خشنود هستم که سلولی از جنبش زنان ایران هستم چرا که باور دارم نمی شود عدالت خواه و آزادیخواه بود و برای حقوق از کف رفته ی زنان اندیشه ای نکرد، کودکان و اقلیت ها نیز جای کلمه ی زنان بگذارید اما مسئله ی زنان عمده تر است چرا که از کودکی تبعیض جنسیتی آغاز می شود و در هر اقلیتی نیمی زنان هستند، پس توجه به حقوق زنان توجه به دیگر شاخه های نادیده گرفته شده جامعه نیز هست.
“بودن” گزیده ایم و هستیم.
داشتن یا نداشتن؟ قریب به اتفاق آدمیان “داشتن” گزیده اند و از میل به داشتن است که شهرها چه متمدنانه و چه غیرمتمدنانه سر در آورده اند. اما پرسش من امروز اینست: دیدن یا ندیدن؟
“بودن” و “داشتن” با میل به زیستن آدمی هماهنگ تر بوده و به قصد بقا گزینش شده. اما متاسفانه “ندیدن” مفری برای بقا شناخته شده و عمده ی شهرنشینان لااقل در شهر من تهران “ندیدن” را گزیده اند.
این موجب بسیاری گرفتاریها شده و از این ندیدنها یا دیدن و چشم بستنها چه فجایعی که خفتمان نکرده.
روی سخن من به جدّ با مسئولین است چرا که “ندیدن و خاموشی گزیدن” را تحمیل می کنند. چرا که نمی بیند و خاموشانه میگذرانند.
چرا که مسئولند و مسئولانه حرکت نمی کنند.
چرا که به واسطه این مسئولیتشان کارایی آنها بیش از دیگر شهروندان است و کارا نیستند.
چرا که شخصا به دولت تدبیر و امید رای داده ام و از ریاست دولت ایران توقعِ توجه دارم.
نکته ای که ذهن مرا سال هاست درگیر کرده و امروز جای سخن گفتن از آن دارد رابطه ی آنارشیسم و شهر است. از اصفهان رو به انقراض و خوزستان مقتول می گذرم. به همین تهران که زیر آسمان ناپیدای آن راه می روم بسنده می کنم.
آنارشیسم تلاشی برای تخریب ساختارهای قهقهرایی، برای فرو ریختن دیوارهای جهل و برای شکستن ساختارهای قدرتمندِ سرکوب گر است و دلیل وجودی این تخریب، اندیشندگی و میل به نوزایی ساختارهای کمال گرایانه است، ساختارهایی که در آن هر فرد به تمامیّت خود دست یابد و بیان نفس داشته باشد، ساختارهایی که در آن میل به والایی و زندگی متمدنانه برتر از گذران روزمره باشد.
آنارشیسم یک حرکت اندیشنده است که پسِ تخریبِ ساختارهای قدرتمند اصولی چون آزادی، عدالت، گسترده شدن، اندیشنده شدن، پویا شدن، مسئولانه زیستن، به جنبش آمدن و به جنبش آوردن را در خود دارد. از این حیث بزِ گری چون من خودش را آنارشیست می داند.
اما وحشت من همه از آن روزی است که میل به تخریب و فرو ریختن نه از نوع آنارشیسم که از نوع هرج و مرج طلبانه، و بیاندیشه ای برای بنیان نهادن زیستگاهی برتر فراگیر شود. هرج و مرجی که از هم گسیختگی را می خواهد چرا که از هم گسیخته شده و هیچ رویکرد قانونمند و ساختارگرایی را بر نمی تابد.
این از هم گسیختگی دیری است که آغاز شده و از قضا در ساختارهای اداری زودتر از هر جای دیگر تخم گذاشته. وظیفه مسئولان است که متوجه خطر شوند. وظیفه.
شهر زاییده هرج و مرج است یا زاینده آن؟
ما شهر را ساخته ایم یا شهر ما را؟
نگاهی گذرا به تهران به حد کافی گویاست.
ساختمان ها بی هویت، بدشکل، با کاربری نادرست.
برج های بالادستی ها در کوچه های تنگ و باریک و کومه های پایین دستی ها در کوچه های سیلاب گیر بدون فاضلاب.
خیابانهای جنون زده ای که گسترده تر و طبقاتی می شوند تا اتومبیلهای غیراستانداردِ بازار جهانی یا مونتاژ داخل را فرو بلعند و سرمایه های کلانی که در پی آن به جیب سودجویان جاریست.
بنزین غیراستاندارد، درخت هایی که قطع النسل می شوند، آنهم در سرزمینی که قطع درخت، قتل نفس بوده.
بی هویتی و ابتذال در آثار هنری انبوه سازی شده و وارداتی از چین و ماچین، آن هم در روزهایی که هنرمندان تجسمی داخلیمستعدمان صناری ته جیب شان نیست.
گروهی از زنانی که دیگر قلعه هم ندارند و کارشان به کف خیابان کشیده.
گروهی از مردان تهی دست که هدیه شان به خانواده، ویروس واگیریست که از زنان کف خیابان گرفته اند و به خانواده می برند. خانواده.
هزاران زن جوان کارتن خواب که به گفته ی ماموری در زندان، آمارشان به هفتاد و دو هزار می رسد.
جنینهایی که معتاد به شیشه و کرک متولد می شوند، یا جان می دهند یا باقی می مانند تا آمار جنون زدگان را در دهه های آینده بههزاران برسانند.
و آسمانی که آبی نیست، سیاه شده، آلوده است.
آلودگی که در اشکال مختلف افزون میشود، صوت و نور و رنگ و رفتار.
آلودگی ای که از شکل به محتوا، از بیرون به درون در حرکت است
بی هویتی ای که از شکل به محتوا تحمیل شده
از هم گسیختگی ای که از شکل به محتوا تحمیل شده
میل به تخریبی که از شکل به محتوا تحمیل شده
چنان که شکل شهر چنین باشد که هست، خانم ها و آقایان مسئول، رئیس جمهور محترم ایران، ریاست محترم سازمان محیط زیست، جناب آقای شهر-دار، اضمحلال و تخریب و هرج و مرج گسترده تر خواهد شد و چنان در بافت اندیشه ی شهرنشینان و به تبعِ آن دور دست ترین روستاها نفوذ خواهد کرد که دیگر خدا هم جلودار نخواهد بود.
من وحشت دارم از مردمی که به آنها نداشتن هویت، نداشتن انسجام، نداشتن اندیشه، نداشتن هنر و نداشتن اخلاق با رسانه های مبتذل تحمیل شده است، مردمی که اگرچه سهل انگارانه “ندیدن” را گزیده بودند اما شبیخون دردمندی و وهم به خواب شبانه شان چنان نفوذ کرده که تمامیِ نداشته هایشان را یکباره دیده اند.
من وحشت دارم از مردمی که از هم گسیخته می شوند و دیگر “نبودن” را انتخاب می کنند. “نبودنی” که مبتنی بر بودنی از نوع والاتر نیست. “نبودنی” که نداشتن همگانی را عدالت می پندارند و شعارش “ندارم پس نداشته باش” “می خواهم نباشم پس تو هم نباید باشی” است.
نبودنی که میل به تخریب افسارگسیخته ای است و من و شما نمی شناسد، همه را می بلعد.
بی شک دیدن آسمان آبی این میلِ مخرب را به تعویق می اندازد و این احوال را به آرامی تغییر می دهد.
باشد که با توجه مسئولان به گوشزدهای روشنفکران پیشرو و هنرمندان ساختار شکن و مستقل، شهر از این دیوانگی بیرون بیاید و دل نگرانی ها و استقلال رأی ما حمل بر سیاه نمایی نشود.
باشد که از آسمانی نیلگون پرنده ی امید به اندیشه ی ما پر بکشد و در هنرمان رخنه کند نه با سفارش و توصیه ی آقای رییسجمهور چرا که ما همگان به تدبیر و امید باور داشته ایم و داریم.
مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، متن کامل سخنرانی مرضیه وفامهر، بازیگر، نویسنده و کارگردان است در «گردهمایی شهروندان در اعتراض به آلودگی هوا»[۱] که توسط کانون شهروندی زنان، در روز دهم بهمن ماه برگزار شد:
پانوشت:
[۱] http://feministschool.com/spip.php?article7460