دل نوشتهای از دوستان
با دیدن پیام دوست مشترکمان شوکه شدم . شنیده بودم روزهای سختی را میگذراند . چند باری در سال به مناسبتی پیام میداد و از صلح و دوستی و رفاقت میگفت و گاه، شکایت از روزگار که با من و او و بسیاری دیگر نساخت. همیشه مهربان و ساکت بود، حتی در آن روزهای پر شور و شر انقلاب و دوران علنیکاری، کمتر احساساتش را بروز میداد، برخلاف کسانی که زود سرد و گرم میشدند. عادت داشت ساکت بنشیند و مختصر حرف بزند و نظرش را بگوید.
در کمیتهای که به نام کمیتهٔ شهر اهواز داشتیم از وضع محلات و کار و وروحیهٔ دوروبرش یادداشتگونهای میخواند که چه شده و چه کردند و ما که او را خوب میشناختیم، میدانستیم با چه دقت و پشتکاری، بدون هیاهو، کارش را میکند و پیگیر و صادق است و توانا در کارهایی که به او محول میشود.
حتی زمانی که ضربات سال شصت و یک به خوزستان وارد شد و رفقایی چون زندهیاد رحیم اسدالهی دستگیر شدند، و گرفتاری و دربهدریها و چهکنیم و چهکنمها شروع شد، با توجه به وضعی که همگی به نوعی شناخته شده بودیم و در معرض دستگیری، بر خلاف بسیاری بدون هیچگونه اما و اگری با جمعی که قرار شد ادامه دهند، همراه شد، کار و زندگی را که ساخته بود رها کرد و راهی شیراز شد و کمک کرد در چاپ و تکثیر مطالب، و باز و مانند همیشه صادق و پیگیر کار و مبارزه. اما طولی نکشید. در پیچوخم زندگی مخفی ، در گرفتاری و خطراتی که برای خانوادهاش پیش آمد، گفته شد که مدتی دور باشد و اگر میتواند برود به اصفهان که کمتر شناخته شده خواهد بود. کمک شد بدون آن که مشکل دستگیری پیش بیاید، برود. چرا که وضع را خوب نمیدیدیم و هر آن منتظر ضربه و فاجعهای بودیم.
مثل همیشه قبول کرد و با مینای مهربان و صبورش رفت به استانی دیگر. بعد از مدتی شنیدیم رفته است به خارج .خوشحال بودیم خودش را بهدر برده و سالم مانده است از رنج و اعدام و بالهایی که در آن دههٔ خونین نصیب ماندگان شد.
اینک همچنان نگاه مهربان ساکتش با من و ماست، حتی پس از سیواندی سال که از او دور افتادهایم. وقتی یک سال پیش پیام داد سرطان وجودش را گرفته، گفتیم با این بیماری که اغلب ما در میانسالی و اوضاع پر درد و رنج هر کس به نوعی نصیبش شده، باید با امید زندگی کرد و تلاش کرد و خودش میگفت، اتفاقاً سرطان که چیزی نیست، غدهاش برداشته شده و ادامهٔ مداوای آن هم جای تشویش نیست، فعلاً باید از این چالهای که در آن افتادم، خلاص شوم.
سال نو میلادی نوشته بود بهتر شده و در صدد در آوردن شلینگهایی است که به رودههایش وصل است و گفته بود از یاد و پاسداشت رفاقت، و این که فراموشمان نکرده، و سپاس از تلاشی که کرده و کردهایم در راه عدالت و آزادی. در یکی از یادداشتهای اخیرش نوشته بود «من هیچگاه لحظهای هم، از راهی که رفتهام پشیمان نیستم، من فداییها را فقط به خاطر مرامشان انتخاب کردم.» امیدوار بود این خیزش نسل جوان تیزپا و باهوش به بار نشیند و استبداد کور و کر را از ملک و ملت دور سازد و به تاریخ بسپارد.
متأسفانه در نتیجهٔ بیمبالاتیهای جدی پزشکان در عمل و عدم مراقبت بعد از عمل در رسیدگی به دردها، علیرغم اصرار وی و تلاشهای دلسوزانهٔ همسر عزیزش مینا، از توجه لازم به او دریغ شد. بیماری و بیمارستان فرصتاش نداد، این یار مهربان و پر شور را از مینای مهربانش و از دوستانش گرفت و در این روزگار پر جنبوجوش، خانواده و دوستانش را در غم و حسرت با هم دیدن و بودن روزهای تلخ و شیرین حال و آینده تنها گذاشت.
تسلیت به مینای عزیز و خانوادهٔ مهربانش و گرامی باد یادش که کمیاب بود.
دی ماه ۱۴۰۱