اعتراضات سراوان و بطورکلی مردم بلوچستان در این روزها، نشان داد کە وضعیت اجتماعی ـ سیاسی کشور، در یک معنای جغرافیائی، بر روی گسلهای خطرناکی قرار گرفتە کە هر لحظە امکان حرکت و فروریزی آنها وجود دارد، لایەهائی کە می جنبند، انرژی فراوانی آزاد می کنند و می توانند کل جامعە را بشدت از پیامدهای خود متاثر کنند.
علت این مسئلە هم چنانکە عیان است حاکمیت جمهوری اسلامیست کە بدون توجە بە ضروریات کشورداری و زندگی مردم، اصرار بر پیشبرد برنامە و ایدئولوژی خاص خود در ایران، منطقە و جهان را دارد و جامعە را دهەهاست بر لبە بحرانهای ادواری و متداوم قراردادەاست.
کافیست بە وقایع چند سالە اخیر نگاە کنیم: خیزش دی ماە ٩۶، اعتراضات آبان ماە، اعتراضاتی کارگری، بحران سرنگونی هواپیمای اوکرائینی،… و سرانجام خیزش مردم بلوچستان. و هر بار هم کە سخن بر سر حس مسئولیت پذیری و پاسخگوئی در مقابل این وقایع است، مسئولین نظام مرتب انگشت اتهام را بە سوی بیگانگان دراز می کنند و انگار خود هیچ نقشی در بوجود آمدن آنها ندارند! آنان یکبار از خود نمی پرسند کە چرا نمی شود بعنوان مثال مردم نروژ را علیە دولت این کشور توسط بیگانگان شورانید، اما این تحریک، بفرض دست داشتن بیگانگان در اعتراضات مردمی، در کشورهائی مانند ایران امکان پذیر است.
اما فراتر از این مسئلە، آنچە جلب توجە می کند احساس اعتماد بەنفس حاکمان در توانائی سرکوب اعتراضات در مناطق مختلف کشور است کە هر بار سر برآوردەاست، توانستەاند علیرغم فراز و نشیبهائی چند موفق بە سرکوب و کنترل آن بشوند. حسی کە منجر بە عدم مسئول پذیری بیشتر آنان در قبال سرنوشت کشور و جامعە شدەاست، و بنابراین بی توجە بە نتایج چنین اعتراضاتی و بدون اینکە چارەای اساسی در این مورد بیاندیشند، بە همان وضعیت ادامە می دهند. از طرف دیگر سران رژیم گوئی بنوعی از انفجارات اجتماعی پیشوازی می کنند، زیرا کە بنابر تجربە خود می دانند از امکان سرتاسری شدن و جذب لایەهای فراوانتری از مردم عاجزند و بنابراین هر بار با سرکوب آن علاوە بر اثبات قدرقدرتی خود، ناامیدی بیشتری را در روان جامعە انتشار می دهند. گوئی آنچە کە در تجربە انقلابات بە تمرین مردمی برای خیزش بزرگتر معروف است، در فرهنگ آنان محلی از اعراب ندارد و بی مهابا همانی را ادامە می دهند کە کماکان دادەاند!
شاید بتوان گفت جمهوری اسلامی، رژیم اعمال قدرت و حاکمیت تنها از طریق بحران سازی و ایجاد شرایط نامتعارف است. و اتفاقا تجربە چهل و دو سالە آن بخوبی اثبات کنندە چنین ادعائیست. حاکمیتها معمولا تمایل بە حل معضلات خود و عادی کردن شرایط در درون جامعە از طریق خودتطبیقی دارند حتی اگر در ذات خود حامل ایدەهای انقلابی هم باشند. نە نظام شوروی و نە نظام کوبای کنونی و کرە شمالی هرگز این چنین در درون قلمرو خود مایل بە ایجاد بحرانها و تشدید آنها نبودەاند، و حتی بالعکس تلاش کردەاند در جهت عکس آن حرکت کنند. در رژیمهای انقلابی عرفی، زندگی روزانە مردم فراموش نمی شود در حالیکە در رژیم انقلابی جمهوری اسلامی کە از نوع شرعی آن است آنچە در زیر جدول بعد از مسائل دیگر می آید همانا مقتضیات یک زندگی عادیست.
سئوال این است کە تا کجا می توان بە چنین وضعیتی ادامەداد؟ آیا سران رژیم درصدد آنند کە وضعیت را تنها پس از پیروزیهای منطقەای و جهانی عادی کنند؟ و اگر آری این پیروزی ها قرار است در کجاها و در چە زمانی بە انجام برسند؟ آیا سقف زمانی مشخصی برای آن وجود دارد؟
آنچنانکە از سخنان آنها بر می آید این قصە را پایانی متصور نیست، و قرار است کماکان کشور در یک شرایط نامتعارف در جهان کنونی بە زندگی خود ادامە بدهد. بازتولید مداوم شرایط بحرانی و درگیرشدن مدام با کشورهای ریز و درشت در اقصاء نقاط جهان بە منطق مسلط تبدیل شدەاست.
ولی آیا می توان کشوری را این چنین برای زمانی نامحدود در شرایط غیرمتعارف حفظ کرد؟ آیا می توان غیرمتعارف بودن را بە متعارف بودن تبدیل کرد؟ کشوری کە نتواند دستاوردهای خود را در ضمن موفقیتهایش بە داخل منتقل کند، کشوری کە نتواند در ضمن راە در کشور خود بە نفع مردم تغییر ایجاد کند، در واقع هیچ موفقیتی در خارج هم کسب نکردەاست. و این حکایت جمهوری اسلامیست.
روزی آوار غیرنامتعارف بودن کە بە خصلت تاریخی آن تبدیل شدەاست، بر روی سرش فرو خواهدریخت.