به سالگرد بیست و دوم خرداد نزدیک می شویم، خردادی که چندسالی است سالگرد رویدادهای مهم و حساس تاریخی کشورمان در جنبش زنان و دیگر جنبشهای مدنی در ایران بوده است. شش سال پیش در چنین روزی، فعالان جنبش زنان بعد از سالها فعالیتهای نهادی تصمیم گرفتند که این بار اعتراضات شان را به فضای عمومی و خیابانها بیاورند، هر چند پیش از آن نیز در ۸ مارس ۱۳۸۱ و ۱۳۸۲ تجمعهایی اعتراضی در پارکها و محیطهای عمومی برگزار شده بود اما تجمعهای پیش از ۲۲ خرداد ۱۳۸۴، عمدتا توسط یک گروه (مرکز فرهنگی زنان) برنامه ریزی شده بود، درحالی که تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۴، تجمعی بود که در ائتلاف میان گروه های مختلف زنان با دیدگاه های مختلف به وقوع پیوست و از این رو برای جنبش زنان نقطه عطفی نیز محسوب می شد. همین مسئله سبب شد که سال پس از آن یعنی در ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ نیز تجمع دیگری در میدان هفت تیر توسط جنبش زنان برنامه ریزی شود که با خشونت و سرکوب پلیس مواجه شد.
از سوی دیگر در همین روز ۲۲ خرداد بود که بعد از انتخابات پُرمناقشه ریاست جمهوری سال ۸۸، بسیاری از مردمی که معترض به از دست رفتن حقوق شهروندی خود بودند برای مطالبۀ رأی شان، اعتراضات مسالمت آمیز خود را شکل دادند، که متاسفانه از سوی نیروهای حکومتی و با خشونت هرچه تمام تر سرکوب شد، اما این اعتراضات به جنبشی متکثر و دموکراتیک در ایران شکل داد که امروز جنبش سبز می نامیم اش. در حقیقت خشونتی که در تجمع ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ بر جنبش زنان توسط حاکمیت اعمال گردید، سبب شد که جنبش زنان به انسجام بیشتری دست یابد و کمیپین یک میلیون امضاء را راه اندازی کند، خشونتهای اعمال شده بر تجمعات پس از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ نیز سبب شد که جنبش سبز با شبکه سازیهای گسترده، تاثیرگذاری خود را در عرصه های مختلف حفظ کند. و در این میان حضور پر شور و گسترده زنان در جنبش سبز، اشتراک جنبش زنان و جنبش سبز را از داشتن «روز»ی مشترک و نمادین ـ به نام ۲۲ خرداد ـ فراتر برد و نشان داد که زنان این بار به میدان مبارزۀ برابری خواهی و حقوق شهروندی در سطحی بسیار وسیع تر، وارد شده اند و خواستهای خود را نه تنها در حوزه حقوق برابر(کف مطالبات)، بلکه فراتر از آن، طلب می کنند.
حضور زنان در جنبش سبز و حرکت پایاپای آنها در کنار مردان برای اعتراض به تضییع حقوق شهروندی، برگ دیگری از مشارکتهای پر نفوذ زنان در جنبشهای اجتماعی را ورق زد. اما چالشهایی را نیز در برابر این دو جنبش قرار داد. چالشهایی که در ۲ سال گذشته مورد بحث بسیار قرار گرفته است. اما آنچه سالگرد ۲۲ خرداد امسال را که نمادی مشترک برای جنبش زنان و جنبش سبز است، از سال گذشته متمایز می سازد، حضور جنبشهای بزرگ دموکراسی خواهی در کشورهای منطقه است. ظهور این جنبشها فرصت مغتنمی فراهم کرده تا ما بتوانیم چالشهایی که طی دو سال در جنبش زنان و جنبش سبز به وجود آمده را، از بیرون و از آیینۀ جنبشهای منطقه ای، مشاهده کنیم.
در حقیقت رشد چشمگیر حضور زنان در جنبشهای ضد دیکتاتوری در برخی از کشورهای منطقه، آیینه ای هستند که از درون آن می توانیم چالشهای خودمان را بهتر و نمایان تر نگاه کنیم. دو انقلاب اخیر تونس و مصر و همچنین خیزش مردم در مناطق خاورمیانه و شمال آفریقا در کشورهایی همچون یمن، الجزیره، سودان، سوریه و بحرین نشان از حرکت جنبشهای جهانی به سوی مبارزه دسته جمعی با دیکتاتوری است. مبارزه های شکل گرفته در کشورهای اسلامی نشان از رشد و بالندگی جوامع انسانی و عدم پذیرش دیکتاتوری از هر نوع، در ساختار جوامع در حال رشد است. انقلابهایی که کم و بیش می تواند بر رشد دموکراسی و حرکت جنبشهای اجتماعی در ایران تاثیر بگذارد. از همین روست که در ادامه سعی دارم به شباهتهای میان جنبشهای زنان در خاورمیانه و جنبش زنان در ایران و در نهایت ارتباط آنان با جنبش سبز بپردازم و این پرسش را پاسخ گویم که آیا می توان این دو را شبیه یکدیگر دانست؟ و دیگر آن که اساسا چه چالشهای پیش روی جنبشهای زنان در خاورمیانه وجود دارد.
جنبشهای زنان در خاورمیانه و بنیادگرایی دینی
میان حرکت و شکل گیری جنبش فمینیستی در کشورهای خاورمیانه و تا حدودی شمال آفریقا، شباهتهای زیادی وجود دارد. جنبشهای فمینیستی در همه این کشورها همواره در تلاش بوده اند تا مدل و الگوی مبارزاتی خود را خلق کنند که در بسیاری از موارد این مدلها با فرم غربی تفاوت داشته اند. از سوی دیگر فعالان حقوق زنان در این کشورها همواره در معرض اتهام الگو برداری از فمینیسم غربی بوده اند که در نتیجه، روند رو به رشد جنبشهای آنان را همواره با مشکل مواجه کرده است. در واقع در اکثر موارد یکی از مشکلات جنبش زنان در کشورهای جهان سوم و مسلمان، نگاه بدبینانه و نهادینه شده ی جامعه به آنان است. یکی از مشکلات فمینیستها در این کشورها قرار گرفتن در برابر الگوها و مدلهای کلیشه ای از زنان است، مدلی از زن که عموما به عنوان سمبل هویت جامعه و ملت شان مطرح می شوند. همانطور که جایا واردنا می نویسد : “مفهوم فمینیسم همیشه باعث سردرگمیهای زیادی در کشورهای جهان سوم شده است. چرا که از نظر سنت گرایان، محافظه کاران سیاسی و حتی بعضی از گروه های چپ، فمینیسم محصول سرمایه داری روبه زوال غرب و بر پایه ی فرهنگ غربی است و از این رو هیچ ارتباطی با زنان جهان سوم ندارد؛ آنها معتقدند که فمینیسم ایدئولوژی زنان بورژوای محلی است که از یک سو زنان را از فرهنگ، مذهب و مسئولیتهای خانواده دور و منحرف می سازد و از سوی دیگر آنها را از درگیریهای انقلابی و آزادی خواهانه در سطح ملی و عمومی جدا می کند” (جایاواردنا، ۲). شاید از همین رو باشد که در پاسخ به این ضعف فمینیسم غربی در برآورده ساختن نیازها فمینستهای جهان سومی، رویکرد جدیدی به نام فمینیسم پست کلنیال و یا جهان سوم شکل گرفت که در واقع رویکرد متفاوت فعالان جنبش زنان در کشورهای جهان سوم به مسائلی چون قومیت، مذهب و همینطور حقوق زنان در این کشورها بودو راه های جدیدی را پیش روی فعالان حقوق زنان در این کشورها گذارد. همانطور که حامد شهیدیان می نویسد: “بسیاری از طرفداران حقوق زنان که غیر غربی بودند یک رابطه ی دوسویه ای با فمینیسم غربی داشتند. از یک سو تشابهات و همسویی در مشکلات و در آرمانها این فعالان را با ایدئولوژی مشابه به هم پیوند می داد و از سوی دیگر تفاوتهای فرهنگی اجتماعی غیرقابل تغییر آنها از محیط اجتماعی فمینستهای غربی، به کار بردن بسیاری از جنبه های تئوریهای فمینیسم غربی را با چالش مواجه کرده بود. در کل جهان این نگرانیها باعث شد که بسیاری جهانی بودن و ارتباط مفاهیم اصلی فمینیسم همچون مردسالاری و سلطه ی مردانه را زیر سؤال ببرند” (شهیدیان، ۳).
مسئله ی دیگری که به ویژه در خاورمیانه و در میان جنبشهای زنان این کشورها وجود داشت تعبیرات متفاوت از دین و مبارزه در ساختار مذهبی و سیاسی این کشورها بود. می توان گفت که نقطه مشترک جنبش فمینیستی در این کشورها به خصوص کشورهای مسلمان، حضور دین و وارد شدن آن به حوزه ی خصوصی شهروندان جامعه و سیاستهای کلی دولتهای اسلامی است. بنابراین مرز مشترک فمینیسم و جنبش زنان در این کشورها، غلبه بر چالشهای تحمیل شده بنیادگرایی دینی و نگاه سنتی جامعه به زنان است. در این کشورها عمدتا نهادهای مذهبی و سنتی تمایل به کنترل تن زنان دارند، این کنترل هم از سوی قانون تقویت می شود و هم از سوی نهادهای مذهبی و سنتی، بنابراین در کشورهای اسلامی، چالشهای جنبش زنان تنها به یک عامل محدود نیست، بلکه مجموعه ای از عوامل هستند که بر پیشرفت جنبش زنان تاثیر می گذارند. اما می توان گفت که نقطه ی مشترک همه ی جنبشهای فمینیستی در منطقه ی خاورمیانه حقوق برابری و رسیدن به دموکراسی و حضور برابر زنان در عرصه ی سیاست است. گرچه میزان اعمال قوانین مذهبی و همینطور رشد بنیادگرایی دینی و نقش زنان در نهادهای مدنی این کشورها با یکدیگر متفاوت است و بسته به هر کشوری، زنان از جایگاه متفاوتی برای غلبه براین موانع برخوردارند، اما مشکل اصلی اکثر جنبشهای زنان در کشورهای جهان سوم و خاورمیانه همانطور که به آنها اشاره شد مسئله رویارویی با بنیادگرایی دینی است.
البته امروز بنیادگرایان در بعضی از کشورهای اسلامی همانند گذشته به عنوان سدی در برابر جنبشهای زنان در این کشورها محسوب نمی شوند و پیشرفتهای تکنولوژیک و رشد فزاینده ی حضور زنان در حوزه های مختلف اجتماعی و فرهنگی به عنوان مانعی در برابر بنیادگرایی است. شرایط جامعه ی امروز در دنیا، ارتباطات گسترده در فضاهای مجازی و از همه مهمتر اعتلای آگاهیهای عمومی جامعه جملگی سبب شده تا حضور بنیادگرایان در خاورمیانه به مراتب کمتر از گذشته شود.
آموزش در این کشورها نیز نقش عمده ای را ایفا کرده است. بعضی از کشورهای جهان سوم و مسلمان که تحت سلطه ی استعمار بوده اند در طول مبارزات ملی گرایی به واسطه ی آموزش، آگاهیهای جمعی را بالا برده اند و خط مشی تازه ای را برای رشد و پیشرفت جنبشهای زنان در منطقه و در برابر بنیادگرایی گشوده اند. همانطور که جایاواردنا بحث می کند: “با گسترش آموزش و سواد در کشورهای جهان سوم، ادبیات فمیینستی در فرم کتاب و نشریات، یکی از وجوه مهم جنبش زنان در کشورهای آسیایی گشته است. در بسیاری از کشورهای آسیایی موضوع اصلی کتابها، داستانها، مجلات و مقالات در انتهای قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم که توسط زنان و مردان نوشته شده بود بیشتر در مورد نقش زنان در اجتماع است”(جایاواردنا، ۱۹) او نقش این گونه مجلات را در گسترش جنبشهای زنان در کشورهای جهان سوم به عنوان یکی از عوامل اصلی پیشرفت فمیینسم در این کشورها می داند و سپس با مثالی از مصر، نقش این مجلات را روشن تر می سازد: “برای مثال، زنان مصری در مورد اصلاحات قانونی و ابداعات زنان در ترکیه می دانستند و از آنها صحبت می کردند. این نشریات همچنین خوانندگان شان را در مورد جنبشهای زنان و حق رأی در کشورهای اروپایی مطلع می کردند” (جایاواردنا، ۱۷). نمونه هایی از گسترش نشریات با ادبیات فمینیستی که جایاواردنا در مورد الگوهای کشورهای جهان سوم نام می برد، در جنبش زنان در ایران نیز به چشم می خورد. رشد چشمگیر نشریات زنان پس از انقلاب مشروطه و انقلاب ایران نیز از دیگر شباهتهای جنبشهای فمینیستی در ایران با دیگر کشورهای آسیایی است. علاوه بر این، نقش مجلات فمینیستی و چاپ مقالات در این حوزه و نقد دین تنها منحصر به جنبش زنان ایران نبوده، بلکه می توان آن را بخش عظیمی از ویژگیهای جنبش فمینیسم در آسیا و به ویژه کشورهای جهان سوم دانست. جایاورادنا سپس می نویسد: “در حالی که مجلات و نوشته های زنان به بالا بردن آگاهیهای زنان کمک زیادی می کرد، مردان نویسنده، شاعر و روزنامه نگار نیز شروع به نوشتن موضوعاتی در مورد وضعیت حقوق زنان در ایران کردند ” (جایا واردنا، ۱۸).
از دیگر ویژگیهای مشترک جنبشهای زنان در کشورهای جهان سوم، مبارزه برای حق رأی و رویارویی با بنیادگرایان برای بازستادن این حق است. این مبارزه که در ابتدا از اروپا شروع شد به تدریج با آشنا شدن زنان کشورهای جهان سوم با زنان اروپا و درس گرفتن از آنان در این کشورها نیز توسعه پیدا کرد و به یکی از چالشهای اصلی مبارزه برای حق رأی در این کشورها شد: “در کشورهای جهان سوم مسئله ی حق رأی زنان به خصوص در دهه های حساس مبارزات ملی گرایی در زمانی مطرح می شد که مباحث مربوط به حق تشکیلات مستقل و برابر مطرح می گردد. برخی از تلاشهای اولیه و ناموفق برای به دست آوردن حق رأی زنان توسط اصلاح گرایان مرد انجام می گرفت ( برای مثال در ایران در سالهای ۱۹۱۱ تا ۱۹۲۰ و در فیلیپین در سال ۱۹۰۷). در بعضی از کشورها، علاوه بر فعالیتهای مطبوعاتی و گسترش ادبیات فمینیستی، زنان حرکتهای اجتماعی را نیز هدایت می کردند. بعضی از این حرکت مسالمت آمیز بود و برخی نیز از شیوه های مسالمت آمیز بهره ای نداشت. حتا در برخی از موارد زنان در این کشورها تظاهرات به راه می انداختند تا قانون گزاران را وادار به پذیرش خواسته های خود کنند و هنگامی که این شیوه ها مثلا برای گرفتن حق رای کارساز نبود در بعضی از کشورها مثل چین جنبشهای نظامی در سال ۱۹۲۴ و ۱۹۱۱ و در ژاپن و مصر در سال ۱۹۲۴ رخ داد ” (جایاواردنا، ۱۹). به رغم همه اینها جنبشهای زنان در طول مبارزات خود در کشورهای آسیایی عمدتا با مانعی به نام سنت و در کشورهای آسیایی و مسلمان با سنت و مذهب درگیر بوده اند. میزان این درگیریها در هر کشوری متفاوت بوده، اما مسلما غلبه بر مذهب و بنیادگرایی مذهبی در کشورهای اسلامی وقت و توان بیشتری را از فعالان جنبشهای زنان در این کشورها گرفته است و البته همیشه هم موفق نبوده اند. اما می توان گفت نقطه مشترک در تمامی جنبشهای زنان در کشورهای جهان سوم، ابداع نوع جدیدی از جنبش فمینیستی بوده، نوعی از جنبش فمینیستی که از دل بافت اجتماعی و سیاسی این جوامع شکل گرفته و پیوند خود را با جنبشهای ملی گرایی حفظ کرده و توانسته در درون همین بافت، به شکلی مؤثر و پیش رونده عمل کند. این جنبشها علاوه بر آنکه از غرب تأثیر می گیرند، به ابتکار عمل در تغییر استراتژی و ابداع روشهای جدید مشغول اند، به شکلی که مدام استراتژیهای خود را با توجه به ظرفیتها و حرکتهای موجود در جامعه شان محک می زنند.
جنبش زنان در مصر و تونس و مقایسه ی آن با ایران
با نگاهی کلی به وضعیت جنبش زنان در تونس و مصر شاید بتوان شباهتها و تفاوتهای این جنبش را با آنچه که در ایران اتفاق افتاده است مقایسه کرد؛ اما پرواضح است که مهمترین تفاوت این دو کشور در میان کشورهای خاورمیانه با ایران، نحوه ی اجرای قوانین اسلامی در این دو کشور است. با آنکه می توان گفت اولین مشارکت مؤثر زنان در مناطق مختلف خاورمیانه مشارکت در مبارزات ملی گرایی بوده است، اما نتیجه ای که گروه های مختلف زنان از این مبارزات گرفتند، در کشورهای مختلف و در دوره های گوناگون؛ متفاوت بوده است که شاید یکی از دلایل این تفاوتها به میزان رشد بنیادگرایی دینی در کشورهای مختلف منطقه باز گردد. پرفسور نیکی کدی در این رابطه می گوید: “دگرگونیهای ذکر شده در روش عملگرایانه زنان، مقارن بود با تغییرات سیاسی بزرگتری که در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا رخ دادند. در دهه های اولیه، ایدئولوژی غالب، ملی گرایی بود و کمونیسم و سوسیالیزم نیز مهم و تاثیرگذار به حساب می آمد. اما در دهه های اخیر، بالاخص از دهه هفتاد قرن بیستم به بعد، ظهور و رشد جنبشهای اسلام گرایی که بسیاری از آنها مخالف با برابری زنان با مردان بودند، به چشم می خورد. ” (نیکی کدی، ۱) برای نمونه انقلابی که در ایران با حضور پر شور زنان در سال ۱۳۵۷ شکل گرفت، در نهایت به ضرر زنان تمام شد و با اینکه قرار بود حضور آنان در این انقلاب نقطه ی عطفی برای پیشرفت و برابری آنان باشد از همان آغار انقلاب اوضاع به نحو دیگری دگرگون شد. به تدریج با شکل گیری انقلاب در ایران، گروه های مختلف زنان از صحنه ی مشارکتهای سیاسی حذف شده و یا به حاشیه رفتند. درحالی که زنان در انقلابات مصر و تونس مانند همتایان ایرانی شان در سال ۵۷ شرکت کردند اما نتیجه متفاوتی از همتایان شان در ایران گرفتند. در واقع زنان مصری و تونسی با اینکه همچون زنان ایران (در سال ۵۷) تحت تأثیر مبارزات ملی گرایی قرار داشتند؛ اما مبارزه ی ملی گرایی در ایران علیه زنان عمل کرد و برعکس در مصر و تونس، آنها را به عقب نراند. یکی از دلایل این تفاوت را باید در تفاوت زمینه شکل گیری انقلاب ایران و انقلابات مصر و تونس جستجو کرد. جامعه ی مصر و تونس به خصوص بعد از وجود تجربه شکل گیری انقلاب ۵۷ در ایران، از لحاظ زیرساختها و همچنین ماهیت جنبش با ایران بسیار متفاوت عمل کردند.
مصر با قرار گرفتن در موقعیتی مناسب با اروپا و آسیا این فرصت را یافته است تا اصلاحات بسیاری را در زیر ساختها، در آموزش و در گسترش نهادها ی مختلف اجتماعی و زنان به انجام رساند؛ هر چند نمی توان منکر شد که جامعه ی سنتی مصر به عنوان مانعی اصلی برای جنبش زنان در این کشور از ابتدا تاکنون و به ویژه بعد از مبارزات ملی گرایی عمل کرده است. همانطور که جایاواردنا می نویسد : ” بخشی از حرکات رفرمیستی در مصر از همان ابتدا خواهان جدایی دین از سیاست بوده است ” (۵۰). می توان گفت زنان مصری علاوه بر حضور پر قدرت خود در شکل دادن به جنبشهای فمینیستی در زمان اصلاحات در این کشور، از سوی مردان اصلاح گرا نیز حمایت می شدند. بسیاری از این تغییرات در قوانین و در جامعه، بعد از جنبشهای ملی گرایی در مصر روی داد. برای مثال مری آن فای می نویسد: “تعریف مدرنیسم و دولت در مصر منوط به نقشی بود که زنان قرار بود در مصر جدید بازی کنند. بخش بزرگی از ملی گرایان، برای مثال ملی گرایان آزادی خواه مثل قسیم امید، مخالفت خود را با چند همسری و تحصیل زنان بیان می کردند. آنها بیشتر حامی مفهوم اروپایی ملت سازی بودند تا مذهبی کردن ملت شان به عنوان هویت ملی جامعه. آنها حجاب گذاشتن و در حاشیه ماندن زنان را نشانه ی عقب ماندگی می دانستند. آنها ارتباط میان ساختن مصر جدید را پایان اینگونه موارد می دانستند و برای زنان سطحی از تحصیل قائل بودند چرا که در این صورت زنان می توانستند بچه های خود را به خوبی تربیت کنند. به طور کلی خانواده را به عنوان الگویی برای جامعه ی مصر قرار می دادند. دیگر ملی گرایان که به طور پراکنده سنت گرایان، سازمانها و اسلام گرایان هستند ایده ی دیگری دارند اما به نظر می رسد که همه ی آنها به نقشهایی که زنان مصری قرار است در مصر جدید بازی کنند تاکید دارند” (آن فای، ۲).
با این که فعالیتهای زنان در مصر مدام از سوی ملی گرایان تشویق می شد، اما ملی گرایی در این کشور همچون دیگر کشورهای مستعمره از تن زنان به عنوان نماد هویت ملی استفاده کرد. زنان مصری هم مانند زنان ایران پس از جنگ جهانی دوم بسیار فعال تر از گذشته شدند؛ آنها علاوه بر شرکت در مبارزات ملی گرایانه به انتشار مقاله در نشریات مختلف مصری می پرداختند و در بسیاری از موارد قوانین اسلام را در این مجلات نقد می کردند. جنبشهای ملی گرایی به زنان مصری این فرصت را داد تا بار دیگر نهادهای سیاسی را رهبری کنند؛ گرچه بسیاری از دستاوردهای زنان مصری به خاطر حضور دیکتاتوری مبارک و همینطور ساختارهای سنتی که بر مصر و در بطن جامعه ی مصری حاکم بود؛ ناکام ماند اما زنان مصری از اولین زنان پیشرو بودند که به خاطر ارتباط مرتب با اروپا از جنبشهای زنان در این کشورها تأثیر می گرفتند.
جنبش زنان در تونس نیز مسیر مشابهی را به ویژه در به دست آوردن حق رأی و همینطور استقرار نهادهای زنان ایفا کرده است. زنان تونسی هم نیز همچون دیگر کشورهای اسلامی با حضور بنیادگرایی دینی دست و پنجه نرم کرده اند؛ اما در نهایت ساختار جامعه که از جامعه ی دینی به سوی جامعه ی سکولار رفته است، باعث ایستادگی زنان در برابر بنیادگرایی دینی در این کشور شده است. در دوران استعمار، بسیاری از ملی گرایان از زنان تونسی خواستند تا حجاب بگذارند تا به این ترتیب حجاب مرزی میان آنان و استعمارگران بگشاید، اما با مدرنیزه شدن دین و تاثیر آن بر کل کشورهای خاورمیانه، ملی گرایان جدید خواستار حضور بیشتر زنان در صحنه مبارزاتی شدند. هر چند در دوران استقلال تونس از فرانسه در همان ابتدا میان دو فراکسیون اصلی ملی گرایی، یعنی مدرنها و سنتیها درگیری ایجاد شد. نتیجه ی این درگیریها راه طولانی را برای گسترش مباحث در مورد سیاستهای جنسیتی در تونس و بعد از دوران استعمار ایجاد کرد (چاد، ۲۹۳). از اتفاقات دیگر در تونس اصلاح قانون خانواده بود که در سال ۱۹۵۶ بعد از استقلال ملی کسب شد. دولت جدید قوانین مردسالاری که در قانون شریعت اسلامی نهادینه شده بود را منع کرد و درنتیجه ی این قانون ازدواج، طلاق، حق سرپرستی و تاحدود بسیاری حق ارث برداشته شد و در همه ی جوانب حقوق زنان در دین شریعت اصلاح شد. در این قانون جدید چند همسری ممنوع شد؛ حق مرد برای ازدواج با زن را به زدن لغو شد و حق سرپرستی به زنان واگذار شد. با خروج شریعت از مبنای قوانین خانواده ی تونس، یکی از مهمترین اصلاحات در کشورهای اسلامی در این کشور شکل گرفت.
در طی دهه های گذشته نیز بنیادگرایی اسلامی در تونس تنها در حد یک رویداد باقی مانده بود؛ اما در اوایل سال ۱۹۸۷ این رویداد فرهنگی به عنوان تهدیدی برای سیاست این کشور به حساب آمد. به عبارت دیگر بنیاد گرایی اسلامی در تونس به عنوان یک تهدید برای حکومت سکولار و فعالان جنبش زنان در تونس در اوایل سال ۱۹۸۷ پیدا شد. به همین دلیل میان دورهای ۱۹۸۰ تا اوایل ۱۹۹۰ زنان در انجمنهای خود شرکت می کردند و قوانین حمایت از خانواده را به بحث می گذشتند. بعد از ایجاد استراتژیهای تشویقی و تهدیدی، رژیم بن علی بنیادگرایان را مورد حمله قرار داد و در همان زمان از آنها دعوت کرد تا به دولت برای مبارزه با بنیادگرایی ملحق شوند. همانطور که چاراد می نویسد: ” جنبش فمینیستی و همچنین دولت در این کشور با هم متحد شدند و ائتلافی را علیه بنیادگرایی دینی که به یکی از دشمنان مشترک آنها مبدل شده بود شکل دادند ” (چا راد، ۳۰۷ ). فمینیسم در تونس به سرعت پیشرفت کرد که تا حدودی سطح سواد زنان و مشارکت آنان در نقد قوانین خانواده در این امر مؤثر بود. نقش نهادهای مستقل زنان را نیز در این گسترش نباید از نظر دور داشت. همانطور که چاراد می نویسد: “مانند دیگر گروه های در حاشیه نگاه داشته شده در جاهای دیگر دنیا، زنان تونسی الگوهای جایگزین برای سازمانها را از طریق انتقال سیاست به ساختارهای غیر سیاسی پیشین گسترش دادند. طرفداران حقوق زنان سازماندهیهای بسیاری در انجمنها، گروه های مطالعه، بخشهای تحقیقی؛ شبکه های نیمه رسمی و بخش اتحادیه های صنفی زنان را پدید آورند” (۳۰۲). زنان تونسی در مقابل بنیادگرایی دینی ایستادند و موفق شدند از طریق رشد و گسترش سازمانها و نهادها و توسعه ی زیرساختی فعالیتهایشان، خطر رشد بنیادگرایی دینی را به حداقل برسانند.
فمنییستهای تونسی دریافته بودند که قانون اصلاح شده حمایت از خانواده ممکن است از سوی بنیادگرایان تهدید شود، بنابراین به تقویت هرچه بیشتر استراتژیها و ابزارهای خود پرداختند. جنگ میان بنیادگرایان و دولت و فعالان حقوق زنان ادامه داشت، اما بیشتر فعالان حقوق زنان از جنگ علیه بنیادگرایی حمایت می کردند. بسیاری از آنان بر مبارزه با بنیادگرایی تاکید داشتند چرا که می دانستند به محض به دست گرفتن قدرت توسط بنیادگرایان، زنان از تمامی حقوق خود محروم خواهند شد. بنیادگرایی در تونس از حمایت طبقه های غیر شهری حاصل شد به این معنی که بسیاری از افرادی که از روستاها به شهرنشینی روی آورده بودند، خواستار اجرای قوانین مردسالار سنتی در حوزه ی خانواده بودند، اما بن علی، دیکتاتور سابق تونس، مخالف روی کار آمدن گروه های افراطی اسلامی بود و در نطقی آنها را مخالف دموکراسی می دانست. فعالان حقوق زنان در تونس به طور مستمر و فزاینده ای قدرت یافته و توانستند وارد مبارزات اصلی سیاسی شوند، همانطور که چاراد می نویسد : “ائتلافهای روشنفکران دولتی سیاسی بافت خوبی را به وجود آورد و به طرفداران حقوق زنان در تونس اجازه داد تا آگاهیهای خود را به نیروی سیاسی تبدیل کنند و در نتیجه بر سیاست جنسیتی در این کشور تأثیر بگذارند. درواقع ارتباط میان روشنفکران اصلاح گرا که به دنبال هم پیمان می گشتند و مدافعان حقوق زنان که به دنبال اصلاحات به نفع زنان بودند سبب آن تغییراتی شد که در دهه ی ۹۰ اتفاق افتاد” (چاراد، ۳۰۵).
باید خاطر نشان کرد که حرکت زنان در این دو جنبش با توجه به موانع سنتی و مذهبی، حرکتی خودجوش و بدون دخالت عاملی خارجی بود و زنان در این دو کشور برای به دست گرفتن حقوق برابر و بیرون راندن شریعت از قوانین اساسی موضعی یکسان گرفته اند. شگرد جنبش زنان در این دو کشور ایستادگی در برابر رشد بنیادگرایی دینی و نفوذ قوانین شریعت به ساختارهای داخلی و اجرایی و قوانین خانواده این دو کشور است.
اما در ایران وضع به گونه ی دیگر اتفاق افتاد. جنبش زنان در ایران بعد از انقلاب ۵۷ شاهد رشد بنیادگرایی دینی و نفود آن به قوانین مدنی و قوانین حمایتی از خانواده است. از همان سالهای اولیه ی انقلاب در ایران، آیت الله خمینی با آنکه توانست تعداد زیادی از گروه های زنان را برای پیوستن به انقلاب همراه کند، اما به محض برقراری نظام جمهوری اسلامی در اولین اتفاق، حجاب اجباری شد و قانون حمایت از خانواده نیز به حال تعلیق در آمد. با این حال زنان در ایران مدام در حال تغییر استراتژیهای خود حتی با وجود توسعه بنیادگرایی اسلامی شده اند. فمینیسم ایرانی که برآمده از مقاومت مذهبی و سکولار جامعه علیه دیکتاتوری و بنیادگرایی مذهبی است، وقتی که قدرت اجرایی اش را از دست داد متوسل به گسترش استراتژیهای دیگری شد تا گروه هایی از نخبگان مذهبی را شکل دهدکه خوانش تازه ای از اسلام داشتند. زنان در ایران یکی از مهمترین گروه های اجتماعی در جنبشهای مدنی و مبارزاتی ایران بین سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۹ بودند، زنان ایرانی که به محیطهای دانشگاهی راه یافته بودند، مجلات مختلف فمینیستی، روزنامه نگاران، روشنفکران و فعالان سیاسی همگی تلاش کردند تا آگاهیهای مبارزات سیاسی را در ایران افزایش دهند و در این میان فعالان گروه های مختلف زنان نقش زیادی در این امر ایفا کردند. و همین حضور زنان در زمینه های مختلف سیاسی و اجتماعی عرصه را برای پیشرفت جنبش زنان در طول این مدت باز کرد.
در ایران همچون دیگر کشورهای اسلامی و جهان سوم نهادهای قدرت مدام در پی کنترل بدن زنان هستند، بنابراین شباهت میان ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه در همین کنترل بر تن زنان است. اما به دست گرفتن کنترل بر فعالیتهای روزمره و تن زنان، در امور جنسیتی، و دیگر مسائل سیاسی و اجتماعی، تنها از یک راه اتفاق نیافتاده است، بلکه گذشته از قوانین شریعت که در قانون اساسی ایران وارد شده، سنت و همینطور نحوه اجرای قوانین نابرابر در جامعه، تقویت بحران جنسیتی و جداسازیهای جنسیتی به شکلی چندوجهی هویت و فعالیتهای جنبش زنان در ایران را تحت تأثیر قرار داده است. زنان ایرانی همیشه علاوه بر مواجه با ساختارهای سنتی، ناجار بوده اند تا بر مردسالاری نهادینه شده در متن قوانین ایران نیز غلبه کنند. آنها از یک سو باید مرزهای سنتی را بشکنند و از سوی دیگر باید با خلق استراتژیهای متفاوت میزان کنترل بر رفتار و بدن شان را کاهش دهند. در دیگر کشورهای خاورمیانه نیز همینگونه است با این تفاوت که در ایران و تا حدودی در عربستان قوانین نهادینه شده از راه سنت تقویت می شوند. برخی از تحلیل گران فعالیتهای فمینیستی، ایران را در عین حال که شبیه به دیگر کشورهای خاورمیانه می دادند، اما استراتژیهای آنها را نیز تا حدودی منحصر به فرد می دانند. بنابر نظر این دسته از تحلیلگران، فمینیسم ایرانی بسیاری از مرزهای تحمیل شده را در هم شکسته است و با آنکه بیشتر آنها متهم به تقلید از غرب می شوند اما روش و منش آنها تا حدودی همراه و هم جهت با جریان فمینیسم در کل دنیاست. برای مثال آقای مجید محمدی در مقاله ی خود تحت عنوان «زنان ایرانی و جنبشهای حقوق مدنی در ایران: کنش و واکنش فمینستی» می نویسد: “فمینیسم ایرانی به عاریه می گیرد، به کار می بندد، مورد بررسی قرار می دهد و فرضیه های روشهای پایه ای و نتایج این سوژه های قابل درک و نگرانیهایش از زمینه های مختلف را بررسی می کند تا بنیانها و دلایل این حوزه های جدید از سرکوب را توضیح دهد. فمینیسم ایرانی همچنین مواردی چون قوم، طبقه، مذهب، ایدئولوژی و جهت گیرهای جنسیتی را در نظر می گیرد که به طرز خاصی زندگی گروه های مختلف زنان و مردان را در چهار لایه از نهادهای اجتماعی تحت تاثیر قرار می دهد. این کارها از محدوده های قاره ای، منطقه ای، ملی و محلی گذشته است ” (محمدی، ۳). بنابراین به نظر آقای محمدی فمینیسم ایرانی همگام و همراه با جریانهای روز جامعه حرکت کرده است. اما مشکل اساسی فمینسم در ایران که شاید در دیگر کشورهای خاورمیانه به این شدت نباشد، میزان دخالت قوانین شریعت در قوانین حقوقی ایران است.
با وجود تلاشهای بسیاری از فعالان حقوق زنان و گسترش نهادهای اجتماعی و حرکت در درون بافت تعیین شده ی قانونی، جنبش زنان در ایران در تغییر بسیاری از قوانین تبعیض آمیز هنوز ناکام مانده است. اما دلایل ناکامی فعالان جنبش زنان را شاید بتوان به عوامل بسیاری ربط داد. بعد از پیروزی انقلاب و با رشد زنان در عرصه های مختلف اجتماعی و سیاسی در ایران، فعالان حقوق زنانی بود که نه به دنبال الگو برداری از فمینیسم غربی بلکه به دنبال راهی بودند تا تعبیر جدیدی از قوانین در ایران را ارائه دهند، ظهور کردند. فمنیسم اسلامی که برآمده از این چنین بافتی بود توانست با رایزنیهای بسیار میان دولت اسلامی از یک سو و گروه های مختلف زنان از سوی دیگران خواستهای فعالان حقوق زنان را مطرح کند، گرچه شورای نگهبان بسیاری از قوانین راحتی اگر با حمایت نماینده های مجلس تصویب می شد لغو می کردند. از سوی دیگر همانطور که مشخص است در شکل گیری یک جنبش اجتماعی نقاط بسیاری را باید برای تحلیل و بررسی در نظر گرفت: “به طور عمومی جنبشهای اجتماعی از طریق خواستهایشان، سازمانهایشان و شکلهای مختلف اعتراضات عمومی شناخته می شوند. یکی از ویژگیهای بارز جنبش زنان در ایران غیبت اعتراضات عمومی پیاپی و سیستماتیک است و همینطور حضور سازمانهای غیر وابسته ی زنان نیز از دیگر کمبودهای این جنبش است ” (مقدم، ۲۱).
هر چند که طبق نظر والنتین مقدم در سالهای پس از انقلاب به دلیل اینکه زنان بخش وسیعی از جمعیت ایران را تشکیل می دهند؛ هم توانسته اند هویت جمعی و اهداف شان را به دست آورند و هم از طریق محیط جهانی که خواستار حقوق زنان است، تشویق شوند. والنتین مقدم در جای دیگر می نویسد با اینکه جنبشهای زنان در ایران در طول بیست سال بعد از انقلاب به پیشرفتهای زیادی دست یافته است، اما هنوز نتوانسته است تظاهرات خاص خودش را برقرار کند و سپس می نویسد: “البته زنان به تظاهرات؛ راهپیماییها و تظاهرات خیابانی پیوسته اند برای مثال در جنبش دانشجویی سال ۱۹۹۹ و در حمایت از محمد خاتمی و شعارهای رفرمیستی که در این تظاهرات سر دادند، اما هیچ راهپیمایی و اعتراض خیابانی نبود که تنها متعلق به حقوق زنان باشد” (مقدم، ۲۲) شاید بتوان گفت یکی از تفاوتهای جنبش زنان در دو کشور مصر و به ویژه تونس در همین دو رویکرد است، و در واقع همین تغییر بود که زنان احساس کردند جدا از حرکتهای عمومی، نهادی نیاز دارند تا همراه با دیگر فعالان جنبش زنان که در این مدت پایه های تئوریک و راههای استراتژیک خود را تقویت کرده بودند در ۲۲ خرداد ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵ به خیابان بیایند و از تمامی نهادها و سازمانهای فعال در حوزه ی زنان، ان جی او ها و گروه های مختلف زنان خواستند که به آنان پیوندند. فعالان جنبش زنان پی برده بودند که برای تحقق خواسته هایشان این بار تئوری و نظریه ها و لابیهای میان فعالان حقوق زنان کافی نیست، آنها نیاز به حرکت دسته جمعی و اعتراضات خیابانی به شیوه ی مسالمت آمیز داشتند. به تدریج با گسترش آگاهیهای اجتماعی و سیاسی زنان، فعالان جنبش زنان دریافتند که راه برون رفت در شرایط کنونی؛ تغییر قوانین تبعیض آمیز است و ۲۲ خرداد نقطه ی عطف این مبارزات بود. با این حال می توان گفت بیست و دوم خرداد در جنبش زنان ایران شروع مبارزاتی بود که بعدها حضور زنان در جنبش سبز آن را پر رنگ تر کرد. فعالیتهای موازی و در عین حال تغییر استراتژیها منجر به پایه گذاری کمپین یک ملییون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آمیز شد، که توانست در طول چند سال گذشته دستاوردهای بسیاری را کسب کند و به یکی از الگوهای مهم در جنبش زنان در منطقه تبدیل شود. با توجه به آنچه که در کشورهای خاورمیانه می گذرد می توان گفت جنبش زنان در ایران از ابتدا بیشتر در قلمرو سیاسی بود و به تدریج آموخت که بر گستره ی فعالیتهای اجتماعی خود بیفزاید.
فعالان حقوق زنان در ایران اعم از مذهبی یا سکولار تا پیش از ۲۲ خرداد در تلاش بودند تا بتوانند برای تغییر در قوانین تبعیض آمیز قدرت و توانایی لازم را کسب کنند. حضور زنان در ۲۲ خرداد سال ۸۴ که در سال بعد از آن و به مناسبت سالگرد آن ادامه یافت و در زمان آقای احمدی نژاد به شدت به آن برخورد شد، نشان دهنده ی حرکت جنبش زنانی بود که حال به فکر تغییرات عملی افتاده بودند. اما فعالان جنبش زنان در ایران با آنکه توانستند تغییراتی در بعضی از قوانین بدهند با سرکوب شدید دولت مواجه شدند و موفق نشدند تا قوانین نابرابر شریعت را برای همیشه از قوانین ایران بیرون برانند.
از جنبشهای ۲۲ خرداد ایرانی تا جنبشهای خاورمیانه
ماهیت جنبشهای دموکراتیک در مصر و تونس، ایستادگی در برابر رژیمهای دیکتاتوری ولو از نوع غیرمذهبی و رسیدن به حداقل خواسته های شهروندی و همینطور برقراری نظم دموکراتیک در این کشورهاست. پدیده هایی همچون جهانی شدن و روند رو به رشد ارتباطات و گسترش شبکه های مجازی امروز بیش از هر چیز نظامهای دیکتاتوری را تهدید می کند. فعالان جنبش زنان و به طور کلی زنان در کشورهای خاورمیانه اکنون بیشتر از گذشته به آگاهیهای فردی و جمعی نسبت به حقوق خود دست یافته اند. از آنجایی که سرنوشت بسیاری از این کشورها شبیه به هم است و همه ی افراد در این کشورها در جامعه ی تکنولوژیک امروزی بیشتر از پیش در جریان رو به رشد دموکراسی خواهی قرار می گیرند، زنان بیشتر از گذشته با وجود قوانین دست وپا گیر سنتی مقاومت نشان داده و تواناییهای خود را در زمینه های مختلف سیاسی و اجتماعی نشان می دهند. بنابراین هر اتفاقی که در خاورمیانه و در کشورهای نزدیک به ایران بیافتد، می تواند بر روند اعتراضات دموکراسی خواهی در ایران تأثیر بگذارد. آنچه که در جنبشهای خاورمیانه اتفاق افتاد، حضور زنانی بود که پابه پای مردان گام برداشتند تا نشان دهند هویت آنها در بستر رویدادهای سیاسی و اجتماعی شکل گرفته است. با اینکه به نظر می رسد انگیزه و حضور زنان در این دو جنبش، شباهت زیادی به حضور زنان در جنبش سبز دارد اما به واقع چند عامل است که باعث تمایز میان این دو حضور زنان در این جنبشها می شود اما به هر ترتیب می توان گفت که راهپیمایی زنان ۲۲ خرداد ۸۴ و تداوم آن در ۲۲ خرداد ۱۳۸۵، شروع حرکت زنان و پایه ای برا ی شرکت آنان در جنبش سبز شد.
در مصر و تونس هر دو گروه از زنان در برابر دیکتاتوری پابه پای مردان قد علم کردند و با گسترش نقش خود در این اعتراضات راه را برای پیشرفت شبکه های مختلف زنان در این کشور باز کردند، گرچه کشوری مانند مصر همچنان در معرض خطر نفوذ بنیادگرایان است، اما زنان مصری از انقلاب ایران درس بزرگی گرفته اند. تفاوت فعالیت جنبش زنان در مصر و تونس با ایران در نحوه ی سرکوب آنان است. بعد از همگرایی جنبش زنان برای برپایی ۲۲ خرداد ۱۳۸۴ در ایران، اعتراضات بعدی در سالگرد این روز به شدت سرکوب شد به نحوی که فعالان حقوق زنان به سختی می توانستند این دست اعتراضات را تداوم دهند. اما در مصر و تونس با تظاهرات و تجمعهای زنان به شدت ایران برخورد نشده است. از سوی دیگر بعد از موفقیت کمپین یک میلیون امضاء، دولت ایران فشار خودش را بر فعالیتهای مسالمت آمیز زنان بیشتر کرد و همین باعث شد که در داخل، پیشرفت فعالیتهای عملی زنان به نحو گسترده ای محدود شود. در واقع یک سال بعد از سالگرد بیست و دوم خرداد ۸۵ دولت فشار بر فعالان زنان را به نحو فزاینده ای افزایش داد و بسیاری از آنان بازداشت و یا مدام دستگیر می شدند بعد از حضور طیفهای مختلف جنبش زنان در انتخابات سال ۱۳۸۸ و اتفاقات بعد از آن فشارهای دولت بر فعالان زنان بیشتر شد و این بار با مقاومت بیشتر از این سوی طیفهای مختلف فعالان زنان مواجه شد و همین موجب شد بخش زیادی از نیروهای حوزه ی زنان در خارج از مرزها ی ایران مستقر شوند و این نیز یکی دیگر از تفاوتهای میان جنبش زنان ایران با دو کشور تونس و مصر است.
حرکت گروه های مختلف زنان در جنبشهای اعتراضی مردم نیز از دیگر شباهتهای میان جنبش زنان ایران و مصر و تونس است. می توان گفت تجمعی که در ۲۲ خرداد سال ۱۳۸۵ شکل گرفت و رویکردها و استراتژیهای بعدی فعالان جنبش زنان زمینه را برای حضور زنان در ائتلافهای پیش از انتخابات و در نتیجه جنبش سبز فراهم کرد. به نظر می رسد اکنون که نزدیک به شش سال از شکل گیری ۲۲ خرداد به عنوان «روز همبستگی زنان» می گذرد و از سوی دیگر دو سال از سالگرد ظهور جنبش سبز می گذرد، با توجه به تعاریف جدید و شکل گیری جنبشهای رو به رشد در ایران، فعالان حقوق زنان راه های متفاوت تر و در عین حال کم هزینه تری را برای طی مسیر خود و شرکت در مبارزات سیاسی و اجتماعی گشوده اند. شباهت دیگر جنبش زنان در دو کشور مصر و تونس این است که زنان در این کشورها پتانسیلهای مبارزه در کنار جنبشهای دموکراسی خواهی را یافته اند و در عین حال با حرکت درون آنها به این جنبش نیروی بیشتری می بخشند. به این ترتیب که گروه های مختلف زنان در عین حال که مرتبط با احقاق حقوق خود در جوامع سنتی و با ایستادگی در برابر رشد بنیادگرایی دینی در ارتباط اند از سوی دیگر در جنبشهای آزادی خواهی نقش مساوی با مردان ایفا کرده اند.
جامعه ی تونس و مصر به دلیل مدرن بودن و رشد جریانهای فمینیستی از جنبش زنان ایران پیشروتر است گرچه مبارازت زنان در ایران سابقه ی طولانی دارد، اما مسئله ی شریعت و مذهب در ایران که با برداشتهای سیاسی از دین آمیخته شده اند از مهمترین عوامل بازدارنده ی جنبش زنان و در واقع یکی از تفاوتهای شاخص جنبش زنان در ایران با جنبش زنان در تونس است. علاوه بر وجود مذهب در حاکمیت و نفوذ آن به زیرساختهای جامعه، استقرار نظامی گری و همینطور استفاده خشونت آمیز از عامل مذهبی برای خشونت دولتی علیه زنان و اجرای این قوانین در بطن اجتماع ایران از دیگر تفاوتهاست.
از سوی دیگر شبکه های اجتماعی و اینترنت نیز در هر دو جنبش نقش زیادی را ایفا کرده اند. جنبش زنان در ایران به ویژه بعد از اتمام ریاست جمهوری آقای خاتمی و با شروع دولت نهم به فضای مجازی روی آورد. در طول شروع مبارزات جنبش سبز نیز شبکه های اجتماعی نقش مهمی را در رساندن اخبار داشتند، اما نقص این شبکه ها در عدم پیوند میان دنیای حقیقی و شبکه های مجازی بود اما در مورد مصر و تونس و به ویژه در انقلاب مصر شبکه های اینترنتی نقش پر رنگی را ایفا کردند. بسیاری از زنان مصری و تونسی نقش فعالی در پایه گذاری شبکه های مختلف اجتماعی بازی کردند. برای مقال شاپیرو در مقاله اش می نویسد: “با وجود اینکه تعداد بی شماری از گروه های سیاسی فیس بوک در مصر وجود داشت، بسیاری از آنان که به یکباره خشمگین می شدند و در عرض چند روز از کار می افتادند یکی از آنها با بیشترین تعداد گفتگوهای زنده، جنبش جوانان در ششم آوریل بود، گروهی متشکل از ۷۰۰۰۰ مصری تحصیل کرده و جوان که بسیاری از آنها دارای سابقه ی سیاسی در گذشته نبودند… اعضای این گروه حول چند موضوع با هم متحد و یکپارچه می شدند و در مورد موضوعاتی مثل آزادی بیان، رکود اقتصادی و گسترش روابط خویشاوندی در دولت و ایده هایشان را برای بهتر شدن شرایط مصر با هم به اشتراک می گذاشتند. اما آنها چیزی فراتر از چت کردن در فیس بوک انجام می دادند؛ آنها تلاش می کردند تا تظاهرات خیابانی برای آزادی روزنامه نگاران تشکیل دهند و صدها نفر از جوانان از این گروه ۶ آوریل در تظاهرات در غزه شرکت کردند، بسیاری از آنان در فیس بوک با هم همکاری داشتند و حداقل هشت نفر از آنها توسط پلیس زندانی شدند” (شاپیرو، ۳۶). نه تنها فیس بوک به عنوان یکی از ابزارهای مدرن اجتماعی توانست در این انقلاب نقش مهمی بازی کند، بلکه وبلاگهای بسیاری از زنان تونسی و مصری که عموما با موضوعات اجتماعی می نوشتند در این میان نقش بسزایی داشتند اما مهمترین تفاوت این فضاها در شکل دهی و ارتباط میان فضای مجازی و دنیای حقیقی در این دو کشور بود.
جنبش زنان در جنبش سبز با وجود نیاز شدید به فضای مجازی نتوانست همانند جنبش زنان مصری و تونسی یک نیروی منسجم و برنامه ریزی شده را در فضای مجازی ایجاد کند و یا اگر ایجاد کرد، چندان محرز و مؤثر نبود. فقدان شبکه ارتباطی منسجم و برنامه ریزی شده در جنبش زنان ایران نیز از دیگر تفاوتهای میان دو جنبش است. گرچه می توان گفت ارتباطات و فضای مجازی در سازمان دهی بسیاری از اعتراضات نقش اساسی ایفا کرد، اما عدم پیوستگی و ارگانیزه کردن این شبکه ها و ارتباط دادن آنها به فضای حقیقی با توجه به وجود سرکوب از سوی حکومت از دیگر تفاوتهای میان این دو جنبش بود.
از سوی دیگر هر دو جنبش برخاسته از نیروهای درونی جامعه بودند منتها تفاوت جنبشهای دو کشور با جنبش زنان ایران حضور حداقلی از اکثر نیروها و طبقات مختلف اجتماعی است در صورتی که جنبش سبز چندان در بسیج کردن قشرهای مختلف از طبقه های مختلف اجتماعی موفق نبود.
تجربۀ تونس و مصر نشان داد که حضور زنان در جنبشهای دموکراسی خواهی و اعتلای حقوق شهروندی، تناقضی با منافع آنها در جنبش زنان ندارد چرا که حرکت در این جنبشهای اجتماعی شانس حضور زنان در دیگر فعالیتهای اجتماعی را افزایش می دهد. حرکت در این جنبشها نه تنها نیروهای جنبش زنان را در خود حل نمی کند، بلکه به تقویت زمینه های مشترک دو جنبش می پردازد. راهکارها و استراتژیهای جنبش زنان در مصر و تونس می تواند به عنوان الگویی کاربردی و راهگشا برای حرکت جنبش زنان در پهنۀ جنبش سبز باشد. زنانی که با حفظ هویت خود به یک جنبش مشروعیت بخشیدند و در عین حال برای به دست آوردن حقوق خود وارد مبارزه شدند. جنبش زنان در ایران که در زمانهای مختلف توانسته است پیشرفتهای بسیاری را چه در عرصه ی حقوق مدنی و چه در حوزۀ حفوق شهروندی کسب کند بعد از ۲۲ خرداد سال ۸۴ و ۸۵ و با حضور جنبش سبز وارد فاز تازه ای شده است. بالبطع شرایط این کشورها بر ایران و جنبش دموکراسی خواهی تاثیر خواهد گذاشت و انگیزه و امید بیشتری را برای تغییر در ساختار قوانین و سیستم حاکم در ایران ایجاد خواهد کرد. جنبشهای ضد دیکتاتوری خاورمیانه نشان داد که اکنون در دنیای مدرنِ ارتباطات، باید از مرزهای مذهبی و ایدئولوژیک گذشت و دانست مردم با حقوق اولیه مدنی خود آشنا شده اند. جنبش زنان در ایران می تواند با تاثیر از حضور زنان در خاورمیانه، راه های جدیدی را برای خود خلق کند. استراتژیهایی که به دنبال اصلاحات سطحی نیست، بلکه با الهام از جنبشهای زنان در کشورهای اسلامی منطقه، می تواند تغییرات نهادی را در ساختار جامعه ایجاد کرده و حرکت و قدرت خود را برای تقویت نیروهایش در جنبشهای دموکراسی خواهی با خلق استراتژیهای خود و حفظ هویت مستقل، تقویت کند.
منابع
– Charrad, M. M. “Policy Shifts: State, Islam, and Gender in Tunisia, 1930s-1990s” Social Politics ۲ (Summer 1997 ): 285-318.
– Fay, Mary Ann. “International Feminism and the Women’s Movement in Egypt, 1904-1923 a Reappraisal of Categories and Legacies.” In Institutions, Ideologies and Agencies Changing Family Life in the Arab Middle East. University of North Carolina at Chapel Hill April 2003.
– Jayawardena, Kumari. Feminism and Nationalism in the Third World New Dehli: Zed Books 1994.
– Moghaddam, Valentine. “Feminism in Iran and Algeria : Two Models of Collective Action for Women’s Rights ” Iranian Research and Analysis ۱۹, no. 1 (April 2003): 18-31.
– Mohammadi, Majid. “Iranian Women and Civil Rights Movement in Iran : Feminism Intracted ” Journal of International Women Studies ۹ (November 2007): 1-27.
– Shahidian, Hamed. “” Islamic Feminism” Encounters ” Western Feminism”: Toward an Indigenous Alternative?” In Feminism and Globilization. Illinios State University University of Illinios 12 February 1998.
– Shapiro, Samantha M. “Can Social Network Turn Disaffected Young Egyptian to a Force for Democracy ” New York Time Magazine ۲۰۰۹, ۳۴.