به بهانهٔ روز جهانی شادمانی!
به منظور تأکید بر اهمیت شادمانی در رشد و تعالی افراد و جوامع انسانی، ده سال پیش، شورای امنیت سازمان ملل ۲۰ مارس را روز جهانی شادمانی اعلام کرد و مدتهاست که تلاش میشود با شروع فصل بهار، فصل رویش جوانهها ، توجه عمومی به نقش شادمانی به عنوان یکی از اساسیترین ملزومات تکامل و تغییر و تحول انسانها جلب شود.
اهمیت شادی با پیشرفت علوم، توجه بسیاری از روانشناسان و جامعهشناسان را به خود جلب کرده است و از جمله مارتین سلیگمن، دن گیلبرت، دنیل کانمن، لیوبومیرسکی و دیگران در سالهای اخیر در مورد شادمانی تحقیقاتی انجام دادهاند و به جنبههای مختلف احساس شادمانی پرداختهاند. اگر چه اختلاف نظرهایی در زمینههایی بین آنها به چشم میخورد ولی تقریباً همه شادمانی را لازمهٔ سلامت جسمی و روانی میدانند و معتقد هستند که شادمانی موجب افزایش بهرهوری و خلاقیت بیشتر میشود، همحسی و مهربانی را تقویت میکند. اما با وجود پشتوانهٔ علمی و با اینکه میدانیم شادمانی احساس مطلوبتری است، به نظر میرسد که هنوز بسیارانی شادی را با غفلت و نادانی و بیمسئولیتی، خامی و ابتذال مرتبط میدانند و افسردگی را ناشی از درک عمیقتر و شادمانی را نشانه بیخبری و سطحینگری و بیخردی قلمداد میکنند. تصور میشود که به قول برشت: «آنکه میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است!»
این باورها شاید ناشی از مترادف در نظر گرفتن دو مفهوم متفاوت شادمانی یا Happiness با لذت Pleasure باشد. در صورتی که تفاوتهایی بین این دو وجود دارد که باید به آن توجه داشته باشیم. از جمله اینکه شادمانی یک احساس با دوام است اما لذت یک احساس آنی است، لحظهای اتفاق میافتد و به پایان میرسد. لذت بیشتر (Visceral) است، یعنی حالتی مشترک بین ما و حیوانات ولی شادمانی (Ethereal) است، یعنی احساسی خاص انسان که به هوش و ظرافت و عشق مربوط است. لذت، گرفتنی و شادمانی، دادنی است. لذت را میتوان با مواد شیمیایی یا دارو یا مواد مخدر نیز تجربه کرد، ولی شادمانی این طور نیست که با کم شدن تأثیر دارویی فروکش کند. زیادهروی در لذت اعتیادآور است، در صورتی که در مورد شادمانی چنین نیست. شادمانی حسی است که مربوط به هورمون یا Neurotransmitterی در مغز است که به آن سروتونین میگویند، ولی لذت بیشتر به هورمون دیگری به نام دوپامین مربوط است. یک تفاوت اساسی این دو در این است که لذت معمولاً به صورت فردی تجربه میشود، اما شادمانی جنبههای اجتماعی قوی دارد و احساسی است که ما به طور اجتماعی تجربه میکنیم. و انسان موجودی است که بقای او منوط به هستی اجتماعی اوست. شادمانی او نیز در این ارتباط معنا پیدا میکند.
تحقیقات روانشناسان نشان میدهد که بین مهربانی و شادی رابطهٔ مهمی وجود دارد و شادمانی مهربانی و Empathy را افزایش میدهد و مهربانی احساسیست که بیشتر در ارتباط با دیگران تجربه میکنیم. دیگر اینکه بر اساس یافتههای علوم روانشناسی و جامعهشناسی تمایل به سودجویی فردی، رقابت و حسادت موجب کاهش شادمانی میشوند. اما در سیستمهای سرمایهداری انسانها به فردگرایی تشویق میشوند. سودجویی و رقابت برای برخورداری از امکانات لذتجویی فردی تبلیغ میشوند. در صورتی که این رقابتها، مصرفگرایی و زیادهخواهی نهایتاً نارضایتی ایجاد میکند و اگر به دستیابی به امکانات فردی و لذتهای فردی هم منجر شوند، احساس دوامدار شادمانی را تضمین نمیکنند. در صورتی که وقتی عملکرد ما به حیات اجتماعی ما کمک کند، هورمونهای مرتبط با شادمانی در مغزمان ترشح میشوند و یک حس نسبتاً پایدار رضایت خاطر را تجربه میکنیم.
با توجه به مصایب موجود آیا از نظر اخلاقی تشویق مردم به شادی قابل توجیه است؟
گاهی این سوال مطرح میشود که با توجه به مصایبی که جوامع درگیر آنها هستند، از جمله وضعیت جنگی، معضل فقر و گرسنگی و بیداد حاکم آیا از نظر اخلاقی تشویق مردم به شادی قابل توجیه است؟ برای پاسخ به این پرسش باید درک کنیم که تغییر این شرایط نامطلوب و غیرانسانی مستلزم داشتن امید و انرژیست و شادی منبع انرژی است. انرژی لازم برای ایجاد تغییر بدون شادی موجود نخواهد بود. و البته تغییری مطلوب خواهد بود که منافع جمعی را مد نظر داشته باشد و به بهروزی انسانهای بیشتری منجر شود و برای آن به انسانهایی نیاز داریم که از حس همدردی بیشتری برخوردار باشند و مهربانتر باشند و معمولاً افرادی که در یک محیط شاد رشد میکنند، احساس همدردی در آنها بیشتر دیده شده است. توجه داشته باشیم که در این مورد هم شادمانی و لذت را از هم تفکیک کنیم. اگر رابطهٔ تنگاتنگ بین شادی و مهربانی را درک کنیم، متوجه میشویم که هر چقدر این جهان مملو از خشونت و درد و غم باشد، احتمال اینکه انسانها کمتر مهربان باشند هم بیشتر خواهد بود و تلاش برای ایجاد یک جهان انسانیتر نامحتملتر.
در فرهنگ سنتی – مذهبی یک ضریب همبستگی بین شادمانی و معصیت احساس میشود
در فرهنگ سنتی – مذهبی یک ضریب همبستگی بین شادمانی و معصیت احساس میشود. در نشانههای شادمانی به دنبال رد پای گناه میگردند. بلند خندیدن، رقصیدن و … به ارتکاب گناه نزدیکتر شدن تلقی میشود و شاید این تصور که اگر در دنیا این همه مصیبت وجود دارد، ما نباید شاد باشیم هم ریشه در همین فرهنگ مذهبی – سنتی داشته باشد. ما با کسانی که درد میکشند همدردی میکنیم، از دردشان غمگین میشویم، ولی اگر در آن غم باقی بمانیم چه کسی این شرایط را تغییر دهد؟ بیاعتنایی به این مصایب و به دنبال لذت فردی رفتن قابل توجیه نیست، ولی هر قدمی به سوی دنیایی بهتر، هر کمکی که میرسد، هر پیشرفتی که رخ میدهد، باید جشن گرفته شود و از هر روزنهای برای شادمانی و ایجاد انرژی که لازمهٔ تغییر است باید استفاده کرد. بله، حتی در این جهان ظلمانی که از یک طرف مردم دنیا نگران جنگ اوکراین هستند و کودکان یمنی گرسنه هستند، باید با افسردگی مقابله کرد، چرا که انرژی منتج شده از شادمانی و آن مهربانیای که نتیجهٔ رشد در محیط شادتریست از ملزومات تغییر به سوی جهانی عادلانهتر است.
شاید این تأکید بر ارتباط شادمانی فرد و محیط اجتماعی او این پرسش را ایجاد کند که پس نقش دولتها و سیستمهای سیاسی – اجتماعی – اقتصادی در این مورد چیست؟ در جواب باید گفت که اگر چه شادمانی بیشتر یک احساس درونی ست و فقط منوط به برخورداری از امکانات و داراییهای مادی نیست، اما فقر، استبداد و بیعدالتی بیشک موجب احساس بدبختی میشوند و روشن است که سیستمهای حکومتی غیردموکراتیک ناعادلانه احساس خوشبختی ایجاد نمیکنند.
سیستم سرمایهداری دستآوردهایی برای انسانها داشته و در این سیستم پیشرفتهای چشمگیری را شاهد بودهایم و در آن ثروت افزوده شده است، اما به قول کارل مارکس: حتماً یک چیز فاسدی در بطن آن سیستم اجتماعیای هست که در آن ثروت افزوده میشود، اما بدبختی کاسته نمیشود و نرخ جنایت در آن افزایش مییابد.» واقعیت این است که افزایش ثروت در جهان لزوماً از انسانها مردم شادمانتری نساخته است.الیناسیون و نابرابری و مصایبی که بر رنج انسانها افزوده است، نشان میدهد که سرمایهداری در ایجاد شادمانی موفق نبوده است. آمار جهانی در رابطه با خودکشی این را تایید میکند. سالانه بیشتر از هفتصد هزار نفر در جهان خودکشی میکنند، تقریباً هر چهل ثانیه یک نفر خودش را میکشد. و خودکشی یک معضل بزرگ جهانی است. جوامع سرمایهداری، لزوماً جوامع شادتری نیستند. به خصوص اگر توجه کنیم که سرمایهداری فقط به اروپا و آمریکا خلاصه نمیشود و در هند و کشورهای آفریقایی هم سیستم سرمایهداری حاکم است.
تحقیقات علمی حاکی از این است که هر چقدر نابرابری در جوامع بیشتر باشد، شادمانی کمتر است. بهویژه در دورهٔ کنونی که بیشتر کشورهای سرمایهداری سیاستهای نئولیبرالیستی را پیش میبرند. از جمله در کشور ما که سلامت و آموزش و همه چیز کالایی شده است، نابرابری افزایش یافته است. در همهٔ کشورهایی که سیاستهای نئولیبرالیستی پیش گرفتهاند، نابرابری اقتصادی اجتماعی هم رشد داشته است. به این معنا که این دو همبستگی تنگاتنگی با یکدیگر و در نتیجه رابطهٔ مستقیمی با کاهش شادی دارند. هر چقدر سیستمها، نابرابری را تقویت کنند، ما شاهد کاهش شادمانی خواهیم بود.
در دنیایی زندگی میکنیم که میتوان تنها با دو درصد از ثروت برخی از ثروتمندان آمریکا، مشکل بسیار بزرگ گرسنگی در دنیا را حل کرد. بر اساس آمار یونیسف سالانه حداقل ۱۵ میلیون کودک زیر ۵ سال از فقر و گرسنگی میمیرند. در سال ۲۰۱۹ از سوی سازمان ملل اعلام شد که وضعیت گرسنگی در جهان بدتر شده است. یکی از علل عدم توجه به چنین مواردی این نیست که مردم شاد هستند، به این مربوط است که بسیاری از مردم مشغول و محصور تبلیغات رسانههایی هستند که مدام به آنها میگویند اگر از لذت این و آن کالا محروم شوی، بدبخت و بازنده هستی! اگر ثروتمند و مشهور نباشی، بدبخت هستی! البته که لذت فردی تشویق میشود، ولی احساس دوامدار شادمانی تولید نمیشود.
واقعیت این است که اگر شادمانی در کشوری به درستی مدیریت نشود، میتواند استقلال آن کشور را به مخاطره بیندازد و باعث نفوذ نیروهای بیگانه شود. باید توجه داشت که فرار مغزها تا حد زیادی به این مسئله مربوط است و همچنین شیفتگی به فرهنگ بیگانه هم در نتیجهٔ همین عدم مدیریت ایجاد شادمانی اتفاق میافتد – مردم نیاز دارند که شاد باشند وگرنه افسرده میشوند و به این نتیجه میرسند که یا باید بیگانگان سرزمینشان را تغییر دهند یا باید یک راه فراری پیدا کنند و روشن است که این میتواند به استقلال و رشد و توسعه لطمهٔ جدیای وارد کند.
برای درک رابطهٔ بین سلامت و پیشرفت جوامع با درجهٔ شادمانی
برای درک رابطهٔ بین سلامت و پیشرفت جوامع با درجهٔ شادمانی باید به نقشی که شادی در ایجاد انگیزه برای کار دارد و همینطور تأثیر آن بر سلامت جسمی و روانی مردم توجه کرد. بر اساس تحقیقات علمی، فقدان شادمانی، میزان خلاقیت و میزان راندمان کار را هم کاهش میدهد. یافتههای علمی نشان میدهند که فقدان شادی منجر به بروز بیماریهای جسمی و روحی میشود. وقتی هورمونهای احساس شادی (Feeling good hormones) بیشتر و بهتر تولید شوند، فرد هشیارتر و پرانرژیتر میشود و سیستم ایمنی بدن او نیز تقویت خواهد شد. در چنین شرایطی، مغز به عنوان مدیر بدن میتواند مدیریت بهتری داشته باشد و قدرت پیشگیری بیماریها افزایش مییابد. لذا سرمایهگذاری برای ایجاد محیط و امکانات شادی میتواند موجب کاهش بیماریهای جسمی و روانی شده و به سلامت و پویایی جامعه یاری رساند. البته شادی با احساس ثبات و آرامش فردی و اجتماعی و بهطور کلی آرامش و ثبات اقتصادی، سیاسی و امنیتی، نیز رابطهٔ تنگاتنگی دارد. یعنی جامعهای که در آن ثبات وجود نداشته باشد و مردم در آن احساس امنیت نکنند، نمیتواند شاد باشد. پس باید به همهٔ جوانب این مسئله توجه داشت.
سیاستهای به اصطلاح تعدیل ساختاری، نئولیبرالیستی در ایران که منجر به کالایی شدن آموزش و درمان شد، همزمان با ایجاد نابرابری، میزان شادمانی را نیز تحت تأثیر قرار داده است و در نتیجهٔ آن شاهد رشد مصایب بسیاری بودهایم. قراردادهای استخدامی که قبلاً ۹۵% رسمی و فقط ۵% موقت بودند رسیدند به فقط ۵% رسمی و ۹۵% موقت! روشن است که این روی درجهٔ احساس امنیت مردم تأثیر میگذارد و آنها را دچار اضطراب و افسردگی میکند و عجیب نیست که شرایط آنقدر نگرانکننده بوده است که در سالهای اخیر خود مسئولان حکومتی نیز بارها در مورد وضعیت سلامت روانی مردم هشدار دادهاند و اعلام خطر کردهاند.
تردیدی نیست که ایجاد ثبات و آرامش اقتصادی – سیاسی و مدیریت ایجاد شرایطی که مردم در آن شادمان باشند، از وظایف اصلی دولتهاست و ما باید برای تغییر سیستم استبدادی و ناعادلانهٔ حاکم بر میهنمان تلاش کنیم، اما در عین حال ضروریست که همه چیز را فقط منوط به تغییر سیستم ندانیم و توجه داشته باشیم که تلاشی توامان برای ایجاد شادی و برای ایجاد تغییر ساختاری ضروری است. باید باور کنیم برای رهایی از این شرایط هم که شده نیاز به شادمانی داریم. وگرنه مجبور خواهیم بود که بپذیریم این سرنوشت لایتغیری است که به آن محکوم هستیم. با وجود تمام این مصایبی که در جامعهٔ ما وجود دارد، شاد بودن آسان نیست، اما باید خلاقانه راههای ایجاد شادمانی را یافت. به قول دولتآبادی باید در ناممکنها تونل زد! اگر فکر کنیم نمیتوان شاد بود دو حالت پیشِ روی ماست. یا باید بپذیرم که این سرنوشت ماست و نمیتوانیم آن را تغییر دهیم یا اینکه بپذیریم که نیروهای خارجی شرایط را برایمان تغییر دهند. هیچ کدام از این دو گزینه مطلوب ما نیستند.
رسانههای وابسته که به دلیل ناکارایی و اختناق و سوءمدیریت رسانههای داخلی، روز به روز بیشتر به خانههای مردم راه یافتهاند، تلاش دارند احساس بدبختی را به مردم القاء کنند. غیرمستقیم، با استفاده از شیوههای روانشناسی، این تصور را در مردم ایجاد میکنند که «بر خلاف ما که آنقدر مرفه و خوشبخت هستیم، شما در داخل کشور در بدبختی غوطهور هستید.» این رسانهها فقط مصایب را – آنهم با اغراق – به مردم نشان میدهند تا درجهٔ احساس استیصال و بدبختی را افزایش دهند. در صورتی که اگر فقط بدبختیها زیر ذرهبین گذاشته شوند و از تلاش مردم، از مهربانی مردم نسبت به هم و از تغییرات مثبت ناشی از تلاشها سخنی نباشد و مردم به شاد بودن از نتیجهٔ تلاشهایشان تشویق نشوند، روحیهٔ شکست و افسردگی تقویت خواهد شد و نتیجه خواهد شد انفعال و بیعملی. انگیزه و انرژی برای تغییر توسط خود نیروهای داخلی نیز طبعاً تضعیف خواهد شد.
در سالهای سیاه شصت در کتابی در مورد بابک خرمدین خواندم که وقتی قلعهٔ بابک محاصره شده بود و یاران بابک از او خواستند که فرار کند و از کشور خارج شود، گفت: «چگونه از سرزمینی بروم که میتوان به خاطر نقش بال یک پروانهاش جان داد؟!» ما از این پروانههای زیبا و این قهرمانان زیباتر در کشورمان کم نداریم. زیباییهایی که میتوانند در ما قدردانی و شادی ایجاد کنند. باید از این زیباییها، از این توان دریافتن زیباییها هم سخن گفت و در مردم شادی و امید و انرژی ایجاد کرد.
رسانههای وابسته با آگراندیسمان مصایب و سکوت در مورد موفقیتهای مردم، مهربانیها و پیشرفتهایی که در نتیجهٔ تلاش مردم حاصل میشوند، ناامیدی و حس استیصال را افزایش میدهند و از این طریق زمینه را برای سلطهٔ بیگانه فراهم میکنند باید در این مورد هشیار بود!
از طرف دیگر، متأسفانه یک حکومت مفلوک و ضدانسانی بر میهن ما حاکم است که صاحبمنصبانش توجه ندارند هر چقدر درجهٔ شادمانی مردم کمتر باشد، تقلید فرهنگ بیگانه و احساس بیهویتی بیشتر میشود.
چرا تا این حد فرار مغزها داریم؟
چرا تا این حد فرار مغزها داریم؟ چرا با وجود این همه سرمایهگذاری برای ایجاد فرهنگ مورد قبول خودشان، «تتلو»ها الگوی جوانان بسیاری شدهاند؟ این در نتیجهٔ نفرت از فرهنگ ارتجاعی تحمیلی و احساس بیهویتی ایجاد شده است. شاد نبودن و الگوهای مورد قبول داخلی نداشتن منجر به بحران هویت میشود و زمینه را برای تقلید از دیگران برای یافتن شادی فراهم میکند. وقتی حاکمیت توان مدیریت شادمانی و ایجاد شادمانی و دوستی میان مردم را ندارد، فرهنگ بیگانهپرستی رشد میکند ونهایتاً استقلال ملی به مخاطره میافتد. به قول مارکوزه، شرط اول رهایی از اسارت و بندگی، شناخت انواع اسارت است. و متأسفانه بسیاری از مردم در نتیجهٔ شرایط حاکم به اسارت رسانههای وابسته درآمدهاند، اسارتی مخملی که مقاومتی هم تولید نمیکند و با آرامش روز به روز بیشتر مردم را به سویی که نهایتاً منافع بیگانگان را تأمین کند، سوق میدهد و این بسیار نگرانکننده است.
البته خوشبختانه همیشه نشانههایی از پیشرفت و شادمانی در مبارزهٔ مردم به اشکال مختلف وجود دارد – از جمله میتوان به مبارزات افتخارآفرین معلمان میهنمان در سال گذشته اشاره کرد. همیشه تلاشهای شادیآفرین و امیدوارکننده هم وجود دارند و به قول زندهیاد طبری: «زیباتر از جهان امید ای دوست – در عالم وجود، جهانی نیست.
هر عرصه را بهار و خزانی هست – در عرصهٔ امید، خزانی نیست.»
جا دارد که در انتها، در این روزهای آغازین سال نو و در شروع فصل رویش جوانههای امید برای همهٔ هموطنانمان شادمانی روزافزون آرزو کنیم و روز جهانی شادی را همراه بهترین آرزوهای نوروزی گرامی بداریم.