پزشکان و روانشناسان امروزی میگویند: «در علومِ شناختیِ جدید، تنها راه رسیدن به مفاهیمی انتزاعی و مجرد مثل محبت، عشق و مردمدوستی، تجربیات حسی حرکتی و یادگیری عملی در طول زندگیست …» همانطور که جهانِ ذهن منفک و مستقل از جهانِ بدن تلقی میشود؛ جهانبینیِ زیبایی و مردمدوستی نیز همچون شناخت و آگاهی، به جهانی مطلق، ایدهآل و جسمانی تعلق دارد. در عرصهی ادبیات، هم اینگونه است. حضور پررنگ و شخصیتهای متعدد داستانی در یک رمان و قصه، نشان از تعامل نویسنده دارد با قشرهای گوناگون که حتی میتواند خواننده را هم متأثر کند برای همکنش با انسانهای متفاوت … در یک رویارویی آشکار هنرمندانه، جهانبینیِ جایگزین در مقابل جهانبینیِ غالب مینشیند. زیبایی، امری مطلق، انتزاعی و منفک از کنش انسانی نیست؛ عجین است با نوع نگرش به انسانها … حرمت گذاشتن به انسان، در نوع تفکرِ آدمیست. دکتر احمد صابریان به لحاط نشست و برخاست با اقشارِ مختلفِ مردم، از کودکی و در کنار مادر و مادربزرگش که هردو قابلهای زبردست و مورد وثوق مردم بودند، رازورمز مردمیبودن را دریافت. او میدانست درد چیست و درمان بیمار را در هر شرایطی وظیفهی خویش میدانست. درک او از لذتِ خلاصی بیمار از درد از او طبیبی ساخته بود مردمی … و به مرور دریافته بود نگاه قدردان بیماران را … دکتر احمد در کنار حکمتِ طبابت، به خوبی آموخت حشرونشر با همهگونه آدمها را …
از همان دوران نوجوانی در بازیها و شیطنتهای کودکانه و یا در درگیریهای دوران جوانی، همیشه حضوری آشکار در غموشادی مردمان اطراف خویش داشت … همهی قصهها و خاطراتی که از او در زلزلهی طبس و یا کمک به بیماران در هر لباس و مقام و یا سرکشی مستمر به روستاها و کوهپایه ها … نقل میکنند؛ از همین دست آزمونهاست … آزمونهایی که در همهی دوران زندگی به خوبی فرا گرفته بود … توجه به همهی جلوههای زندگی از خوشی و سرمستی، اشک و لبخند، رؤیا و حسرت، عشق و جنون و وصل و فراق از آموزههای آموختنی او بود … شاهدِ این مدعا، دوستانیست که همیشه و در هر حال با او بودند، از زحمتکشان کوچه و بازار تا پزشک و معلم، کاسب و دستفروش، پاسبان و افسر و تا زنان و مردان روستایی و گالش مردانِ کوهستان و کوهپایههای جنگلی…
شاید مهمترین ویژگی او در صمیمیتی بود که او با همهی کسانی که میشناخت، برقرار میکرد. مهربانی و هنرِ ارتباط با مردم موجب شده بود علاوه بر امر طبابت، بهرامشیر، حسینسیس، سیدخالباز، حسن حدادی، فرامرز و حسینآقا افتخاری هم او را دوست میداشتند … با همهی این توصیفات، او اما هیچگاه اجازه نمیداد برایش بزرگداشتی بگیرند… همانند مردم کوچه و بازار میاندیشید … میگفت: زندگی همواره جاریست چون آب … زلال و شاداب در گذران زندگی…
«رتبهای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی
هرکه خود را کم ز ما میداند؛ از ما بهتراست»
صائب تبریزی
تیرماه ۱۴۰۲ پهلوان
@apahlavan