به بهانه بیست اسفند سالروز ترور، سلاخی احمد کسروی بدست اسلامگرایان کور اندیش. پژوهشگر و روشنفکری شورشی که جان در راه آرماناش گذاشت.
سخنان ما بسیار ریشهدار است و هیچگاه با تپانچه از میان نخواهد رفت. احمد کسروی.
نُخبه کُشی و سلاخی اندیشه، رسمی دیرین در فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران:
کسروی اندیشمندی با سودای اصلاحطلبی دینی و اجتماعی با ویژگیهای روشنفکری یک کشور زخم دیده از قدرتهای استعماری و ستم استبداد سلطنتی بود. تجدّدگرایی در قبای شرقی و خشمگین از تجاوزات و دخالت استعمار روس و انگلیس دوران نکبتبار زمامداری سلسله منحوس قاجاریه، که در پی یک هویت مستقل آرمانی، در عین حال خشمگین از همدستی رجالهگان دین فروش و مستبدین حاکم بود. کسروی دانشی وسیع و ذهنی پرسشگر داشت و علیرغم این دو ویژگی نیکو، زنگار گذشته را جا به جا در نوشتههایش با خود به یدک میکشید. از عقبماندگی و جهل و خُرافات نفرت داشت، اما در عین حال مدرنیته غرب را واهی و بدون آینده میدید. تعصب او به آرماناش چنان آغشته شده بود که به فرهنگ و ادب کشور نیز بدبین و به آن باور نداشت. او در زمانهای زیست و نوشت که نُخبهکشی و بیتفاوتی، چون امروز، رسمی معمول بود. در واکنش به ترور او هیچکس اعتراض نکرد. نه دولت که میبایست مجری قانون باشد و نه مجلس و نه وزیران و نه جامعه نیمبند مدنی و نه روشنفکران.
بیست اسفند سالروز سلاخی احمد کسروی و دستیار او محمد تقی حدادپور در سال ۱۳۲۴در ساختمان دادگستری توسط اعضای گروه فدائیان اسلام است. قتل کسروی نه یک حادثه و یا یک توطئه خود ویژه، بلکه نمادی از حرف رمز عدم مدارا و رواداری در فرهنگ سیاسی و اجتماعی کشور ما ایران است. کسروی پژوهشگر و اندیشهورزی بود که ظرف زمان و مکانِ زادگاهاش تاب تحمل او را نداشت. سرزمین پدریِ او جایی بود که فاقد هوای کافی برای نفس کشیدن انسانهایی مانند او بود. محیط برای اندیشه و آرزوهایِ شیفته ترقی و تجدُّد او، خفه کننده و غیرقابل تحمل بود. فرهنگ و سیاست جاری برای او کهنه و آغشته به جهل و اسیر خُرافاتی بودند که مرده ریگ قرنها ستم سیاسی و بدفهمی فرهنگی و اندیشه مذهبی، و پیوندی از آن دو بود. جهل و ستم سیاسی و کج اندیشی فرهنگی ریشهدار چنان عرصه را بر او چنان تنگ کرده بود که تنها راه برون رفت را در شورش و طغیان برعلیه هرآن چه که در منظر نگاه او لجنزاری متعفن و سدی در مسیر تجدُّد و پیشرفت بود، یافت. کسروی عُصاره اندیشه نیک مشروطه و خشم ناشی از دغلکاری گروهها و فرقههای سیاسی و بویژه روحانیون متعصبی بود که مشروطه را با الحاق متمّمی به آن به بنبست و سپس تسلیم رهنمون کردند، بود. یک تنه و با سلاح قلم و اندیشه قد علم کرد و جان در راه این نبرد نابرابر نهاد.
زاده تبریز به سال ۱۲۶۹ بود. استاد سعید نفیسی در باره سالهای اولیه زندگی احمد کسروی چنین مینویسد:
” کسروی در آن زمان عمامه سیاه به سر داشت، لباده و قبای بلند میپوشید و عبای سیاهی بر آن میافکند. عمامه کوچک و فشرده او بهترین نماینده طلاب تبریزی بود. . . . در نخستین مکالمهای که با او کردم بر من ثابت شد که مرد بسیار بیباکی است و حتی عقاید خاص خود را با بیپروایی خاص ادا میکند. از این که بر خلاف عُرف و بر خلاف عقیدهٔ دیگران چیزی بگوید باک نداشت. این اصطلاح معروف در بارهٔ وی بسیار بجا بود که «سرش بوی قُرمه سبزی میدهد»”.
«او که در نوجوانی با نام مشروطه برخورد کرد و به گفته خود از همان آغاز به مشروطه دل بست. درگیری روسها با مجاهدان در ۲۹ آذر ۱۲۹۰ در تبریز و مقاومت مردم بر او اثر گذاشت. او که پیشینهای روحانی داشت، تحت تأثیر آن رویدادها پس از آن بر منبر مردم را میشوراند. . .». روحانیون مخالف مشروطه تکفیراش کردند و سعی کردند که با برانگیختن و بسیج اوباش او را از میان بردارند. مردم را نیز تحریک کردند، که بی تأثیر نبود و از گِرد منبر او پراکنده شدند. برخورد روحانیت مخالف مشروطه و آشنایی او با دانشهای روز جان شیفته او را دگرگون کرد و ردا و کلاه روحانیت را دیگر مناسب جسم و اندیشه عاشق خود نیافت. به گفته خود بارِ روحانیت از گردنش برداشته شد. پس از کنارهگیری در دورهای برای تأمین معاش زندگی به فروش کتابهایش و جوراببافی روی آورد و همزمان شروع به آموختن ریاضیات، تاریخ و زبان عربی کرده بود و در همین زمان بود که از منظر سیاسی به محمد خیابانی نزدیک شد. با تأسیس حزب دموکرات در آذربایجان توسط خیابانی، کسروی به این حزب پیوست. مدتی بعد از این حزب جدا شد و مدتی خانهنشین شد.
کسروی در طی ۵۵ سال عمر کوتاه خود دَمی از تلاش و تکاپو باز نایستاد و در حوزههای گوناگونی همچون تاریخنگاری، زبان شناسی، حقوق، ادبیات، علوم دینی به پژوهش پرداخت و در حرفههایی مانند روزنامهنگاری، وکالت، قضاوت و سیاست فعالیت داشت. وی بنیانگذار جنبشی سیاسی – اجتماعی با هدف ساختن یک “هویت ایرانی سکولار” در جامعه ایرانی، موسوم به جنبش “پاک دینی” بود که در دورهای از حکومت پهلوی شکل گرفت. احمد کسروی سودای مبارزه با “واپسماندگی فکری و علمی” و روشنگری در تمامی وجوه زندگانی مردم داشت. او منتقد آن چه که “اوضاع زندگی، خرافهگرایی آداب اجتماعی” مردم ایران میدانست، بود.
موضعگیریهای احمد کسروی در برابر کیشهای رایج و نهادهای مذهبی و اخلاقی و مسلکها و ارزشهای سنتی و فرهنگی و تاختن او به باورهای دینی و فرهنگی، از تشیع و بهائیت و صوفیگری گرفته تا شعرهای خیام، حافظ، سعدی و دیگر شاعران ایرانی از جمله مواردی بودند که مخالفتهای بسیاری را برعلیه او برانگیختند.
آثار او بالغ بر ۷۰ جلد کتاب به زبان فارسی و عربی است. از مهمترین آثار کسروی میتوان به دو جلد کتاب تاریخ مشروطه ایران و تاریخ هیجده ساله آذربایجان اشاره کرد که از مهمترین آثار مربوط به تاریخ جنبش مشروطه خواهی ایران هستند و تا به امروز مرجع اصلی محققان در باره جنبش مشروطیت ایران هستند. وی در کتاب «آذری یا زبان باستان آذربایجان»، برای نخستین بار این نظریه را مطرح کرد که زبان تاریخی منطقه آذربایجان پیش از رایج شدن زبان ترکی آذربایجانی که مورخان از آن به نام «آذری» یاد کردهاند، زبانی از خانواده زبانهای ایرانی بوده است. این نظریه امروز در میان دانشمندان بهطور عام پذیرفته شده است. از دیگر کتابهای او میتوان از شیعیگری، صوفیگری، بهائیگری، کارنامه اردشیر بابکان، تاریخ پانصد ساله خوزستان، انگیزیسیون در ایران، پاک خویی، امروز چاره چیست؟، امروز چه باید کرد؟ . . . نام برد. وی همچنین بیش از چهل مقاله تحریر کرده است که از جمله میتوان از «حاجیهای انباردار چه دینی دارند؟»، «خواهران و دختران ما»، در «پیرامون اسلام»، «در پیرامون شهریگری یا تمدن»، «در پیرامون ادبیات، خرد، روان» . . . را نام برد.
آقای شهاب میرزایی در مقالهای که در سال ۲۰۱۲ در بی بی سی فارسی نشر دادهاند چنین تصویری از کسروی ارائه داده اند:
“کسروی را میتوان همچون پیکرهای دید که بازتاب تمام عیار مدرنیته ایرانی با تمام تناقضهایش بود. ادیبی که از یک سو به پالایش زبان فارسی میاندیشد و از سوی دیگر به بزرگان آن همچون حافظ و سعدی میتازید. به جنگ خرافات دینی میرود امّا خود آورنده پاک دینی میشود، خواهان روشنگری در تمامی وجوه زندگانی ایرانیان است، امّا به مخالفت با تمدن غرب، اروپا مداری و بسیاری از دستآوردهای این تمدن میپردازد. اندیشمندی چند وجهی که روحانیون شیعی او را مخالف دین و مذهب میخوانند و متفکرینی دیگر اندیشههای آیتالله خمینی، علی شریعتی، جلال آلاحمد و فردید را وامدار اندیشههای غرب ستیز او میدانند”.
کسروی باور به ذاتگرایی انسان نداشت و انسان را ماحصل اندیشه و آموزش و تجربه میدانست. او با خُرافات و پیوند روحانیون مخالف آزادی و مشروطهٔ مردم با استبداد سلطنتی و بازگشت استبداد سلطنتی سر سازش نداشت. انسان را قائم به ذات خود میدانست و باور داشت که میتوان با دانش و علم راه رستگاری را به مردم نشان داد.
او کتاب ورجاوند بنیاد را به عنوان «بنیاد پاکدینی» معرفی کرد. کوتاه سخن، ارج در پاکدینی است. ارج در سخنان پُر مغز اوست. اگر دنبال نیکوکاری هستیم بهترین آن، پاکدین راستین بودن است.
او میگفت:
“شما از چه مینالید؟! . . . از دست که گله میکنید؟! سرچشمه همهٔ گرفتاریهای شما در میان خوداتان است. شما خود بدید که دچار بدی گردیدهاید . . . ”
شاید بتوان پاک دینی کسروی را از چیزی مشابه رویکرد مارتین لوتر و کاستلیو و سپس، در فاصله سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۲، علیرغم مخالفت او با مدرنیته غربی که میتوان آن را تأثیر ناسیونالیسم ایرانی و خشم ناشی از دخالتهای انگلیس و روسیه در دوران مشروطه دانست، به جان لاک، با ویژگیهای شرقی آن نزدیک دانست. مارتین لوتر معتقد بود:
“ایمان، فقط ایمان برای نجات انسان کافی است”. . . . “هیچ بندهای از دیگران به خدا نزدیکتر نیست و احدی حق ندارد خود را نماینده خداوند بر روی زمین بداند”.
کسروی شیفته تجدُّد بود و از اولین کسانی بود که به پیشواز قانون پوشش یکپارچه رفت و کلاه پهلوی بر سر گذاشت. کوشنده برقراری عدلیه بود.
علیرغم این که به او تهمت ضد دین بودن زدهاند، مسلمان بود و به اسلام باور داشت و نمیخواست دین اسلام را از میان بردارد، بلکه بر این باور بود که مردم معنای دین را اشتباه دریافتهاند. میگفت مردم گمراه شدهاند و از این منظر به تعارض با دیدگاههای تشیع، تصوف و بهائیگری برخاست. کسروی در مرامنامه پاک دینی خود از شانزده ماده پیروی میکرد:
مواد شانزدهگانه مرامنامه کسروی:
۱، هواداری ازمشروطه و قانون اساسی و ایستادگی در جلو بازگشت استبداد.
۲، نشر معنی مشروطه در میان توده و آماده گردانیدن مردم برای آن.
۳،نظارت بر اجرای قوانین و اعتراض بههر نقض قانونی که رو دهد.
۴، هواداری از تعقیب یک سیاست روشن.
۵، جلوگیری از تقلیدهای بیجا که از حزبهای اروپا میشود.
۶، روشن گردانیدن اذهان دربارهٔ ثروت حقیقی و اینکه سرچشمه آن زمین و هوا و آفتاب است و باید قدر اینها را دانست.
۷، تغییر وضع تجارت و برگردانیدن آن بهمعنی درستش و تطبیق آن با مصالح توده.
۸، کوشش برواج علم و صنعت و تقید بهاینکه تا ممکن است حوائج صنعتی در خود کشور تهیه گردد.
۹، ترویج کشاورزی و اساس زندگانی گرفتن آن و آبادی دهات و کمی تفاوت میان آنها با شهرها.
۱۰، جلوگیری از مفتخواری از هر راه که باشد و اینکه میزان برخورداری هر کس، جُربُزه و کوشش او باشد.
۱۱، نبرد با پراکندگی عقاید و کوشش بهیکی بودن اندیشهها و آرمانها.
۱۲، کوشش به فزونی نفوس و ناگزیر گردانیدن زناشوئی و سادگی آن.
۱۳، کوشش به سادگی رخت و افزار زندگی.
۱۴، کوشش برای توسعه و رواج بهداشت همگانی و مبارزه با بیماریها.
۱۵، تغییر سازمان و قوانین دادگستری و ساده گردانیدن قضاوتها.
۱۶، ناگزیر گردانیدن آموزش ابتدائی و تغییر برنامه آموزشگاهها و از بین بردن تعلیمات زیانمند و بیهوده.
اصلاحات دینی
تاریخ نگار آقای محمد امینی در مورد کسروی اظهار میدارد که:
“کسروی معتقد بود که مذهب باید برپایه زندگی همگان پایهریزی شود، ضمن این که باید با الحاد بهعنوان یکی از بزرگترین خطاها در دنیا مبارزه شود. هم زمان باید با عقاید خرافاتی و آموزش نادرست که همواره نمونههایی از اعمال ضد مذهبی هستد، مبارزه شود”. (از سخنرانی محمد امینی، احمد کسروی، بعنوان یک اصلاحطلب اجتماعی و دینی، فوریه ۲۰۱۳).
کسروی در جلد اول آئین نقدهای تندی به کردارهای خرافی که بر اسلام تأثیر گذاشتهاند، مینویسد. در آئین او بعنوان روشنفکری ظاهر میشود که سئوالی در باره “نقش مناسب مذهب در تحولات سریع جهان” دارد. او در آئین به سکولاریسم اروپا نیز تاخت و نوشت که سکولاریسم تحت احاطه آشفتگی سیاسی و اقتصادی، بی هیچ چشمانداز روشنی قرار دارد. او مسلمان بود و در مجله پیام که ماهانه منتشر میشد، قویاً از اسلام دفاع کرد. کسروی در سودای اصلاحات دینی بود.
کسروی زمانی که در خوزستان بود و سرپرستی عدلیه را بعهده داشت، پس از سرکوب غائله شیخ خزعل و زمزمههای پادشاهی سردار سپه، در گفتاری در باره ارج ننهادن رضاخان به مشروطه را نوشت که حبلالمتین آن را چاپ کرد. پس از آن فشار حکومت نظامی بر او شدت یافت. مدتی به عراق رفت و سپس به اهواز و از آنجا به شوشتر که عدلیه را به آنجا بازگردانده بود برگشت. حکومت مرکزی خواهان بازگشت او به تهران شد. در تهران سردار سپه مقدمات دادگاهی کردن او را تدارک میدید که با پا درمیانی چند تنی از سیاستمداران از میان رفت.
اشغال ایران توسط متفقین در ۹ شهریور ۱۳۱۸ و تبعید اجباری رضا شاه فضای باز نسبی و یک سری آزادیهای سیاسی را در پی داشت. این آزادیها موجب شکوفایی نشریات اسلامگرا در سرتاسر ایران گردید. همراه با شدت یافتن فعالیت روحانیون در مساجد، نقدهای کسروی نیز نسبت به بنیادهای فکری شیعیگری شدت یافت. در فاصله سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۲ نوشتههای کسروی در نقد روحانیت و مبانی شیعیگری تجسم کاملی از خواست اصلاحات در مذهب رسمی تشیع و موج جدید اسلامگرایی بود. او افکار و اندیشههای خود را در هفده کتاب و رساله و نیز مقالههای متعدد در روزنامه پرچم منتشر کرد. بعقیده آقای محمد امینی، کسروی بر این باور بود که رنسانس اسلام سیاسی و کوشش برای برقراری قوانین شریعت در ضدیت با ارزشهای مدرن و نهادهای برآمده از انقلاب مشروطهای که خود کسروی در جوانی همراه آن بود، میباشند. (همان منبع).
وکالت
کسروی وکیلی به تمام معنا بود. در حرفهاش راستگو و در پی حقیقت بود. او وکیل تسخیری گروه ۵۳ نفر بود و در دادگاه وکالت آنها را بعهده داشت. او همچنین پس از تبعید رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰ و دستگیری و محاکمه سرتیپ (سرپاس) مختاری رئیس شهربانی رضا شاه و پزشک احمدی وکیل تسخیری محاکمات جنجالی آن دو بود. کسروی جریان محاکمه را روزانه در روزنامه خود «پرچم» منتشر میکرد. در روزنامه پرچم سال یکم شماره ۱۶۸ شنبه ۲۴ امرداد ماه ۱۳۲۱ نوشت:
“ما نیک میدانیم که چون رضا شاه بروی کار آمد اصول دیکتاتوری را پیش گرفت و بسیاری از قانونها را از میان برد. نخست قانون انتخابات را از میان بُرد که نمایندگان را خود دولت برمیگزید. سپس قوانین دایر به بازداشت و زندان را از میان بُرد، که شاه هر که را میخواست دستور بازداشت و زندان میداد. همچنین قانونهای بسیار دیگری را بیاثر گردانید و ما میدانیم که از انبوه مردم در برابر او به خاموشی گراییدند و اعتراض ننمودند، بلکه با او همراهی نشان دادند و همدستی دریغ نگفتند، وزیران این رفتار را کردند. نمایندگان دارالشورا این رفتار را نمودند. ادارات به این کار شرکت کردند. روزنامهها به آن خشنودی نشان دادند. این چیزهایی است که ما فراموش نکردهایم و به این زودی نخواهیم کرد. . . . با این حال پوشیده نمیدارم که آن شاه بدیهایی نیز داشت و یکی از آن از میان بردن مشروطه بود. در زمان آن شاه مشروطه از میان رفت و قوانین از کار افتاد و چاپلوسی و پستی میان مردم رواج گرفت و این گناه کوچکی نبود. لیکن در این جا هم باید گفت مبتکر این کار او نبود. این را دیگران از پیش آغاز کرده بودند و آن شاه تکمیل گردانید. . . . در همین زمینه صدها کسان دیگری با او شریک و همکار بودند”. (همان منبع، محمد امینی).
ترور
کسروی گویی جملات بالا را در گله از سکوت و همدستی وزیران و نمایندگان دارالشورا و مردم در برابر بیقانونی و ستم را نسبت به سکوت کل جامعه مدنی از مردم و بازاری و روشنفکر تا وکیل و وزیر و قانون نسبت به سرنوشت مختوم خود که سه سال بعد توسط گروه فدائیان اسلام و با فتوای مجتهدین رقم خورد، آن روز در روزنامه پرچم نوشته بود. تا بهار سال ۱۳۲۲ سوء قصدی نسبت به جان او نشده بود. این وظیفه به خطیب و طلبهای ناشناخته به نام نواب صفوی رقم خورد. اولین سوء قصد در ۲۹ فروردین سال ۱۳۲۴ نواب صفوی و یارانش در میدان حشمتالدوله تهران با چاقو و اسلحهای که با اعانهٔ شیخ محمد حسن طالقانی امام مسجد سیفالدوله تهران خریداری شده بود صورت گرفت. به او حمله کردند که بشدت زخمی شد. ضاربان برای مدت کوتاهی بازداشت شدند و با وثیقهای که تاجران ثروتمند بازار، یعنی همان “حاجیهای انبارداری که او نسبت به دین آنها در کتابی اظهار نظر کرده بود – م. ش”، تأمین کرده بودند، آزاد شدند. (همان منبع، م. ح).
احمد کسروی و منشی او محمد تقی حدادپور روز ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ در کاخ دادگستری به دست تنی چند از فعالان گروه «فدائیان اسلام» با چاقو و اسلحه گرم به قتل رسیدند. او از حدود یک سال پیش از آن تحت محاکمه بود، با اتهاماتی از قبیل «اهانت به مقدسات». اما او در یکی از جلسات بازپرسی، در پاسخ به اتهام «ضدیت با اسلام» گفت: «هیچگاه به ضد اسلام کتابی منتشر نکردهام. نبرد من با پیرایههایی است که به اسلام بستهاند».
گفته میشود که زمان و مکان جلسه دادگاه جزء اطلاعات عمومی نبوده و توسط بازپرس به فدائیان اسلام درز کرده است (همان منبع). بعضی از ضاربان هرگز متهم نشدند، از جمله برادران امامی. سید حسین طباطبایی قمی دوّمین مرجع عالیرتبه از نجف به نخستوزیر قوام تلگرافی زد و خواستار آزادی سریع ضاربان شد و نگرانی خود از عدم تقدیر دولت از شجاعت ضاربان کسروی اظهار داشت. ضاربان تحت فشار علما و رهبران مذهبی و بازاریان بانفوذ بعد از محاکمهای کوتاه آزاد شدند. (همان منبع).
سید محمد صادق حسینی روحانی از مراجع تقلید شیعه دوران معاصر که از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۷۹ به دلیل مخالفت با معرفی آیتالله منتظری به قائم مقامی رهبری در حصر خانگی بسر برد، میگوید که فتوای قتل کسروی را به درخواست نواب صفوی از سیدابوالقاسم خویی گرفته، (او را فقیه اعلم عصر غیبت تاکنون در مذهب تشیّع میدانند. وی در سال ۱۳۷۸ درگذشت)، و خویی نیز همین فتوا را از سید حسین طباطبایی قمی گرفته است. او در خاطرات خود نوشته است که خویی بخشی از پول سفر نواب و تهیه اسلحه برای او را نیز پرداخته است.
آیتالله حسین قمی گفته بود:
«هیچ فتوایی لازم نیست و کار فدائیان اسلام برابر بااعمال ضروری دین (فروع دین) همچون نماز و روزهاست».
پیکر قربانیان، که پوشیده از زخمهای عمیقی بود، بدون کالبدشکافی در شامگاه همان روز ترور، توسط بستگان کسروی به گورستان ظهیرالدوله در شمیران – نزدیک تهران – منتقل شد. سرپرست صوفی قبرستان از دادن اجازه برای دفن آنها به خاطر افکار و اعمال ضد صوفیانه کسروی خودداری کرد. سپس جنازهها برای دفن به محوطه تپهٔ پایکوه امامزاده صالح – که آبک نامیده شده – برده شدند.
اجساد سلاخی شده احمد کسروی و منشی او حدادپور
که توسط گروه فدائیان اسلام در داخل کاخ دادگستری ترور شدند.
نظر تعدادی از شخصیتهای سیاسی و پژوهشگران در باره احمد کسروی:
آقای محمد امینی پژوهشگر تاریخ معتقد است:
“جامعهای که در برابر اقدام تروریستی فدائیان اسلام سکوت کرد، تاوان آن را بعدتر پرداخت”.
(سخنرانی محمد امینی در باره احمد کسروی در دانشگاه ولفت)
ولادیمیر فیودورویچ مینورسکی خاورشناس و ایران شناس روس و استاد دانشگاه لندن در مورد کسروی میگوید:
“کسروی روح تاریخ نگار راستگو را داراست. او در جزئیات دقیق و در ارائه شفاف است”.
به نوشته یرواند ابراهامیان:
“احمد کسروی در مقالات متعددی در نشریه آینده و در آثار فراوان خود در باره زبانها، قبایل، مذاهب و نام جاهای ایران، به مسئله وحدت ملّی توجه داشت. او نخستین اثر مهم خود، آذری یا زبان باستان آذربایجان را متعاقب قیام خیابانی نوشت تا ثابت کند که آذری، زبان اصیل آریایی زادگاه وی را، یورش تُرکان از بین برده است.
کسروی در دومین کتاب مهم خود تاریخ پانصد ساله خوزستان میکوشید پیامدهای زیانبار و کشمکشهای قبیلهای و مذهبی را در نواحی جنوب غربی نشان دهد”.
آقای کاوه بیات تاریخ نگار ساکن ایران در مقاله کسروی و بحران آذربایجان که در فصلنامه گفتگو شماره شماره ۴۸ صفحه ۶۵ چاپ شده است در مورد کسروی مینویسد:
…”. . . راجع به زبان هم خودتان بهتر میدانید، غریزه فطری و عادت از عواملی است که تغییر آن خیلی مشکل است، وقتی که پدر و مادر و برادر من از طفولیت با من ترکی حرف زده و میزنند، چگونه میشود من این زبان را دوست نداشته و اظهار نفرت کنم؟… اگر مقصود این بود که برای آسانی کار درسها در سالهای نخست دبستانهای آذربایجان به ترکی باشد ما به آن دخالت نمیکردیم زیرا راه حل بحث آن بود که زحمت تدریس با زبانی که از دو زبانی در میانه آذربایجان و دیگر جاهای ایران پدید میآید سنجیده شود و به هرحال این اهمیت را که ما به آن دخالت کنیم نداشت؛ ولی همه میدانند که موضوع زبان در آذربایجان معنیهای دیگری را دارد و همیشه مقاصد دیگری در پشت سر این عنوان میباشد
کسروی در دومین کتاب مهم خود تاریخ پانصد ساله خوزستان میکوشید پیامدهای زیانبار و کشمکشهای قبیلهای و مذهبی را در نواحی جنوب غربی نشان دهد. او در اثر دیگر خود تاریخ مشروطه ایران ریشه پیشرفت نیافتگی ایران و بیشتر کشورهای خاور را پراکندگی در میان تودهها دانست، و گفت چند تیرگی که از دوگانگیهای قبیلهای و زبانی برمیخیزد، یکی از بدترین بیماریهایی هست که گریبان ایران را گرفتهاست. “
آیتالله خمینی:
بخشی از نامه سرگشاده آیتالله روحالله خمینی که در تاریخ ۱۱ شهر جمادی الاولی ۱۳۶۳ برابر با اردیبهشت ۱۳۲۳ خورشیدی نوشته شده است. اصل نسخه خطی آن در کتابخانه وزیری یزد نگهداری میشود. این نامه یک سال پس از انتشار کتاب جنجالی شیعیگری، احمد کسروی در بهمن ۱۳۲۲، منتشر شد.
انّ للَّه فی ایّام دهرکم نفحاتٌ ألا فتعرّضوا لها ؛ امروز روزی است که نسیم روحانی الهی وزیدن گرفته و برای قیام اصلاحی بهترین روز است، اگر مجال را از دست بدهید و قیام برای خدا نکنید و مراسم دینی را عودت ندهید، فرداست که مشتی هرزه گرد شهوتران بر شما چیره شوند و تمام آیین و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود کنند. امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی بیسروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب – روحی له الفداء – آنهمه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمه خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فرا گرفته؟ ای آقای محترم که این صفحات را جمع آوری نمودید و به نظر علمای بلاد و گویندگان رساندید!
خوب است یک کتابی هم فراهم آورید که جمع تفرقه آنان را کند و همه آنان را در مقاصد اسلامی همراه کرده از همه امضا میگرفتید که اگر در یک گوشه مملکت به دین جسارتی میشد، همه یکدل و جهت از تمام کشور قیام میکردند. خوب است دینداری را دست کم از بهاییان یاد بگیرید که اگر یک نفر آنها در یک دیه زندگی کند، از مراکز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئی تعدی به او شود برای او قیام کنند. شماها که به حق مشروع خود قیام نکردید، خیره سران بیدین از جای برخاستند و در هر گوشه زمزمه بیدینی را آغاز کردند و به همین زودی بر شما تفرقه زدهها چنان چیره شوند که از زمان رضاخان روزگارتان سختتر شود. وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً الَی اللهِ وَ رَسولِهِ ثُمَّ یُدرِکْهُ الْمَوتُ فَقَد وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللهِ.
۱۱ شهر جمادیالاولی ۱۳۶۳
سید روح الله خمینی
آیتالله. خامنهای رهبر ایران:
آیتالله علی خامنهای رهبر ایران در دستنوشتهای بر روی عکس نواب صفوی در وصف او نوشت: «سلام بر آن پیشاهنگ جهاد و شهادت در زمان ما». وی همچنین در مورد نواب صفوی میگوید: «اولین جرقههای انگیزش انقلابی به وسیله نواب در من به وجود آمد. همچنین وی را نویسنده کتابی به نام راهنمایی حقایق به عنوان اولین کسی یاد میکند که در قالب این کتاب قانوناساسی حکومت اسلامی را نوشت. (آفتاب نیوز).
کسروی اندیشمندی با سودای اصلاحطلبی دینی و اجتماعی با ویژگیهای روشنفکری یک کشور زخم دیده از قدرتهای استعماری و ستم استبداد سلطنتی بود. تجدّدگرایی در قبای شرقی و خشمگین از تجاوزات و دخالت استعمار روس و انگلیس دوران نکبتبار زمامداری سلسله منحوس قاجاریه، که در پی یک هویت مستقل آرمانی، در عین حال خشمگین از همدستی رجالهگان دین فروش و مستبدین حاکم بود. کسروی دانشی وسیع و ذهنی پرسشگر داشت و علیرغم این دو ویژگی نیکو، زنگار گذشته را جا به جا در نوشتههایش با خود به یدک میکشید. از عقبماندگی و جهل و خُرافات نفرت داشت، اما در عین حال مدرنیته غرب را واهی و بدون آینده میدید. تعصب او به آرماناش چنان آغشته شده بود که به فرهنگ و ادب کشور نیز بدبین و به آن باور نداشت. او در زمانهای زیست و نوشت که نُخبهکشی و بیتفاوتی، چون امروز، رسمی معمول بود. در واکنش به ترور او هیچکس اعتراض نکرد. نه دولت که میبایست مجری قانون باشد و نه مجلس و نه وزیران و نه جامعه نیمبند مدنی و نه روشنفکران.
خفه کردن صدای او و شکستن قلماش یک اتفاق و یا تنها نتیجه خیره سری چند نفر متعصب مذهبی نبود، بلکه حلقهای یک زنجیر رذالت بود که در طی قرنها در کوره ستم سیاسی و جهل فرهنگی گداخته و به هم بافته و به فرهنگی مسلط و نهادی پایدار تبدیل شده بود. رسم کشتن و حذف فیزیکی او و امثال او بمثابه یک اندیشهورز خواهان اصلاحات دینی و اجتماعی تا امروز نیز ادامه دارد. یک خط بیتفاوتی خون آلود که رد پای منحوس خود را تا امروز نیز بر تارک این مملکت بلاکشیده با همه سبعیت خود حک کرده و به ما دهنکجی میکند. این تسبیح خونین پیشینهای تاریخی دارد و آبشخور ریشه آن در تاریخ دو هزار و پانصد ساله قرار دارد. احمد کسروی جان شیفتهای بود که هستی خود را فدای آرمان و آرزویش کرد. اگرچه آثار او گنجینه گرانبهایی است که تا امروز نیز منبعی معتبر برای همه کسانی که شیفته آزادی و سعادت این مرز و بوم اند هستند. او تنها نبوده و نیست.
در درازنای تاریخ “دوهزار و پانصد ساله” سیاسی – اجتماعی ایران حذف، اعدام، ترور، خفه کردن و به دره انداختن اندیشمندان، روشنفکران، رسمی پلید و دیرینه بوده و هست و به رفتار نه تنها حاکمان، که بخشی از مردم و گروههای سیاسی نیز تبدیل شده است. پیشینه این رسم سخیف در تاریخ این مرز و بوم، جدا از بخش افسانهای آن، به دوران هخامنشیان و دقیقاً پس از درگذشت کوروش شاه هخامنشی و به تخت نشستن کمبوجیه دوم میرسد. گویی مرگ کورش سرآغاز افسانه قابیل و هابیل در این سرزمین بوده است.
کمبوجیه دوّم که پادشاهی چندان دوراندیش نبود، برادر خود بَردیا را که کاردان تر از او بود و او را رقیب خود میدید، بقتل رساند و سپس بعد از مرگ کمبوجیه دوم بَردیای دروغین یا همان گئومات مُغ (طبق نظر هرودوت) با فریبکاری و زورستانی خود را فرزند کورش معرفی کرده و تخت و تاج پادشاهی را تصاحب میکند. بَردیای دروغین برای جلب حمایت مردم پارهای اصلاحات در سیستم مالیاتی و تیولداری انجام میدهد. داریوش بهکمک شش خانواده دیگر پارسی برعلیه گئومات کودتا میکند و خود صاحب تخت شاهی میشود. سپس همدستان سابق را به حاشیه میراند و استبداد فردی خود را تحمیل میکند.
استبداد و حذف و از بین بردن مخالفین رفتاری دیرینه و نهادینه شده در تمام طول تاریخ بلندمدت این آب و خاک به حیاط خود ادامه داده و بازتولید شده است. استبداد و تحمیل اراده شخصی بر جامعه و مردم در تمام طول تاریخ نه تنها در جهت منافع مردم نبوده، بلکه بستر و پیشزمینه فقر و عقبماندگی بیشتر این آب و خاک گردیده تا امروز نیز ادامه دارد. کشتار و لشکرکشیهای داریوش و خشایار به دیگر کشورها محملی برای ویرانی ایران بر افتادن هخامنشیان و اسارت دو قرن کشور توسط اسکندر و جانشینان او شد. تنها پس از قدرت گرفتن پارتیان و اشکانیان (از قبایل بیابانگرد) بود که ایران برای مدتی کوتاه نفسی براحتی کشید.
رقیبکشی و خفه کردن صدای نخبگان سیاسی و خوشفکران و حتی خوشرقصان در زمان حکمرانی استبدادی ساسانیان که دین و دولت در پیوندی تنگ و ارگانیک قرار گرفتند ادامه داشت. مانی را کشتند و پوستش را با کاه انباشتند و بر دروازه شهر آویزان کردند، تا درس عبرتی باشد. مزدک را نیز که یک اصلاحگر اجتماعی و مذهبی بود و در زمانی میزیسته که اوضاع اجتماعی و اقتصادی خراب و مردم از فقر و بیدادگری بهجان آمده بودند، به دستور قباد یکم و به روایتی انوشیروان “دادگر” کشتند و مزدکیان را از دم شمشیر گذراندند.
بیداد استبداد با حمایت دین در طی دو قرن سلطه جابرانه خلفای اسلامی که دین به ضرب احکام ملکوتی خود موفق شده بود خود اِعمال کننده مستقیم استبداد گردد، به اوج خود رسید. به جرأت میتوان گفت که اِشغال ایران توسط اعراب مسلمان نقطه عطف و گسستی سرنوشت ساز در تاریخ ایران شد که نه تنها ماحصل آن بیش از دو قرن سکوت بلکه نهادینه شدن پیوند استبداد و مذهب و مشروعیت بخشیدن کشتن خفه کردن و به بردگی گرفتن مخالفان تحت عنوان “کافر” و “مرتد” و “مشرک” “زنادقه” گردید. ابومسلم خراسانی که سودای “تأمین هویت جدید” را در سر میپروراند و راه را برای جلوس عباسیان به بارگاه خلافت هموار کرد، توسط منصور دومین خلیفه عباسی بقتل رسید. بابک خرمدین که خود را ادامه دهنده راه ابومسلم میدانست بهفرمان معتصم و با کمک افشین سردار و شاهزاده ایرانی بقتل میرسد و سپس خود نیز به فرمان خلیفه و خیانت بیژن یکی از یارانش کشته شد. برمکیان نیز که در تمام سالهای وزارت خود در خدمت خلفا بودند نیز به نام دین و به دستور هارون الرشید از میان برداشته شدند.
این خط سرخ خون که نتیجه کارکرد مستقیم استبداد و درآمیختگی آن با احکام دینی و مذهبی بود در تمام طول تاریخ حکومتهای متقارن پس از استیلای مستقیم خلفا ادامه داشته و در شکل و شمایلی نو میراث شوم خود را به صفویه واگذار میکند. شاه اسماعیل خود را مرشد کامل و نماینده خدا مینامد و اراده ملکوتی را ضامن جنگها و کشورگشایی خود عنوان میکند. وی در فکر و اندیشه بازتولید و ایجاد امپراتوری بزرگ گذشته دوران هخامنشی و ساسانی بود، امّا حاصل کار او بازتولید استبداد و بهرهگیری از همان منطق ساطور و شمشیر برای ایجاد دولتی متمرکز و یکپارچه و با پیشه مخالف کشی بود. چنین سیاستی به طهماسب رسید و در دوران حکمرانی مقتدر شاه عباس تهاجم و کشتار مردم در قلمروهای پیرامون کشور و نیز مخالفان داخلی به اوج خود رسید. دوران حکمرانی صفویه در واقع بازگشت به پیوند دولت و دین تحکیم و نهادینه شدن آن در سیاست در کشور در شکل و شمایل ایرانی آن بود. میراثی که به سلطان مقتدر و سفّاک محمود غزنوی رسید و تا حدی که فرزانگان آن دوره یا ناچار بودند مدیحهگوی او باشند و یا سر به نیست و رانده شوند. عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی، منوچهری، رازی و مهمتر از همه فرزانه طوس فردوسی تعدادی از این خیل بودند، که فردوسی ناچار شد شاهنامه را به او تقدیم کند. نادر افشار پسر خود، رضا قلی میرزا را کور کرد و چنان کشتار و غارتای از مردم هند و قفقاز و ارمنستان براه انداخت و تخم کینه پراکند که تا امروز نیز جنایات او مثال زدنی است. قاجاریه نیز با کشتار و ساختن مُناره از جمجمه مردم کشورهای مغلوب آغاز شد. آقا محمد خان قاجار هیچ جانداری را در تفلیس زنده نگذاشت. در دوران قاجاریه که زمانهٔ رشد صنعت و ترقی در کشورهای اروپایی بود، ایران اسیر استبداد و جاهلیت جانشینان آقامحمد خان بود و سر به نیست کردن اندیشمندان و کسانی که سودای اصلاحات و بهبود وضع کشور را داشتند، مانند مشیرالدوله و امیرکبیر . . . ادامه یافت و نوبت به رضا شاه رسید. در دوران رضاخان نیز چرخ سیاست بر همان روال چرخید و کار قصابخانه استبداد که خود را سایهٔ خدا بر زمین مینامید، با منکوب کردن بزرگترین دستآورد نواندیشی مردم، انقلاب مشروطیت بار دیگر استبداد کور و خشن پادشاهی را به کشور تحمیل کرد. او سودای ساختن “ایرانی نوین” را با الگو برداری از آتاترک و موسولینی و برقراری دیکتاتوری منور، که هدفاش پیگیری آرمانهای جنبش منورالفکری در ایران بود، نامید. او نیز از قتل نُخبگان غافل نماند. دیری نگذشت که تعدادی از منورالفکران دوره مشروطه که با آرزوی اصلاح امور کشور از او حمایت کرده و در خدمت او قرار گرفته بودند، مانند محمدعلی فروغی، علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش را از قدرت حذف کرد و به شاهی مستبد تبدیل شد که علیرغم ایجاد نوعی نظام حکمرانی با ظاهر مدرن به سبک حکومتهای اروپایی گشت، امّا دموکراسی، مجلس، انتخابات آزاد در ایران را که بنیاد هر نوع توسعه مدرن در دنیای آن روز بود را نابود کرد و شیوه حکمرانی را به همان استبداد سلطنتی سلسلههای پادشاهی گذشته رجعت داد. وی در نیمه دوّم حکومت خود تغییر رفتار داد، در ۱۳۰۶ خودکامگی وی به حدی رسید که مستوفیالممالک استعفا داد و بسیاری از رقبای او زندانی و در زندان کشته شدند. در میان مقتولان چند نفر از وزیران وی، تیمورتاش، جعفر قلی خان بختیاری و نصرتالدوله و چند تن از رؤسای ایلات، تعدادی از ادیبان و شعرا مانند میرزاده عشقی، محمد فرخی یزدی و واعظ قزوینی و تعداد زیادی از نمایندگان مجلس شورای ملّی مانند سید حسن مدرس و ارباب کیخسرو شاهرخ و وزیر عدلیه علی اکبر داور دیده میشوند. تقی ارانی نیز به دستور رضا شاه در بهمن ۱۳۱۸ در زندان پس از شکنجههای بسیار مسموم و جان سپرد. رضا شاه بدون شک سربازی با اراده بود که تلاش داشت پارهای اقدامات لجستیکی و آموزشی انجام دهد، امّا نباید فراموش کرد که هم او برباد دهنده تمامی آرمانها و آرزوهای نیک برخاسته از انقلاب مشروطیت و باز گرداندن ایران به دوران استبداد سلطنتی و برچیدن حاکمیت قانون و حقوق شهروندی بود و همین میراث نیز به پسرش، محمدرضا شاه رسید. در دوران او که سلطنت که ایران دیگر یال و کوپال خود را از دست داده بود و توان کشور گشایی را نداشت، این رسم پلید را متوجه مردم و اندیشمندان کشور کرد. اندیشه و آرزوهای پدر را در سر داشت، اگرچه توان و اراده نظامی او را نداشت. سیاهه کشتار وی و به حاشیه راندن اندیشمندان در دوران مدرن بسیار طولانیتر از پدرش بود. از حذف هر نواندیشی و آزادیخواهی بهر شکل ممکن، چه از طریق شکنجه و اعدام و چه از طریق سکوت معنادار نسبت به ترور توسط فدائیان اسلام بهره میگرفت. ترور احمد کسروی که منتقد رضا شاه شده بود و سکوت همراه با رضایت پهلوی دوّم را باید در این راستا دید.
با قدرت گرفتن و روی کار آمدن اسلام سیاسی در کشور ما استبداد سیاسی با جزمیت شریعت یکی شد و ساطور حذف و کشتار روشناندیشان به سیاستی رسمی، اگرچه نانوشته، تبدیل شد و هر آن کس را که رژیم گذشته از یاد برده بود و یا نتوانسته بود از دم تیغ بگذراند، کشت و سر به نیست کرد و چنین سیاستی کماکان ادامه دارد.
امّا سئوال غم انگیز این است که:
تا کی این چرخه خون و بیداد و کنش کریه فرهنگی باید بچرخد و مردم بلاکشیده این سرزمین را در چرخاب هول خود فرو کشد؟
توضیح: در نوشتن این یادنامه از نوشتههای آقایان محمد امینی، ابراهامیان، کاوه بیات، شهاب میرزایی بخشهایی به عاریت گرفتهام و نیز از ویکیپدیا، دانشنامه آزاد بهره جستهام. در مورد تاریخ ایران کتابهای متعددی را مطالعه کردهام و همچنین آثار زنده یاد احمد کسروی. هدف از نوشتن نه تحلیل و یا تاریخنگاری، که بضاعت آن را ندارم، بلکه یاد و گرامیداشت یک اندیشهورز تاریخ معاصر این بوده است.
محمود شوشتری
شانزدهم اسفند ۱۳۹۹