امسال در آستانهی پنجاهمین سالگرد گلولهباران رفیق بیژن جزنی و یارانش رسیدهایم؛ رویدادی خونبار که حتی پس از نیم قرن، داغ آن همچنان تازه است. این جنایت بهدست پرویز ثابتی و رژیم محمدرضا شاه پهلوی رقم خورد؛ جنایتی که نه تنها حذف فیزیکی چند مبارز، بلکه تلاشی هدفمند برای درهمشکستن یک جنبش بود.
در تورق تاریخ، هنگام بررسی وقایع ۲۹ فروردین ۱۳۵۴، به گزارشهای روزنامههای وقت در ۳۰ فروردین همان سال برخوردم. روزنامههای دوقلو، زیر نظر ساواک، چنین گزارش دادند: «بیژن جزنی از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، همراه با چند چریک فدایی دیگر و دو عضو سازمان مجاهدین خلق، در حین فرار از زندان کشته شدند.»
خبری کوتاه، اما دردناک و دروغین. ساواک مطابق معمول، با وقاحتی تمام، مدعی شد که این افراد در جریان فراری نافرجام هدف گلوله قرار گرفتهاند. اما مدارک و شواهد موجود، و بعدها اسناد رسمی خود ساواک، پرده از حقیقتی دیگر برداشتند: این، نه یک فرار، بلکه یک اعدام کاملاً برنامهریزیشده به دستور پرویز ثابتی بود؛ اقدامی که خشونت نهادینهشده در ساختار دیکتاتوری محمدرضا شاه را بهروشنی عیان ساخت.
بیژن جزنی تنها یک فرد نبود؛ او رهبری جریانساز و نظریهپرداز جنبش چپ نوین ایران بود. به همین دلیل، پرویز ثابتی، رئیس وقت ادارهی امنیت داخلی ساواک، او را خطرناکترین زندانی سیاسی میدانست. در یکی از گزارشهای ساواک دربارهی بیژن آمده است:
«زندانی فوقالذکر از نظر سطح فکر و نحوهی رفتار در داخل زندان با سایر زندانیان تفاوت فاحش داشته که او را از دیگران متمایز ساخته است. بیشتر وقت خود را صرف نقاشی و مطالعه در کتابخانهی زندان میکند. نقاشیهایش اغلب الهامگرفته از قدرت تخیل است و دارای ایدههای انقلابی تند.» همین گزارشها، بهانهای برای صدور حکم حذف فیزیکی او و همرزمانش شد؛ کسانی که دوران محکومیت خود را در زندان میگذراندند.
شواهد بسیاری وجود دارد که اگر بیژن جزنی زنده میماند، سازمان چریکهای فدایی خلق میتوانست راهی متفاوت بپیماید و شاید از بسیاری انشعابات و انحرافات بعدی جلوگیری شود. حتی میتوان گفت او توان تغییر مسیر رخدادهای سیاسی پیش و پس از بهمن ۵۷ را داشت.
نقش بیژن در مقام یک مبارز اندیشهورز و جریانساز، بیبدیل و انکارناپذیر است. به همین خاطر، پرویز ثابتی با دلایل مشخص، دستور گلولهباران او و یارانش را در تپههای اوین صادر کرد: نخست، بیژن توانسته بود گسست میان نسلهای چپگرا را ترمیم کند. دوم، او از وابستگیهای اردوگاهی گریزان بود و بر ملیگرایی مستقل تأکید داشت. و سوم، او حتی در زندان نیز توانسته بود درکی پخته از راههای تودهای کردن مبارزهی مسلحانه پیدا کند و از طریق نوشتههایش به بیرون منتقل نماید؛ نوشتههایی که بعدها تأثیر عمیقی بر مسیر سازمان گذاشت.
از دید ساواک، اندیشههای بیژن بالقوه میتوانست به پایهریزی یک جنبش انقلابی نیرومندتر از چریکیسم منجر شود. اگر ترور نمیشد، سازمان چریکها میتوانست با جنبشهای تهیدستان شهری، مانند اعتراضات دورهی شهرداری نیکپی، پیوند برقرار کند.
ترور بیژن، بیتردید، نقش مهمی در افشای ماهیت پلید پرویز ثابتی و رژیم پهلوی داشت. پس از این جنایت، سازمانها و دولتهای مختلفی نسبت به نقض حقوق بشر در ایران واکنش نشان دادند. گرچه این اعتراضات در آن زمان اثرات فوری نداشت، اما بهتدریج فشارهای بینالمللی علیه رژیم شاه افزایش یافت و افکار عمومی بیشازپیش با چهرهی واقعی ساواک و دیکتاتوری پهلوی آشنا شد.
امروز، که کارزار اتحاد با نیروهای دموکرات برپا شده و رضا پهلوی با نقابی دموکراتنما ظاهر شده، شایسته است به دوستانی که خواهان وحدت احتمالی با سلطنتطلبان هستند، یادآوری کنیم: مبادا در سایهی این اتحاد، کشتار خونبار ۲۹ فروردین ۱۳۵۴ در تپههای اوین را به فراموشی بسپارند و به بستن پروندهی پرویز ثابتی کمک کنند.
در چنین شرایطی، ممکن است برخی افراد یا گروهها، با شعار اتحاد، راه کاهش تأکید بر جنایات پهلوی را پیش گیرند. اما ترور بیژن جزنی، نه فقط حذف یک فرد، بلکه حمله به اندیشهها و آرمانهای یک جریان انقلابی بود، و این واقعه همچنان نقطهی عطفی در تاریخ سیاسی ایران باقی مانده است.
در پایان، سزاوار است که سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، در پنجاهمین سالگرد این جنایت، تلاش مضاعفی برای احضار پرویز ثابتی ــ مهرهی اصلی موساد و سیا ــ به دادگاههای بینالمللی انجام دهد، تا ابعاد پنهان این کشتار تاریخی و سایر جنایات ساواک علیه گروههای سیاسی روشنتر شود.