درختان جلوههای طبیعتاند و همواره در میان مردمان مورد احترام. در بسیاری از اقوام، بر درختان دخیل میبندند!… یا زیر شاخ و برگش آرزو میکنند… اقوامی دلبستهی درختِ توتاند؛ گویا دوامِ عاشقانهی زندگیست… در روستای آباواجدادی ما، درختانِ گردو را پیوندنامهی زیست میدانند و درختِ گردو از سالها دور، کابین دختران بوده… درختان اما سایهسارند برای آرامش، گاه جانپناهیست برای گریز و گاه مجالی کوتاه برای پرندگان که بیایند؛ بر شاخسارش بنشینند و آوازی خوش سر دهند… هر جا درختی میروید؛ ریشه در خاک محکم میکند. گویی بذری در زمین رویانده میشود و با سرزندگیاش، امید رُستن و بقا را در دل انسان زنده نگهمیدارد. ریشههای درختان، رگهای ابدی زمیناند…
بلوطِ کهنسالِ جنگلِ «تِرِز» اما قصهاش گونهای دیگر است…
روزی را به یاد میآورم که جوان بودم. وقتی آنها را دیدم. نبض شقیقههایم تند شده بود. چشمهایم سیاهی میرفت. قلبم تند تند میزد… نمیدانستم با چه کسانی روبرویم… اما خوشحال بودم… نوعی فروتنی در رفتارشان بود… یکیشان میگفت: «شبیهترین موجود به انسان، درختاناند… با هر وزشِ نسیم در حال گفتگو با آدمیاناند. هنرمندان با فرم، ریخت، تنوع و گرهخوردگی آن درصدند تا درآثارشان جلوهای از زیبایی و کمالخواهی را به تصویر بکشند…» هم او میگفت : «… به جنگلِ آن دیار رفتهای[i]! آنجا را دیدهای! بلوط، مَمرِز، توسکا، اَنجیلی، وِوِلی[ii] را میشناسی!…»
از آن دیدار، سالیان زیادی گذشته اما چهرهشان در خیالم باقیست… موهای فلفل نمکی که به عقب شانه میکرد. بینی باریک و موزونش، آن استخوانهای برجستهی گونه که نشان از نبوغ داشت و آن چشمان روشنِ میشی رنگ… یا آن دیگری که چانهی چارگوش، چهرهی همیشه خندان، چشمان تابان و لهجه شیرین مشهدی داشت و در کنار آن که صورتی سبزهرو داشت، چاه زنخدانی وچشمانی سیاه… و نگاهی که هیچگاه خستگی دراو نمییافتی… هرسه وفادار، باصداقتی بینظیر… آنها خیلی زود با دیگران اُخت میشدند… در اولین فرصت سر گفتگو را باز میکردند. میخواستند بدانند از چه دیاری آمدهای؟… چه آشنایی داری با رودها، کوهها، جنگلها و دشتها…؟
سالها بعد، آن تابستانِ دشنام و دشنه، مرگ و خون و خشم، شب تاریک و بیم موج و گردابی هایل در گذرِ تندِ موجهای دروغ و دغل… قصهی درختِ بلوط بود که از آنان به یادگار ماند…
این روزها که از دور به بلوطِ کهنسال مینگرم. به خود میگویم: «دست نگهدار. اورا نتوانستند بشکنند. هنوز پابرجاست…»
حالا هر زمان از کنارش میگذرم؛ از زیر سایبان سبز و دالانی از انبوه درختان جنگلی، بلبلان شروع میکنند به خواندن… جوری که هیاهویِ شهر، صدای عبورِ قطار و همهمهی زنان ومردان روستا که در پایان یک روزِ کار در حال برگشت به خانهاند؛ محو میشود…
بلوطِ پیر گویا نظارگر است وهوشیار. از ناقوسِ روشنِ آب… ازغوغای شهرها… از زیستن سخن میگوید…
تیر۱۴۰۲
پانویس:
[i] جنگلهای هیرکانی Caspian Hyrcanian mixed forests یک زیستمنطقه در کنارهی شمالی البرز به مساحت ۵۵٬۰۰۰ کیلومترمربع (۷٪ مساحت ایران)
[ii] بلوط Oak با نام علمی Quercus، درختان بلوط عمری طولانی دارند که گاه به دو هزار سال نیز میرسد…
– مَمرَز Mamraz با نام علمی Carpinus betulus که در نواحی شمال ایران به نامهای اولس و شَرَم (شَرَمدار) نیز معروف است…
– توسکا، توسه یا رازدار نام علمی .Alnus .توسکا درختی رطوبتپسند بهشمار میرود.
– اَنجیلی یا درخت چوبآهنی. نام علمی Parrotia بومی جنگلهای شمالی ایران…
– شَبخُسب با نام علمیAlbizia julibrissin… در محلهای آفتابی کنار تپهها و رودخانهها میروید. در استان گیلان به نام «شَبخوس» و در استان مازندران با نام محلی «ووَلی» شناخته میشود…