سه شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۴

سه شنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۴

آن‌ها نمی‌توانند همهٔ ما را بکشند و ما نمی‌توانیم همهٔ آن‌ها را بکشیم...
نتانیاهو کاخ سفید را نادیده می‌گیرد، زیرا انجام این کار هیچ هزینه‌ای ندارد. در سال ۱۹۸۲ رونالد ریگان، مناخیم بگین، نخست‌وزیر اسرائیل را پس و کشتار فسطینیان در پی تهاجم...
۱ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: نیکلاس کریستوف - برگردان: گودرز اقتداری
نویسنده: نیکلاس کریستوف - برگردان: گودرز اقتداری
غم دیگر
شنیدستم غمم را میخوری، این هم غم دیگر، دلت بر ماتمم می‌سوزد، این هم ماتم دیگر
۳۱ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: ابوالقاسم لاهوتی
نویسنده: ابوالقاسم لاهوتی
پایان تلخ یک ریاست جمهوری
بایدن می‌داند که باید برود، اما این بدان معنا نیست که از این موضوع خوشحال است. ننسی پلوسی کسی بود که با هوش و ذکاوت سیاسی به رئیس‌جمهور گفت که...
۳۱ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: سیمور هرش - برگردان : گودرز اقتداری
نویسنده: سیمور هرش - برگردان : گودرز اقتداری
کاش میشد
کاش میشد چهره ها رنگ پریشانی نداشت، برق تیز خنجر و کینه نداشت. مثل دریا بود شفاف و زلال، مثل ابریشم نرم لطیف
۳۱ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوه داد
نویسنده: کاوه داد
نهادهای مدنی و نقش آنها در تحولات آینده کشور
ایجاد، تقویت و توسعه و حفظ نهادهای مدنی و تشکل‌های صنفی و سیاسی باید در کانون برنامه های افراد، شخصیت ها و احزاب و سازمان ها قرار داشته باشد، چه...
۳۱ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: گروە خرداد، هواداران سازمان فداییان خلق ایران اکثریت ـ داخل کشور
نویسنده: گروە خرداد، هواداران سازمان فداییان خلق ایران اکثریت ـ داخل کشور
بیانیه دادگاه بین المللی دادگستری- ۱۹ جولای ۲۰۲۴
بر اساس بیانیۀ دادگاه بین‌المللی دادگستری، سیاست‌های شهرک‌سازی و بهره‌برداری اسرائیل از منابع طبیعی در سرزمین‌های فلسطینی نقض قوانین بین‌المللی است. دادگاه، گسترش قوانین اسرائیل به کرانۀ باختری و بیت‌المقدس...
۳۰ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: محسن نجات حسینی
نویسنده: محسن نجات حسینی
سیاست‌گریزی زنان یا سیاستِ گریزِ دولت از زنان
قوانین نابرابر، عدم حمایت‌های لازم و محیط‌های مردسالارانه، زنان را از مشارکت فعال در سیاست بازمی‌دارد. حضور کم‌رنگ زنان در سیاست به معنای نبود صدای نیمی از جمعیت در تصمیم‌گیری‌های...
۳۰ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: زری
نویسنده: زری

برای بهروز سلیمانی*

درست بیست و هشت سال از آن روز شوم می گذرد. بیست و هشت سال پیش در ۱۹ آبان سال ۱۳۶۲ یکی از یاران عزیز و دلاورمان، بهروز سلیمانی، هنگام یورش پلیس به منزلش، خود را از طبقه پنجم، جلوی چشمان نگران و وحشت زده همسر و دو فرزندش، به پائین پرتاب کرد و داغ دسترسی به جسد سالمش را نیز، بر دل پلیس جمهوری اسلامی نشاند

درست بیست و هشت سال از آن روز شوم می گذرد. بیست و هشت سال پیش در ۱۹ آبان سال ۱۳۶۲ یکی از یاران عزیز و دلاورمان، بهروز سلیمانی، هنگام یورش پلیس به منزلش، خود را از طبقه پنجم، جلوی چشمان نگران و وحشت زده همسر و دو فرزندش، به پائین پرتاب کرد و داغ دسترسی به جسد سالمش را نیز، بر دل پلیس جمهوری اسلامی نشاند. با بهروز از سال های اولیه دستگیری، پس از انتقالم به زندان قصر – ۱۳۵۴- تا چند ماه پیش از جان سپردنش، زندگی تنگاتنگی داشته ام. می خواستم امسال در باره اش بنویسم. گرفتاریهای نا خواسته، که بر سرم آوارشدند، نگذاشت. نتوانستم از تحرکش برایتان بنویسم. بدون اغراق وقت استراحتی برای خود نمی گذاشت. همیشه در حال کار و تلاش بود. می خواستم از مسئولیتش برایتان بگویم، که چگونه در زیر تیغ پلیس در حالی که پیش از دستگیری حکم اعدام او صادر شده بود، دائم در حال جا به جا کردن یارانش، به ویژه یاران کرد خود بود، تا آنان را از گزند پلیس برهاند و پولی برای گذران زندگی به آن ها برساند. دلم می خواست از مهر و دوستی اش حرف بزنم، که حتی برای تغذیه رفقایش نبز دز آن شرایط سخت و پلیسی، تلاش می کرد مواد غذائی کوپنی تهیه کند و با دشواری های زیاد آن را به دست آنان برساند. دوست داشتم قیافه اش، آن موهای فرفری و چشمان پر نفوذ عسلی اش بگویم، که به روح و روانت گلوله مهر و محبت شلیک می کرد و در اعماق جسم و جانت می نشاند. از آن شور و قاطعیت اش بگویم، که دائم انسان را به مبارزه قاطع تر فرا می خواند. اما از عزمش در مبارزه علیه استبداد چه بگویم؟ همین بس که در زندان شاه همواره در صف مقدم مبارزه با پلیس قرار داشت و همیشه یک پای ثابت زندان انفرادی بود و در جمهوری اسلامی، مرگ خود خواسته اش، گویای همه چیز است. متاسفانه نتوانستم در باره او آن گونه که دلم می خواهد در سالروزش بنویسم.
به یادداشت های گذشته ام رجوع کردم و مطلبی را یافتم که در بیستمین سالگرد جانباختن او برای نشریه اتحاد کار تهیه کرده بودم. آن مطلب میز گردی است با مشارکت چند تن از یاران بهروز. یارانی که هر کدام مراحلی را با او گذرانده اند:
یوسف اردلان از اعضای اولیه کومهله، ناصر رحیمخانی و اکبر سیف که با بهروز از اعضای رهبری سازمان فدائیان خلق بوده اند، خاطراتشان را در این میز گرد بازگو می کنند.
در این گفتگو تلاش کرده ایم به صورت تاریخی موضوع را پیگیری کنیم. از زندان شاه شروع کردهایم، سپس به کردستان آمدهایم و بالاخره به جنبههائی از فعالیت تشکیلاتی او در تهران پرداختهایم. آنچه از نظرتان میگذرد حاصل این گفتگوست.

********

میزگرد به مناسبت بیستمین سالگرد مرگ بهروز سلیمانی
مبارز کمونیست و مدافع پیگیرحقوق خلق کرد

محمد اعظمی : اگر موافق هستید گفتگو را از زندان شروع کنیم. پیش از صحبت شما اجازه می خواهم به چند نکته که به خاطرم مانده است اشاره کنم. من بهروز را در سال ۵۴ در قصر دیدم. پرکاری و تحرک او اولین خصوصیتی بود که از او در ذهنم نشسته است. بهروز با علاقه زیادی تاریخ گروهها و محافل سیاسی را دنبال میکرد. با خود من در رابطه با گروهمان صحبتهای زیادی داشت. و در پی یافتن نقاط اشتراک مردم لرستان و کردستان بود. از وضعیت مردم لرستان، سطح آگاهی آنها، وضعیت روشنفکران آنجا، وضعیت اقتصاد آن منطقه تا امکان فعالیت ما و تأثیر آن روی مردم همه و همه مسائلی بود که برای بهروز جذبه داشت. او در رابطه با کردستان نیز اطلاعاتش را جمع و جور کرده بود و درباره تاریخ مبارزه در کردستان جزوهای نوشته بود. در زمینه پشتکارش یکی از دوستان مشترک ما میگفت که در زندان قزلحصار پس از سرکوب زندان در سال ۱۳۵۲ که امکانات زندانیان تقریباً به حداقل ممکن رسیده بود، ما یک رادیو ضبط بدست آوردیم. بهروز با آن برنامههای رادیو میهن پرستان را ضبط میکرد و بکمک یک گوشی که خودمان ساخته بودیم شب تا صبح آن را پیاده و سپس با کاربن تکثیر میکرد و به ما میداد. ما هم این اخبار را در حوزههای تشکیلاتی که بعد از صبحانه تشکیل میشد، میخواندیم. او میگفت در تمام مدتی که با بهروز بودیم او به تنهائی این کار را انجام میداد و من ندیدم کوچکترین نشانهای از خستگی بروز بدهد.
بهروز نوع برخوردش با مسائل زندان چپ بود. یعنی آن زمان که خود ما چپرو بودیم، حرکات او بنظرمان چپ روانه میرسید. کسانی که با او پیش از من در زندان بودهاند میگفتند در گذشته هم چپرویش بیشتر بوده و هم تکروی میکرده است. من قبلاً در رابطه با بهروز از ناصر خاطراتی شنیدهام. اگر ممکن است ناصر تو برایمان بگو که در زندان او را چگونه دیدی؟

ناصر رحیمخانی : بهروز را برای اولین بار در آذرماه سال ۱۳۵۲ در بند معروف به بند ۴ و ۵ و ۶ زندان قصر دیدم. هم در آنزمان و هم بعدها که درباره نسل خودمان، نسل دهههای چهل و پنجاه فکر کردهام، دیدهام که بهروز برخی ویژگیهای این نسل را بخوبی بازتاب میداد. از ویژگیهای این نسل، پرسشگری بود. یعنی در آغاز یک سلسله نظریات تئوریک و خط مشی سیاسی حاضر و آماده را نپذیرفته بود و نمیپذیرفت. بلکه سؤال داشت. نسبت به گذشته جنبش ملی و جنبش چپ سؤالاتی داشت و بصورت جدی این سؤالات را دنبال میکرد. این نسل با ذهنی باز و فارغ از پیشداوریها میخواست برای سؤالات خود پاسخی پیدا کند و برای مبارزه راهجوئی کند. گروههائی از این نسل در آغاز از منظر آشنائی با فرهنگ و ادبیات به سیاست کشیده شدند. البته این نسل به رادیکالیسمی کشیده شد که همراه خود جزمیاتی داشت اما این نسل از درون جزمیات و ایدئولوژی و سیاست و بویژه روحیات بجا مانده از نسل پیشین سربرنیاورده بود گرچه پارهای از آن مبانی را با خود داشت. بهروز، پرسشگری این نسل را داشت. تلاش داشت برای شناخت گذشته، شناخت تاریخچه چپ و تاریخچه حزب توده. نسبت به جبهه ملی و نهضت ملی پرسشگر بود و بخاطرم هم هست که در این زمینه با هم صحبتهائی داشتهایم. بهروز با پشتکار و علاقه زیادی گفتگوها و دانستههایش درباره تاریخچه مبارزات را مینوشت وجمعآوری میکرد. باز این نکته در خاطرم مانده که برای یادداشتهایش جاسازیهائی در شماره ۴ قصر داشت.
ویژگی دیگر نسل دهه چهل و پنجاه چابکی و نشاط جوانیش بود. این نسل را میبایست از منظر روحیات و غلیانهای درونیش هم نگاه کرد. روح طغیانگری در این نسل موج میزد. و این طغیانگری در بهروز، هم در زندان و هم در بیرون زندان، تا زمانی که زنده بود، بچشم میخورد. در این رابطه میخواهم به نکتهای اشاره کنم. ایدئولوژی بسته وگرایش رادیکال که با قهر انقلابی توأم است، تعصب و خشکاندیشی پدید میآورد. وقتی از این جایگاه با قدرت و قهر و تعصب حاکم (یا غیر حاکم)، مبارزه شود، حالتی از عصبیت، گرهخوردگی و خشم دست میدهد، بهروز اما انسانی بانشاط بود. آدمی که در برخوردهایش در زندان در چپ ما – که چپرو بودیم- قرار داشت و میبایست به زندگی و مبارزه و حتی نزدیکانش، جزمی نگاه کند یا عبوس و خشک باشد، این چنین با نشاط و سرزنده بود. این پیچیدگی را شاید بشود اینگونه توضیح داد که نسل چالاک دهه چهل و پنجاه – گرچه بعداً ایدئولوژی زده شد – اما در اساس با شوری اخلاقی به جنبشی که برای او بیشتر جنبشی رهائی بخش و آزادیبخش و ملی بود، پیوسته بود و این سبب ساز آن نشاط بود و بهروز ما یکی از نمونههای بانشاط، خستگی ناپذیر، مغرور و فروتن آن نسل بود. من بهروز را همیشه با این مجموعه خصوصیات بخاطر میآورم.

محمد اعظمی : صحبت ما بیشتر متمرکز شد بر خصوصیات و روحیات بهروز. از شور و سرزندگیش، از پشتکار و فروتنیاش، از چپروی و تکرویش سخن  گفتیم. در این زمینه میخواهم اضافه کنم که بهروز از جمله کسانی بود که در محفل فکری خودش غرق نمیشد. با گرایشات مختلف زندان رابطه بسیار خوبی داشت اما در رابطه با مواضع سیاسیاش صحبتی نکردیم. ناصر تو در زمینه صفبندیها نکتهای بخاطر داری؟

ناصر رحیمخانی : اواخر ۱۳۵۲ من مجدداً به قصر برگردانده شدم. موقعی که به بند ۴ و ۵ و ۶ آمدم صفبندی دو نظر – نظر مسعود احمد زاده و نظر بیژن جزنی – وجود داشت و تقریباً همه کسانی که موافق مشی مسلحانه بودند در یکی از این دو گرایش قرار میگرفتند. بهروز در صف طرفداران مشی مسعود احمدزاده قرار داشت. شاید بهتر باشد اشاره دقیقتر به این گرایشات و نقش و موقعیت افراد و چهرههای این گرایشات را بگذاریم به زمانی دیگر.

محمد اعظمی : بهروز پس از آزادی به کردستان رفت و در آنجا پیش از انقلاب فعال بود. یوسف شما در آن دوره و دورههای اولیه انقلاب در کردستان  فعالیت سیاسی تشکیلاتی داشتهاید. آیا در رابطه با فعالیتتان در کردستان خاطرهای از بهروز دارید؟

یوسف اردلان : من با بهروز مدت کمی در زندان بودهام. او در طیف فدائیها بود. من هم در طیف سیاسیکارها قرار داشتم. یعنی کسانی که به کار  سیاسی – تشکیلاتی معتقد بودند. در زندان قصر رابطه دو گرایش محترمانه بود. اما نزدیک نبود. قبل از آزادی از زندان به اوین منتقل شدم. در اوین رابطه طیف ما با فدائیها، کدر شد و از همدیگر آزرده بودیم. با این ذهنیت از زندان آزاد شدم و به سنندج آمدم. کردستان در قیاس با سایر نقاط دیگر، دیرتر پا به میدان تظاهرات علیه شاه گذاشت. نقطه قوت آن این بود که زمانیکه جنبش در کردستان سر برآورد، فضا مذهبی نبود. زمانی که به سنندج رسیدم بهروز که پیش از من آزاد شده بود، بدیدنم آمد. او بسیار صمیمانه با من روبرو شد و خیلی سریع رابطه ما به همدیگر نزدیک شد.
در سطح شهر سنندج ۵۶ کانون فعالیت بوجود آمد که در مساجد جمع میشدند. شاید بد نباشد بدانیدکه در کردستان مساجد محل اجتماع فقط مذهبیها نیست. محل اجتماع همه مردم است. چه مذهبی و چه غیرمذهبی بعنوان یک سنت در مساجد جمع میشوند. این ۵۶ کانون اداره امور شهر را بتدریج در دست گرفتند. برای حفظ امنیت در سطح شهر نگهبانی میدادند. تقسیم خواروبار و مایحتاج عمومی هم توسط این مراکز صورت میگرفت. در این مراکز فدائیها وجریان فکری که بعداً کومهله را بوجود آورد فعال بودند. طیف مفتی زاده و صفدری هم که مذهبی بودند مشغول زد و بند از بالا بودند. حزب دمکرات هم در آن زمان حضورش در سنندج محسوس نبود. بدینترتیب یک صفبندی بوجود آمد یکسوی آن مذهبیهای وابسته به قدرت ایستاده بودند در آنسوی طرفداران فدائی و کومهله قرار داشتند. این دو جریان گرچه در یک صف بودند اما با همدیگر رقابت نیز داشتند. اما هرگز رقابتشان، اتحادشان را زیر سؤال نبرد. بهروز در ایجاد چنین فضائی نقش بسیار مهمی داشت. یادم میآید که او هم تلاش فراوانی داشت که هماهنگ عمل کنیم، و فعالیتها بیشتر معطوف به اداره امور مردم شهر میشد. تظاهرات خیابانی مثل سایر نقاط کشور نبود. با این وجود، رژیم شاه از این شکل فعالیت هراس داشت و در فکر توطئه بود. یادم هست حدود اواسط آذرماه پلیس به یک بیمارستان در شهر سقز حمله کرد و یک پرستار را کشت. چند ساعت بعد از این حادثه حدود ساعت ۶ بعدازظهر یک اعلامیه با انشای نیروهای چپ در سطح شهر پخش شد و برای فردای آن روز در ساعت ۱۰ صبح در میدان آزادی سنندج دعوت به تظاهرات کرده بود. من به اعلامیه شک کردم. ما که بیاطلاع بودیم. فدائیها هم معمولاً با آرم سازمان اعلامیه میدادند. با وجود این به بهروز زنگ زدم. بیخبر بود. تمام ۵۶ کانون از آن بیاطلاع بودند. مشترکاً تصمیم گرفتیم در تظاهرات شرکت نکنیم. فردا ساعت ۸ صبح نیروی نظامی در ارتفاعات مشرف به میدان مستقر شده بود و راههای خروجی میدان را بسته بودند. رژیم توطئه کرده بود که جمعیت را به گلوله ببندد و زهر چشم بگیرد. این مسئله از این زاویه در خاطرم ماندگار شده که بهروز با توجه به روحیه تندش که همه با آن آشنا هستیم بمحض اینکه با فضای عمومی تصمیم روبرو شد بدون هیچ مقاومتی با کمال مسئولیت قبول کرد که در تظاهرات شرکت نکنند.

محمد اعظمی : شکل فعالیت شما در سنندج تجربه جالبی است. در سایر نقاط تا جائیکه من میدانم چنین تجربهای وجود نداشته است. این ۵۶ کانون چگونه امورات شهر را اداره میکردند؟

یوسف اردلان : این کانونها بنام شورای محلات در مساجد بوجود آمده بود. تنظیم امنیت شبانه شهر را به عهده داشت . این تجمع شورای محلات  آنچنان پذیرش تودهای پیدا کرده بود که به کنترل قیمتها و نظارت بر پخش آذوقه و نظارت بر کار سیلو و توزیع آن به نانوائیها و همچنین پخش نفت و قند و شکر و … نیز میپرداخت و در ادامه آن، ایده ایجاد شورای شهر شکل گرفت. در پی آن طرحی مورد پذیرش قرار گرفت که از هر شورای محله ۱۰ نفر نماینده انتخاب شوند. بدین ترتیب از ۵۶ شورای محله، ۵۶۰ نماینده در یک روز جمعه در مسجد جامع شهر تجمع نمایند و ۲۵ نفر را بعنوان شورای شهر سنندج انتخاب نمایند و این شورا را به دولت تحمیل نمایند. وظایف این شورای ادغام وظایف فرمانداری و شهرداری بود یعنی میبایست با انحلال این دو ارگان، کار خود را شروع کند. انتخابات اولیه اواخر دیماه به انجام رسید، قرار بر این شد که روز جمعه ۶ بهمن ۵۷ انتخابات شورای شهر صورت گیرد. در طی این مدت جماعت مفتی زاده تلاش فراوانی در مخالفت با این حرکت نمودند اما موفق نشدند.
روز ۶ بهمن ساعت ۸ صبح افراد شهربانی حتی با لباس یونیفورم بدون هیچ مستمسکی به شهر ریختند، چندین مغازه را به آتش کشیدند و غارت کردند. ارتش برای جلوگیری از آنها به شهر حمله کرد و حکومت نظامی اعلام شد. در نتیجه انتخابات شورای شهر نتوانست برگزار شود.
در این دوران همکاری نزدیکی بین نیروهای سیاسی مترقی بویژه کومهله و فدائی وجود داشت. که البته بدون وجود افراد مسئول و پرکاری مثل بهروز، این همکاریها و همآهنگیها امکان پذیر نبود.
پس از این سرکوب خشونتبار و غیرمنتظره یک نوع سرخوردگی و سردرگمی بوجود آمده بود. چون تشکیلاتی که بتواند موقعیت را درک و پیشبینی کند و عکسالعمل مناسبی نشان دهد هنوز بوجود نیامده بود. پس از دو هفته حکومت شاه جایش را به حکومت جدید داد. در سنندج مفتی زاده اداره شهر را بدست گرفت و ارگانی بنام ستاد عملیات اسلامی که عمدتاً از طرفداران بارزانی (قیاده موقت) تشکیل میشد، برای اداره شهر مسلح کرد و نماینده خمینی معمم تبعیدیای بود بنام صفدری که ارتش و ژاندارمری را تحویل گرفته بود.
هرچند تجمع در مساجد همچنان ادامه داشت اما دیگر بطور چشمگیری از قدرت و فعالیت آن کاسته شده بود. اکنون دیگر سازمانهای سیاسی به فعالیت علنی خود مشغول شدند که مهمترین آنها در سطح شهر سنندج فدائیان و جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب بود.
خلاصه بگویم، تشکلهای چپ تمام تلاششان معطوف به تقویت سازمانهایشان شد و عملاً شورای محلات به حال خود رها شد. اما در هرحال تداوم تجمع در محلات، عامل یک نوع هماهنگی و پیوند فعالین شهر شده بود، که در مقابل کودتای ۶ بهمن در سنندج کیش و مات شده بودند.
در اینجا لازم میدانم به نقش پیچیده و مسئولانه بهروز اشاره کنم. در آن زمان فدائیها بشکلی حکومت را قبول داشتند. بهروز مسئول تشکیلات سازمان در سنندج بود. از طرفی میبایست در چارچوب خط سازمان میماند، از طرف دیگر با مردم کرد و نیروهای سیاسی که بشدت مخالف رژیم بودند همراه میماند. بهروز هرگز از صف مردم فاصله نگرفت درحالیکه مسئول فدائیها هم بود.

محمد اعظمی : در رابطه با صحبتهای یوسف توضیح این نکته شاید لازم باشد، در آن دوره که بهروز (سلیمانی) مسئول تشکیلات سنندج بود، هنوز بر  سازمان فدائی خط دفاع از حاکمیت غلبه نکرده بود. مناطق خود تصمیم میگرفتند. حتی بعدها هم که بر سر سیاست سازمان در کردستان اختلاف بروز کرد، سه نظر در سازمان وجود داشت. جنگیدن با نام سازمان، جنگیدن بدون نام و بالاخره نظری که جنگیدن را نادرست میدانست. بهروز از جمله کسانی بود که اعتقاد داشت میبایست با نام دیگری غیر از سازمان فدائی در کردستان جنگید.
آن دوره سازمان همراه جنبش مطالباتی مردم بدون برنامه در جنبش شرکت میکرد. در کردستان آنطور بازتاب داشت، در ترکمن صحرا بشکل دیگری. بعدها بتدریج رهبری سازمان تلاش کرد فراتر از جنبش جاری خط مشی تعیین کند. در واقع در آن دوره سیاستهای سازمان عمدتاً از بالا تعیین نمیشد. سازمان فدائی نیروئی وسیع و تودهای بود. هرکجا که نیرویش حضور داشت، رهگشائی میکردند و تصمیم میگرفتند. مسئولین سازمان درایتشان در این بود که در بسیاری موارد با این سیاستها مخالفت نمیکردند و این میشد خط سازمان. در کارخانه کارگران خود تصمیم میگرفتند، در مناطق ملی نیروهای سازمان بشکل دیگری سیاست تعیین میکردند و در ادارات هم بگونهای دیگر. مجموعه اینها شده بود خط سازمان.
به وضعیت کردستان بازگردیم. یک ماه پس از انقلاب جنگ خونین سنندج رخ داد. این جنگ چگونه شکل گرفت؟

یوسف اردلان : با تغییر حکومت، صفدری (نماینده خمینی) در پادگان سنندج مستقر شد و دفتری در داخل شهر دایر کرد و مفتی زاده هم که در  کردستان فعالیت مذهبیش را در قالب مکتب قرآن در زمان شاه آغاز کرده بود اداره شهر را بدست گرفت. صفدری که تمام امکانات (ارتش و پول) را در اختیار داشت از دادن بودجه و همچنین اسلحه به ستاد عملیات اسلامی خودداری میکرد و مفتی زاده را در منگنه گذاشته بود. مفتی زاده هم با توسل به دولت بازرگان و نزدیکی با شریعتمداری و روی خوش نشان دادن به کلماتی چون خودمختاری میخواست موقعیت خود را تحکیم بخشد. او تمام ابراز نارضایتیها علیه رژیم خمینی را در موافقت با خودش تصور کرده بود. در روز ۲۶ اسفند ۵۷ از طرف او دعوتی به یک میتینگ شد. این میتینگ تبدیل به تظاهراتی علیه صفدری شد. دفتر صفدری توسط مردم تصرف شد و دو نفر از دفتر صفدری هم کشته شدند. پس از این جمعیت به طرف پادگان سنندج حرکت میکنند. ژاندارمری تسلیم میشود اما پادگان ارتش مقاومت میکند و ۱۳۰ نفر از تظاهرکنندگان را به اسارت میگیرد. سازمانها و فعالین شهر با فرمانده ستاد ارتش سرهنگ صفری برای آزادی اسرا به گفتگو میپردازند و همزمان با آن شورای موقت انقلابی شهر سنندج که ۵ نفر بودند (زنده یاد بهروز سلیمانی، زنده یاد صدیق کمانگر، شعیب ذکریائی و دو نفر دیگر) اداره شهر را بعهده میگیرند. با وجودیکه سرهنگ صفری با آزادی اسرا موافقت میکند ولی پادگان شهر با حضور صفدری و فرمان سرلشکر قرهنی فرمانده ارتش، شهر سنندج آماج خمپاره باران میشود. مردم نیز در شهر برای جلوگیری از حمله زمینی ارتش سنگر بندی میکنند. بدین ترتیب از همان شب ۲۶ اسفند جنگ خونین سنندج آغاز میشود که منجر به آمدن نمایندگان شورای انقلاب مرکب از آقایان طالقانی، بهشتی، رفسنجانی و بنیصدر و نمایندگان دولت آقای حاج سیدجوادی وزیر کشور و همچنین آقایان صباغیان و فروهر از جانب کردهای مقیم مرکز در ۵ فروردین میشود. از طرف مردم، بهروز سلیمانی، شیعب ذکریائی، صدیق کمانگر، شیخ عزالدین، مفتی زاده و من شرکت داشتیم. در آخرین جلسه صورتجلسه ای به امضاء رسید که در آن هیچ اشارهای به پذیرش حکومت موجود در آن وجود ندارد و بر تارک صورتجلسه “بسم تعالی” نوشته نشد و بالاخره انحلال ستاد عملیات اسلامی و همچنین شورای موقت انقلابی شهر سنندج اعلام میشود. بجای آن اداره شهر بدست شورای شهر سپرده میشود. اعضای این شورای من از طرف کومهله، سعید شیخالاسلامی از طرف سازمان فدائی و دو نفر از طرف مفتی زاده (فواد روحانی و هادی مرادی) و یک نفر از طرف هیئت مذاکره کنند (مظفر پرتوماه) بودند.

محمد اعظمی : توضیحات یوسف تا این مقطع نشان میدهد که نیروهای چپ ازجمله نیروهای کومهله و فدائی متحداً در مقابل حکومت قرار داشتند. از  کی تمایز و فاصله بین این دو نیرو بوجود آمد و بهروز (سلیمانی) چه نقشی به عهده داشت؟

یوسف اردلان : مسئله اتحادها تا مقطع دوره انتخابات شورای شهر که بالاخره انجام شد، مطرح بود. اینکه میگویم بالاخره چون کارشکنیها و حمله به صندوقها و … صورت گرفت. از ۱۱۱ نفر عضو شورای شهر دو نفر از فدائیان (ارسلان پورقباد و فریده قریشی) یک نفر از کومهله (من) سه نفر از هواداران مفتی زاده و ۵ نفر هم از افراد خوشنام شهر بودند. قبل از این انتخابات یک بار مفتی زاده فرمان جهاد داد و با تحریک دراویش نقشبندی (مریدان شیخ عثمان نقشبندی) که یکی از پایههای مورد اعتماد و اعمال قدرت ساواک در منطقه بود، میخواست دفاتر سازمان فدائی و جمعیت را مورد هجوم قرار دهد. که با درایت و همکاری این دو نیرو و پشتیبانی مردم توانستیم آنها را به عقب برانیم.
پس از هجوم حکومت جمهوری اسلامی در ۲۸ مرداد ۵۸ و آغاز دور اول جنبش مقاومت در جلسات هیئت نمایندگی خلق کرد که من از طرف کومهله و بهروز از طرف سازمان فدائی در جلسه شرکت میکردیم همدیگر را میدیدیم ولی پس از پیام صلح خمینی و بازگشت پیشمرگهها به شهرها در آبانماه ۵۸ دیگر هماهنگی در کردستان کمرنگ شده بود، مثلاً در مورد تشکیل مجدد شوراهای محلات که در شرایط دیگر دوباره به میدان آمده بود، فدائیان زیاد فعال نبودند.
در این دوران در بهمن ۵۸ کومهله طرح خلع سلاح سپاه رزگاری را به اجرا درآورد. در اجرای این طرح رفقای کومهله در مریوان یکروز قبل از تاریخ مقرر دست بکار شده بودند. به دلیل خرابی خط تلفن در عصر روز ۱۱ بهمن از ماجرا مطلع شدیم در حال تهیه مقدمات بودیم که بهروز (سلیمانی) بمن زنگ زد و گفت ما هم هستیم. من هم بدون اعلام نظر از رفقای تشکیلات (که فرصت آن را نداشتم) گفتم موافقم. او قرار شد پس از کسب اطلاع نظر تشکیلات، مرا در جریان بگذارد. بعد از دو ساعت او اعلام کرد که مشارکت نمیکنند. روشن بود که خود او موافق اما تشکیلات مخالف بوده است.

 

محمد اعظمی : زمانی که سازمان فدائی اکثریتش سیاست حمایت از حکومت را پذیرفت و اقلیتش مخالف حکومت بود، با بهروز (سلیمانی) برخوردی  داشتی؟ واکنش او چگونه بود؟

یوسف اردلان : من پس از انشعاب برخوردی با او نداشتم ولی بعد از اینکه شنیدم بیشتر تشکیلات کردستان سازمان فدائی به اکثریت پیوسته است،  راستش دلم گرفت.

محمد اعظمی : پس از اینکه در سازمان فدائی انشعاب اکثریت و اقلیت رخ داد بهروز به تهران منتقل شد. حدود یکسال بعد اکثریت نیز شکاف برداشت. بهروز از جمله کسانی بود که همکاری با خط حاکم سازمان اکثریت را نپذیرفت و در آذرماه ۶۰۰ با تعداد دیگری از کادرها و اعضاء از اکثریت انشعاب کردند. در این دوره شما اکبر (سیف) با بهروز فعالیت مشترک تشکیلاتی داشتید. چه ویژگیهائی طی کار مشترک با بهروز در خاطرت ماندگار شده است؟

اکبر سیف : سخن گفتن درباره خصوصیات زنده یاد بهروز بویژه اگر با قضاوتی هم توأم باشد، برایم قدری سخت است. چرا که الان بیست سال از آن  مقطع گذشته است. تحولات شگرفی که در این فاصله اتفاق افتاده است دیدگاه و روش و حتی نوع نگاه من به خیلی از مسائل را دستخوش تغییر ساخته است. خیلی ساده آن زمان من سیسال داشتم و حالا پنجاه سالهام. بنابراین، سخت است خارج از تحولات و فارغ از این تغییرات همانطور که بهروز را میدیدم، امروز نیز ببینم. مسئله بعدی این است که آشنائی من با بهروز در جریان زندگی عادی با تمامی تنوع و گونهگونیاش، صورت نگرفته و در جریان زندگی روزمره او را تجربه نکردهام. من سال ۵۳ دستگیر و ۵۴ به قصر منتقل شدم. در زندان هم هیچگاه در یک بند نبودیم. آشنائیم با او از طریق کار مشترک تشکیلاتی و جلسات سازمانی و در حوزههای تشکیلاتی آغاز شد و با کمی مبالغه، به این هم ختم شد. فراتر از این مناسبات زیادی با هم نداشتیم. اصلاً نحوه فعالیت و شرایط زیرزمینی زندگی و در معرض مداوم سرکوب و دستگیری قرار داشتن، اجازه برقراری مناسباتی خارج از این محدودهها را برای ما فراهم نمیکرد.
اما از این قضیه که بگذریم در ارتباط و در ادامه صحبتهای محمد، ناصر و یوسف مایلم قبل از هرچیز به این نکته اشاره کنم که بهروز هم مثل همه ما حاصل شرایط سرکوب و اختناق، شلاق و شکنجه و زندان و اعدام بود. نحوه رشد و آموزش ما متناسب با آن شرایط بطور خود انگیخته و غیر سیستماتیک بود و این همه روی کاراکتر، روش و روحیات ما تأثیر بسزائی داشت. حقیقت این است که به بهروز و دیگر رفقا و دوستان هم نسلم با توجه به چنین مسائل و محدودیتهائی نگاه میکنم. با توجه به این نکات، بهروز را من قبل از هرچیز آدمی صمیمی و متواضع و در عین حال مغرور میدیدم. بهروز نمیخواست زنده به چنگ مأموران حکومتی بیفتد که میخواستند او را له و تکه تکه کنند. بهروز آدمی صریح و جسور بود. این را زندگی و مرگش گواهی میدهد. انسانی بیشیله پیله بود. از ارادهای نیرومند برخوردار بود. در جریان کار مشترکمان همیشه او را داوطلب پذیرش مسئولیت میدیدم. در قبول مسئولیت و پذیرش وظیفه، هرگز ندیدم که نفر دوم باشد. تا آنجا که حافظهام یاری میدهد همواره اولین داوطلب او بود. بهروز به زندگی اطرافیانش بسیار توجه داشت. در این زمینه، دوستان نزدیک وی، برخوردهای مسئولانه و برادروارانه او با یارانش که در نتیجه چپ و راست زدنها و نهایتاً چرخش سیاست سازمان در کردستان، بویژه در تهران سرگردان شده بودند و … را بیاد دارند. بهروز هرکدام از بچهها و پیشمرگههای سازمان را که میشناخت با وسواس خاصی در جهت سر و سامان دادن به وضعشان قدم برمیداشت. در این زمینه از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد. اینها را من از بهروز نشنیدم بلکه بیشتر از زبان همانهائی میشنیدم که در نتیجه چپ و راست زدنها و چرخشهای سازمان، نوعی آواره شده بودند. در آن دورهها آن طور که من شنیدم بهروز به همراه زنده یاد علیاکبر (مرادی) برای سر و سامان دادن به وضعیت دوستانشان و خارج کردن آنها از زیر تیغ سرکوب، تلاشهای مسئولانهای کردند.
علاوه بر اینها با بهروز در تشکیلات سازمان، همانطور که گفتم کار مشترک داشتیم. او عضو کمیته مرکزی، مسئول دبیرخانه و عضو مشاور هیئت سیاسی بود. فروتنی بهروز و تلاش او برای آموختن از جمله ویژگیهای او بود. به یاد دارم که داوطلب شد تا بعنوان منشی هیئت سیاسی در جلسات شرکت کند تا بیشتر درجریان مباحث سیاسی قرار داشته باشد. بهروز که به عنوان مثال از من با سابقهتر و سرشناستر بود جلسه را تدارک میکرد و محل جلسه را تعیین میکرد. او زمانی که مسئولیتی را میپذیرفت با تمام وجود برای پیشبرد آن تلاش میکرد. بهیچ وجه با آن مشروط برخورد نمیکرد. او خود برای مشکلات راساً چارهجوئی میکرد و با اما و اگر کردنها کار را به دیگران حواله نمیداد. البته جا دارد همینجا اشاره کنم که پذیرفتن مسئولیت و تلاش او برای به سرانجام رساندن کارها تا آنجا پیش میرفت که مسائل امنیتی و ضوابط تعیین شده آن وقت را – با توجه به تسلط مشی سیاسی راست بر سازمان- به سود پیشرفت کارها نقض میکرد. به یاد دارم که هر زمان پیکهای کمیته مرکزی که وظیفه جابجائی جزوات و نوشتجات درونی را بر عهده داشتند دچار مشکل میشدند خود بهروز این وظیفه را به سرانجام میرساند تا کارها مختل نشود.

محمد اعظمی : در این زمینه و برای تکمیل صحبتها بدنیست بگویم این بیباکی بهروز که با بیاحتیاطی همراه بود و در گفتههای اکبر هم انعکاس داشت، در مقطعی صورت میگرفت که حکم اعدام او غیاباً به دلیل فعالیتهایش در کردستان صادر شده بود. دومین نکته در رابطه با مسئولیتهای بهروز اینکه او زمانی که جان سپرد، عضو هیئت سیاسی بود. و بالاخره برای درک از وضعیت بهروز میخواهم به نکتهای اشاره کنم. بنظر من بین کار تودهای و رعایت ضوابط تشکیلاتی تناقضی وجود دارد. کار تودهای ضوابط و قانونمندیهای خود را دارد. نمیشود ضوابط یک تشکیلات زیر زمینی را بر کار تودهای حاکم کرد. کار منظم تشکیلاتی آنهم در شرایط مختنق افراد را وادار به رعایت ضوابط و سختگیریهائی میکند. رفت و آمدها و دیدارها را محدود میکند. رابطهها را به ضابطه درمیآورد و اینها همه با کار محفلی و تودهای در تناقض قرار میگیرد. بهروز قبل از اینکه یک تیپ تشکیلاتی باشد، یک کادر تودهای بود. از اینرو او همواره ضوابط تشکیلاتی را از زاویه مناسبات تودهای و انسانی و بسود گسترش این مناسبات، نقض میکرد. یعنی رسیدگی به وضع آن دوستان کردی که در تهران سرگردان بودند بدون نقض ضوابط امنیتی توسط بهروز میسر نبود. بهروز انتخاب دیگری نداشت. بهروز حتی برای توزیع امکانات انرژی میگذاشت و برای توزیع امکانات نیز گاه ضابطهها را زیر پا میگذاشت.
اما در آن دوره ناصر تو هم با بهروز کار مشترک تشکیلاتی داشتهای. تو بهروز را در این عرصه کار چگونه دیدی؟

ناصر رحیمخانی : اگر ذهن امروزمان را بر واقعه دیروز تحمیل نکنیم موفق میشویم که گذشته را همانگونه که بوده هم برای امروز هم برای آیندهها  ترسیم کنیم. برعکس اگر بخواهیم ذهنیت امروزمان را سوار بر واقعیت دیروز کنیم، تاریخ نویسی خواهد شد بر مبنای مصلحت امروز. اگر صریحتر بگویم خواهد شد استالینیزم. اگر حتی نگاه امروزمان دمکراتیک و درست باشد و بخواهیم آن را بر وقایع گذشته سوار کنیم نوعی دستکاری تاریخ است. با این یادآوری برگردم به کار مشترک با بهروز در تشکیلات. تداوم خصوصیات بهروز را میتوان اینجا هم مشاهده کرد. پشتکار، پذیرفتن مسئولیت و انجام وظایف. چیزی که مرا هم در آن زمان و هم امروز با مشکل و تناقض روبرو میکند این بود که بهروز که به لحاظ فعال بودن. بیباکی، به لحاظ تجربه کار، به لحاظ آمادگی پذیرش مسئولیت یک سر و گردن از من بالاتر بود (من درباره خودم صحبت میکنم)، میآمد و میگفت که میخواهم منشی هیئت سیاسی شوم. او غرور و فروتنی را همزمان داشت.
از دیگر ویژگیهای بهروز حساسیتش روی مسائل کردستان بود. او همواره میکوشید مشکلات این منطقه را منعکس نماید. هیچ شماره نشریهای نبود که بهروز مطلبی در رابطه با کردستان در آن نداشته باشد. در تنظیم مطالب هم چندان خود را ملزم به حفظ چارچوب خط نمیکرد. عموماً از خط عمومی خارج بود.

محمد اعظمی : اکبر شما در این زمینه صحبتی دارید؟

اکبر سیف : من قبول دارم که بهروز روی مسائل کردستان حساسیت خاصی داشت و در نشریات میکوشید اخبار کردستان جایگاه ویژهای داشته باشد و در کمیته مرکزی هم در طرف چپ ما قرار داشت. اما همه اینها در یک کادر معینی بود. در کادر ضدامپریالیستی دانستن جمهوری اسلامی و مترقی دانستن آن در صفبندیهای جهانی. من چنین تصوری ندارم که چارچوب ما را میشکست.

محمد اعظمی : البته بهروز دو سه ماه قبل از جان باختنش رسماً در هیئت اجرائی اعلام کرد که حکومت را ضد انقلابی میداند. اما تا جائیکه در خاطرم مانده است، اکبر جزء کسانی است که تا آخرین لحظات با بهروز کار مشترک میکرده است. میخواستم ببینم آخرین بار با بهروز چگونه مواجه شدی واز ماجرای تهاجم به منزلش چه خبرداری؟

اکبر سیف : آخرین بار که بهروز را دیدم، در واقع ضربه خوردهبودیم. اگرچه بر چگونگی و ابعاد آن آگاه نبودیم. قضیه از این قرار است که زنده یاد هیبت (معینی) روز ۱۷ مهر ۶۲۲، بطور تصادفی مورد شناسائی گشتیهای امنیتی سپاه قرار گرفته و دستگیر شده بود. هیبت با توجه به موقعیت برجسته و متمایزش در رهبری سازمان، که گردانندگان وزارت اطلاعات رژیم نیز با توجه به سوابق سیاسی هیبت بدان آگاه بودند، از همان ابتدا به شدت تحت فشار شکنجههای وحشیانه قرار گرفت. همینجا باید بگویم که با توجه به موقعیت و اطلاعات هیبت از یکسو و ساختار عقب مانده و خوشخیالانه تشکیلاتی ما برغم همه تغییرات آن از سوی دیگر، اگر مقاومت هیبت نبود هیچکدام از ماهائی که در آنموقع در ایران بودیم، الان در قید حیات نبوده و جمهوری اسلامی پرونده زندگی ما ها را نیز همچون هزاران نفر دیگر همان موقع بسته بود. به هرحال ما تا مدتی از دستگیری هیبت مطلع نبودیم و به روال عادی فعالیت میکردیم. آدرس منزل مرا هیبت و بهروز میدانستند، البته محمد اعظمی هم میدانست اما در خارج بود. من در واقع صبح روز ۱۸ مهر، یعنی یک روز پس از دستگیری هیبت، حدود ساعت ۱۰ صبح بود که از طریق یکی از دوستان مطلع شدم که هیبت شب به منزل نرفته است. همان روز، نمیدانم در چه رابطهای، قرار بود بهروز پیش من بیاید. بهروز نزدیکیهای ظهر بود که آمد. من ماجرای هیبت و احتمال دستگیریاش را با وی در میان گذاشتم. بهروز هم که آدم سرزنده و با روحیهای بود کمی سر به سر پسرم گذاشت و درست بخاطر دارم که یک خیار از یخچال برداشت و در حالیکه گاز میزد تصمیم گرفتیم که اولاً مبنا را بر دستگیری هیبت بگذاریم و ثانیاً با توجه به اینکه روابط بهروز در قسمتهای دبیرخانه، انتشارات و تدارک و امنیت بود و روابط من در قسمتهای تشکیلاتی، بین خود تقسیم کاری کردیم و قرار شد در جهت مطلع کردن تشکیلات از ضربه و اعلام وضع اضطراری حرکت کنیم. قرار بعدیمان را نیز برای غروب ۱۹ مهر (فردای آن روز) گذاشتیم. بهروز رفت و من هم پس از یکی دو ساعت، که همراه با از بین بردن چند برگ حاوی چارت تشکیلات و اطلاعات حول و حوش آن بود، محل سکونتم را برای همیشه ترک کردم. به هرحال، فردای آن روز نه سر قرار اول و نه سر قرار دوممان، بهروز حاضر نشد. در منطقه قرار میگشتم که مسئول انتشارات سازمان را دیدم که او هم در همان نزدیکی ها با بهروز قرار داشت. به این ترتیب برای ما قطعی شد که او هم ضربه خورده است. البته بعدها، شاید حدود یکماه بعد، از طریق همسایهها و اطرافیان از چگونگی آن مطلع شدیم. داستان از این قرار بود که بهروز به همراه همسر و دو فرزند خردسالش در منزل، طبقه پنجم یک ساختمان، است که مأمورین امنیتی زنگ خانهاش را میزنند. بهروز خودش درب را باز میکند که با چند نفر لباس شخصی مواجه میشود. بلافاصله خودش را به پنجره حیاط خلوت ساختمان رسانده و با سر به پایین پرتاب میکند. مأمورین که انتظار چنین واکنشی را با آن سرعت اصلاً نداشتند دست و پاچه شده و ظاهراً آرامش خود را از دست میدهند. یعنی بجای مخفی شدن در منزل یا تحت نظر گرفتن آن، از منزل خارج شده و جسم متلاشی شده بهروز را در گونی که در ساختمان مییابند، میگذارند و منطقه را ترک میکنند. و سپس چند ساعت بعد است که مجدداً برگشته و با استقرار یک اکیپ در منزل و نیز تحت نظر گرفتن در ورودی ساختمان از محل یکی از ادارات دور و بر، خانه را تحت نظر میگیرند. البته تا آنجا که بخاطر دارم، در همین فاصله چندساعتهای که منزل بهروز در کنترل مأموران نبود، علی (کشتگر) به منزل مراجعه میکند و از طریق همسایهها متوجه ماجرا شده و بسرعت محل را ترک میکند.

محمد اعظمی : به زندگی بهروز میتوان از زوایای مختلفی نگاه کرد. صحبت درباره او کم نیست. من مایلم صحبت درباره او را با یک سؤال مشترک از همه  شما به پایان برسانم. سؤال این است: تقریباً بیست سال از جان باختن بهروز گذشته است. او نگذاشت زنده اسیر شود. خود را از پنجره طبقه پنجم به پایین پرتاب کرد و در دم جانسپرد. امروز شما اگر بخواهید نسبت به چگونگی این واکنش اظهار نظر کنید چه خواهید گفت؟

اکبر سیف : اظهار نظر کردن درباره چگونگی این واکنش، به گمان من، بدون توجه به وضعیت آن روز، بویژه موقعیت بهروز و اینکه در صورت دستگیری چه  چیزی انتظارش را میکشید و … غیرممکن است. بهروز بعنوان یکی از کادرهای قدیمی جنبش و از رهبران سازمان فدائی بود که در کردستان فعالیت سیاسی و نظامی داشت، او در زندان همواره در موضع چپ قرار داشت و پروندهاش از هر لحاظ برای سران رژیم جمهوری اسلامی کاملاً روشن بود. خودش بارها و بارها، طی گفتگوها و درد دلهای دو یا چند نفره، چه در فواصل جلسات و آنتراکتها و چه در جاهای دیگر، و در برخورد با پرسش دوستانش، گفته بود که نمیگذارم زنده به دست رژیم گرفتار شوم. برای او عینهو روز روشن بود که در صورت دستگیری, بقول معروف تکه بزرگ باقی مانده از بدنش، گوشش خواهد بود! بنابراین مسئله داشت که زنده به چنگ رژیم نیفتد. به همین دلیل هنگامی که راه فرار، آنهم از آپارتمان مسکونیاش در طبقه پنجم یک ساختمان چندین طبقه، را غیر ممکن دید، جسورانه خود را کشت. به گمان من این واکنش بهروز جلوه دیگری از یگانگی حرف و عملش و گفتار و کردارش را نشان میداد. او نشان داد که به آنچه میگوید باور دارد. این رفیق قدیمی و ارزنده ما، انسانی بس جسور و با ارادهای بواقع نیرومند بود. اما علاوه بر اینها، در پایان صحبتم، مایلم بر این نکته تأکید کنم که پس از بیست سال ضروری است که یکبار دیگر در پرتو تحولات و اطلاعات بعدیمان، به جمعبندی کاملتری از فرود ضربات بر سازمان، که از جمله قربانیانش بهروز بود، بپردازیم. یعنی دلایل و چگونگی آن را بطور واقعبینانه و حتیالامکان مستند بررسی کنیم. که این خود البته بدون نگاه دوباره به انشعاب آذرماه ۶۰ از سازمان اکثریت غیر ممکن است. این وظیفهای است که کماکان در برابر همه ما قرار دارد.

محمد اعظمی : ناصر، تو در این مورد چه میگوئی؟

ناصر رحیمخانی : “راهبی بودائی، چهارزانو، مجسمه وار روی زمین نشسته بود. ردای سفید بلندی به تن داشت. دستها را روی شکم حمایل کرده بود و در آتشی خود افروخته شعله میکشید اما نمیسوخت. خواستم از او بپرسم با رفیق ما چه کردی؟”
تصویر شگفت آرامشی شکوهمند در رو یا روئی با مرگی خود خواسته. تراویده قلم شاهرخ مسکوب.
براستی انگیزه و آرامش این راهب بودائی که در اعتراض به جنگ ویتنام خودسوزی کرد، از کجاست و چراست؟ در آئین او که کمترین “گزند” به جان و جهان طبیعت و انسان گناهی بزرگ است. برای بودائی، کشتن، امری نکوهیده است و او نمیبایست مطلقاً دست به چنین کاری میزد.
به موضوع می توان هم از جنبه فردی و هم از جنبه سیاسی نگاه کرد. از زاویه فردی یعنی از زاویه حالات، روحیات و درونیات فردی که دست به چنین اقدامی میزند. انگیزهها و هدفها میتوانند متفاوت باشند. آن بودائی که در اعتراض به جنگ ویتنام در آتش خود افروخته شعله کشید، بهروز که از طبقه پنجم خود را پرتاب کرد و آن هوادار مجاهد که سال گذشته خود را در خیابانهای پاریس آتش زد، هریک انگیزههای متفاوتی داشتند.
از جنبه فردی این مسئله مطرح است که چگونه میتوانیم خود را بجای فردی بگذاریم که در آن لحظه سرنوشت ساز قرار گرفته و چگونه میتوانیم دنیای درون او را بشناسیم. برای اینکه مسئله مرگ و زندگی مهم ترین مسئلهای است که برای هر انسان مطرح است.
از جنبه سیاسی اگر به موضوع نگاه کنیم میبینیم برای عزیزانی که دستگیر میشدند یا با خطر دستگیری و شکنجه و اعترافگیری روبرو بودند، حادثه گره میخورد با امری ارزشی و اخلاقی. فرد میبایست از عقاید و ایدآلهای خود دفاع میکرد و در عین حال مسئله جان و ادامه زندگی در میان بود. انسانها بر سر این دوراهی، مسیرشان را چگونه انتخاب میکنند؟
در قزلقلعه با بهرام طاهرزاده آشنا شدم که با یارانش در گروه “آرمان خلق” به سمبلهائی از مقاومت و از خود گذشتگی تبدیل شده بودند. روشن بود که دادگاه نظامی حکم اعدامشان را صادر میکند و روشن هم بود که همایون کتیرائی، هوشنگ ترگل، ناصر کریمی و ناصر مدنی تقاضای فرجام نخواهند کرد. بهرام که از خانوادههای لرستانی بود و بهمین سبب با من نزدیک و صمیمی بود روزی با ملایمت و احتیاط موضوع فرجام خواهی را با من در میان گذاشت. میدانست همایون و هوشنگ فرجام نخواهند خواست اما او برایش مطرح بود. چند هفتهای با این دغدغه و دلمشغولی کلنجار رفت. سرانجام او هم فرجامخواهی نکرد و در برابر جوخه اعدام ایستاد. برگردم به مسئله بهروز. در آن مقطع بعد از انقلاب وبعد از درگیریهای خونین و سرکوب کردستان و نهایتاً هم رد مشی مسلحانه، بگمانم خودکشی بهروز دیگر در متن مشی قهرآمیز و الزامات سیاسی و عملی چنین مشیای نبود. همانطور که همراه داشتن سیانور هم دیگر بگمانم فقط تداوم یک سنت بود. میتوانم بگویم بهروز “رنجی” را بر خود “تحمیل” کرد تا از “رنج” دیگری بکاهد. بگمانم اقدام او خارج از متن مشی قهرآمیز و کاربرد خشونت بود. کار او دفاع از ارزشی اخلاقی بود. دفاع از ارزشی اخلاقی بود که بگمان من هم بدون اخلاق و بدون شور اخلاقی هیچ مبارزه بزرگ و حتی هیچ مبارزه بزرگ مسالمت آمیز و دموکراتیک هم نمیتواند پا بگیرد. گرچه شاید اینجا زیاد جای این بحث نباشد، اما برای جلوگیری از سوءتفاهم و برای روشنتر کردن گفتهام مایلم به کوتاهی بگویم که شخصاً به خشونتپرهیزی (بدون تبصره) باور دارم هم بعنوان روش فعالیت سیاسی و هم فراتر از آن بعنوان روش زندگی.
خشونتپرهیزی اما نه تنها بمعنای گذشتن از اعتقادات و ارزشها نیست بلکه برعکس ارزش خشونتپرهیزی از جمله در همین پایبندیها و ایستادگیها در دفاع از ارزشهای انسانی است. شاهد مدعا، مبارزات گاندی، مارتین لوترکینگ و بعدها نلسون ماندلا.
امروزه و در فضای سیاسی بویژه پس از دو خرداد، با امر ایستادگی، فداکاری و از خود گذشتگی – یا حالات عکس آن – بگونهای دیگر برخورد میشود. روزنامهنگار یا فعال سیاسی، اجتماعی که در زندان و البته با بکارگیری روشهای ضد انسانی شکنجهگران و بازجویان، به ندامت، خودافشاگری و خودتباهی کشانده میشود، از طرف مردم – و بحق – سرزنش و طرد نمیشود بلکه آن دستگاه و آن رژیم تباهیآور محکوم میشود و بحق. میان صید و صیاد و قربانی و جلاد، طرف قربانی گرفته میشود و این تغییر فکری و رفتاری بزرگی است که مستقیماً سرشت ضد انسانی و ضد دموکراتیک روشهای حاکم را نفی میکند. گرچه سعی میشود تا دایره شمول این رفتار، گرد “خودی”ها بسته شود.
واقعیت این است که محاسبه عقلانی “سود” و “زیان” فعالیت سیاسی و اجتماعی وارد فرهنگ سیاسی و میزانهای ارزیابی و ارزش گذاری اقدامات و رفتارهای سیاسی شده است. این تغییر نگاه و معیارها در سنجش فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و ارزیابی رفتار و کردار زندانیان سیاسی، پدیده جدید و جالبی است. اما جوانب دیگر نگاه و رفتار تازه نسبت به امر ایستادگی و مقاومت در مبارزه و در زندان را نباید نادیده گرفت. در این محاسبه “سود” و “زیان”، تسلیم طلبی، بیعملی و فقدان اراده سیاسی و برنامه سیاسی اصلاح طلبان بنوعی توجیه میشود و بر همین قیاس ایستادگی کسانی – به مُثَل – مانند امیرانتظام، ناصر زرافشان، اکبر گنجی و دیگران کم بها میشود. میخواهم بعنوان نتیجه بگویم که رفتار سیاسی و مبارزاتی انسانها را در شرایط سیاسی و بویژه در شرایط ذهنی و روانی هردوره باید نگاه کرد و فهمید. “محکوم میکنم” یا “تأیید میکنم” فقط اعلام موضع است. چیز زیادی را روشن نمیکند.

محمد اعظمی : یوسف جان شما چه میگوئید؟

یوسف اردلان : بهروز متعلق به نسلی بود که کسرایی روحیات این نسل را چنین به شعر در آورده است :

من از مرگ بیزارم
که مرگ اهرمنخو
آدمی خوار است
ولی انگاه
که نیکی و بدی را
گاه پیکار است
فرو رفتن بکام مرگ شیرین است

این فرهنگ نسل ما بود که بهروز یکی از نمایندگان برجسته آن بود و من عمل بهروز را نتیجه باور او به آزادی و تن ندادن به اسارت میدانم. آری او برای آزادی به اسارت تن نداد. یادش گرامی باد.

محمد اعظمی : من هم در این باره توضیحی دارم. ناصر در صحبتهایش به سه تیپ خودکشی اشاره کرد که انگیزههای متفاوتی داشتهاند. من  میخواهم نکتهام درباره بهروز را با مقایسه این سه تیپ توضیح دهم. راهب بودائی که در اعتراض به جنگ ویتنام در آتش خود افروخته شعله کشید با آن مجاهدی که در خیابانهای پاریس خود را به آتش کشید و بهروز که خود را از طبقه پنجم به پایین پرتاب کرد هرکدام کارشان دلایل و ویژگیهای خود را دارد. آن راهب بودائی حرکتش اعتراضی است. هدفش مقابله با بیعدالتی است. در پی حساس کردن وجدانهای بیدار بوده آنهم در شرایطی که کشت و کشتار در جنگ ویتنام بیداد میکرده است. او شعله بر جان خود افکند تا جهانی را برانگیزاند تا مانع بمباران مردم ویتنام شوند. دومی یعنی آن مجاهد تبعیدی هم حرکتش اعتراضی است. اما با انگیزه فردپرستی و برای دفاع از کیش شخصیت. او در شرایطی اقدام به خود سوزی کرد که راههای مؤثرتر و انسانیتری برای اعتراض وجود داشت. سومی یعنی خودکشی بهروز اعتراضی نیست. دفاعی است. دفاعی است از شخصیت خودش، از حیثیتش، حرمتش، ارزشهای انسانیش. دفاعی است از یارانش، از حق حیات و زندگیشان، از آزادی و آزادگیشان. بقول ناصر، بهروز رنجی را بر خود تحمیل کرد تا از رنج دیگری بکاهد. دفاعی است از همه آن ارزشهائی که وجودشان انرژیزاست و با تکیه بر آن ارزشها، انسان میتواند انسان بماند. بهروز این راه را خود برگزید و آگاهانه آن را انتخاب کرد. او میدانست در اسارت زندهاش نمیگذارند زجرکشش میکنند. در واقع او برای نرفتن به جهنمی که برای نابودکردن شخصیت خودش و بدام انداختن یارانش کمین کرده بودند، خود را کشت. من چه آن روز و چه امروز جز با تحسین و احترام به او و اقدامش، نمیتوانم نگاه کنم. اقدامش بما برای مبارزه علیه بیعدالتی نیرو داد و عزم ما را برای برافکندن ستم و بیداد راسختر کرد. اشتباه است اگر به کسی ایراد گرفته شود که چرا در موقعیت مشابه بهروز ، دست به چنین اقدامی نزده است. اما اشتباه فاحش تر این است که با نادیده گرفتن آن مجموعه شرایط ، امروز ، اقدام آن روز بهروز را ارج نگذاریم.

 ——————————–

*بهروز سلیمانی در سال ۱۳۲۶ در شهر بروجرد متولد شد…
در سال ۱۳۴۹ به دلیل فعالیتهای سیاسی دستگیر و به سه سال زندان محکوم شد. در زندان رابطهاش با برخی از اعضای سازمان فدائی در تبریز برای پلیس روشن شد. در این رابطه مجدداً دادگاهی و محکومیتش به ۷ سال افزایش یافت. بهروز تقریباً در تمامی زندانهای تهران یعنی قزلحصار، قصر، اوین و کمیته مشترک زندانی بوده است. در سال ۱۳۵۶ از زندان آزاد شد. سال بعد ازدواج کرد و دو فرزند بنامهای پویان و مهرنوش از او بیادگار مانده است. او در سنندج در چارچوب خط سازمان فدائی فعالیت میکرد و در شکلگیری ۵۶ کانون در محلات سنندج نقش برجستهای ایفاکرد و عضو شورای هماهنگی محلات شد. در جریان شکل گیری شورای موقت انقلابی سنندج عضو این شورا بود و پس از جنگ خونین سنندج بعنوان نماینده سازمان در هیئت نمایندگی خلق کرد شرکت داشت که با نمایندگان دولت مذاکره داشت. او مسئولیت تشکیلات سازمان فدائی در سنندج را به عهده داشت و در جریان انشعاب اکثریت و اقلیت. در صفوف اکثریت ماند و یکسال بعد بهمراه بخشی از کادرهای سازمان در آذر ۶۰ از اکثریت انشعاب کردند.
او عضو کمیته مرکزی، مسئول دبیرخانه، عضو کمیسیون امنیت و عضو مشاور هیئت سیاسی سازمان فدائیان خلق بود و در آخرین پلنوم کمیته مرکزی عضو علیالبدل هیئت سیاسی سپس عضو هیئت سیاسی کمیته مرکزی شد. در ۱۹ آبانماه ۱۳۶۲ در جریان دستگیری با پرتاب کردن خود از طبقه پنجم محل زندگیش در خیابان مصدق جان سپرد.
یادش گرامی باد.

تاریخ انتشار : ۲۰ آبان, ۱۳۹۰ ۱۱:۲۳ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

مروری بر آن‌چه تا بیست و سوم تیرماه گذشت

نفس چاق نکرده بود آقای پزشکیان که در دفتر شرکت هواپیمایی توسط نیروهای انتظامی بسته شد. گویا عدم رعایت حجاب کارکنان زن این دفتر دلیل این کنش نیروهای انتظامی بود. مساله مهمی نبود! آقای وزیر کشور دولت گفت. فردا باز خواهد شد دفتر.

مطالعه »
یادداشت

حکم اعدام فعال کارگری، شریفه محمدی نمادی است از سرکوب جنبش صنفی نیرو های کار ایران!

میزان توانایی کارگران برای برگزاری اقدامات مشترک، از جمله اعتصابات و عدم شرکت در امر تولید، مرتبط است با میزان دسترسی آنها به تشکل های صنفی مستقل و امکان ایجاد تشکل های جدید در مراکز کار. ولی در جمهوری اسلامی نه تنها حقوق پایه ای کارگران برای سازمان دهی و داشتن تشکل های مستقل رعایت نمیشود، بلکه فعالان کارگری، از جمله شریفه محمدی، مرتبا سرکوب و محکوم به حبس های طولانی مدت، ضربات شلاق و حتی اعدام میشوند.

مطالعه »
بیانیه ها

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
بیانیه ها

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

مطالعه »
مطالب ویژه
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

آن‌ها نمی‌توانند همهٔ ما را بکشند و ما نمی‌توانیم همهٔ آن‌ها را بکشیم…

غم دیگر

پایان تلخ یک ریاست جمهوری

کاش میشد

نهادهای مدنی و نقش آنها در تحولات آینده کشور

بیانیه دادگاه بین المللی دادگستری- ۱۹ جولای ۲۰۲۴