا غلبه نمی کنید بر اینهمه تناقض در درون ایدئولوژیک خود؟ چرا زاویه ورود به امورات موجود و جاری را بر منافع و مصالح دمکراسی و رعایت حقوق شهروندی قرار نمی دهید؟ مگر نمی دانید که رویکرد درست و دمکراتیک در قبال این “حصر” شش ساله، چیزی نیست جز درخواست بی چون و چرای محاکمه علنی خانم زهرا رهنورد و مهندس نجیب میر حسین موسوی و شیخ شجاع کروبی؟ چرا خلاف خواست خود این گرفتاران غیظ ولی فقیه حرکت می کنید و چنین محافظه کارانه پس می افتید؟ حیف نیست از شما در ورود به چنین شراکتی برای تولید تفرق تاکتیکی میان سبز مظلوم به سود عمله و اکره ولایت؟ بدانید که امروز، درخواست محاکمه علنی در “حصر” افتادگان، نه فقط تاکتیکی است دمکراتیک، فرا حزبی و دارای خصلت ملی، که یک معیار رقم زننده هم است. سنجهای است در سنجش نسبت بین معترض به استبداد با ولایت فقیه چونان دلیل استبداد.
آقای تاج زاده! با همه اینها به تکرار باید گفت که موضع اخیر شما در رابطه با اعتراف به ارتکاب جنایات دهه شصت جمهوری اسلامی جای تقدیر دارد. چنین رویکردی و اعلام موضعی، در رابطه با عملکرد سیاسی شما ثبت حافظه تاریخی خواهد شد. زیرا که در آن، معترف وقوع بی قانونیها و جنایات توسط نظامی شدهاید که خود عمری را در خدمت آن بودهاید. با این اعتراف، شما گامی فراتر رفته و حتی گفتهاید: جمهوری اسلامی، بدهکار یک طلب بخشش از بازماندگان قربانیان کشتارها در دهه شصت است! برای همین هم، بنوبه خود و به عنوان یک شهروند این کشور جنایت دیده، قدردان باز هم بیشتر شما هستم. این ابراز تاسف، یک سرآغاز است حتی در همین حد ناقص از تصریحتان بر آن جنایات، و تصریحی هنوز هم نه که تماس گرفته با عمق فاجعه. فاجعهای که، همانا در حاکمیت نگاه ناظر بر اجرای جنایت است که معنی می یابد تا انجام جنایت چونان نتیجه این تفکر! شما متاسفانه هنوز هم نشان نمی دهید که با دستورات ولی فقیه خمینی در مورد کشتارها طرف هستید تا با خون آشامان مجری فرامین کشتار، کسانی چون خلخالیها، لاجوردیها، اشراقیها، رازینیها، نیریها و پور محمدیها. آری، مهمتر از هر چیز، تصریح است بر آمر قتل و انگیزه قتل! من حتی ازسکوت شما در اشاره به همه جنایات دهه شصت هم می گذرم که دردمندانه شما در این نامه حتی کمترین اشارهای به هزاران چپ کشته شده در این دهه نکردهاید. گویا در ذهن شما همه تاریخ و حوادث این چند دهه کشور در دایره دوئیت مجاهدین خلق و مجاهدین انقلاب اسلامی می چرخد! این نوع محدودیت فکری، با تلاش برای از خود درآمدن و تجهیز خود به احساس مسئولیت، قرابتی ندارد و فاصله دار است. اما از یک چیز نگذشت و بر آن نتوان چشم بست: سخن گفتن مبهم در باره اصل قتل و آمر قتل!
آقای تاج زاده بازهم تاکید می کنم که طرح بدهکار بودن جمهوری اسلامی بخاطر ارتکاب آن به قتل بزرگ ابعاد در قبال بازماندگان قربانیان جای سپاس دارد. اما مهم تر همانا، فهم انگیزه و استعداد جنایتکار است در ارتکاب آن. بخشی از این جنایتکاران مردهاند و رفتهاند و بقیه هم رفتنی هستند، اما مهم آن اندیشه و رفتاری است که در این یا آن سربزنگاه تاریخی، سر از گورستان تاریخ در می آورد و هزاران انسان را با یک فرمان استبدادی و با خودکامگی فقاهتی، محکوم به مرگ می کند و می کشد. پوزش از اعتراف به داشتن چنین فکر و رفتاری است که اهمیت محوری دارد و آنهم در قبال جامعه و نه فقط برای ماتم نشستگان کشته شدهها. چنین پوزش خواهیها و احساس دین کردن از سوی انسانهای معتقدی چون شما، زمانی می تواند جنبه نهادینه به خود بگیرد و معتبر افتد که توضیح تاریخ، صرفاً در تبیین شرایط محیطی نماند بدانگونه که شما در همین نامه تان ماندهاید! گیر اصلی را در ذهنیت و نوع نگاه تاریخ سازان باید جست! اولی، ره به توجیه می برد و دومی، رو به دگردیسی دمکراتیک.
در آرزوی آزادی شما و هر زندانی سیاسی این سرزمین، با ارج نهادن ایستادگی و جسارت سیاسی شما در برابر استبداد حاکم، و ارتقای این مخالفت با استبداد به لغو هرنوع قیمومیت سیاسی و استقرار دمکراسی و آزادی در ایران.
با احترام، بهزاد کریمی بیست و یکم اردیبهشت ماه ۱۳۹۵