چند صباحی است که سردمدارانقلاب فرهنگی وجمعی دیگر از نواندیشان دینی تلاشی جمعی درمذ مت جماعتی دیگر از قلم بدستان وهنر ورزانی که به دین ستیزان ملقب شده اند، آغاز کرده اند. ادعا شده است که دین ستیزی اب درهاون کوفتن است ، وعروج مجدد افکاردینی درغرب وبویژه در جوامع بازمانده از فروپاشی بلوک شرق را شاهدی متقن برله ادعای خود می شمارند. ادعا شده است که دین ستیزی آب درآسیاب متحجرین ریختن است، زیرا اسطوره های دینی، از آن اکثریت مردم ایران بوده وستیزبا انها، این متحجرین را چون قهرمانان مدافع اسطوره های محبوب مردم ما نمایان می کند.از طرف دیگر دین اسلام با همه ملازمات آن، نه تنها مبنای اعتقادی زندانبان ها، بلکه دین معترضین زندانی شده نیزهست، وستیز با دین، به نوعی ستیز با آزادیخواهان در بند است
از دیگر سو، جماعتی که خود را نه دین ستیز، بلکه از اصحاب روشنگری قلمداد میکنند، به دلیل تمامی مظالمی که بنام دین بر ما روا داشته اند، وبه دلیل اینکه حق اعتراض را به علت پوشش مقدس ماب این مظالم ازما گرفته اند، کاسه تحملشان سرریز شده وهرمقدسی را زیر ضزب گرفته و به بهانه فتواهای صادرشده علیه آن نویسنده ویا این خواننده، فریاد اعتراض سرداده اند.
عده ای دیگر نیز که نمیتوان انها را در زمره اصحاب روشنگری قرارداد، راه ورسم تابوشکستن را در پیش گرفته اند وسعی میکنند با انواع تمهیدات جامعه را در برابر تقدس ها و تابوها غیر حساس کنند. توگویی میتوان با روسپی خواندن لیلی عشق او را دردل مجنون زایل کرد. حضوراین دارو دسته بیش ازآنکه در خمت تقدس زدایی قرار گیرد به کارمخدوش کردن چهره روشنگران می آید. ولی روی سخن من با اصحاب روشنگری است.
آیا روش انتقاد برهانی وآوردن دلایل منطقی ویا علمی، در مقابله با اعتقادی مبتنی برایمان کارساز است؟ این روش کارسازمیبود اگراعتقادات دینی بر پایه جهالت ونااگاهی استوار میبودند. ولی چنین نیست زیرا به آسانی میتوان دید که ایمان دینی درمقابله با کشفیات علمی وبراهین منطقی تسلیم نمیشود بلکه با حفظ ماهیت ایمانی وغیرمنطقی وغیرعلمی خود، تغییرشکل میدهد وخود را دوباره توجیه میکند وبهانه میتراشد که آنچه غیرمنطقی ویا ناسازگاربا علم به نظرمیرسد ظاهرآیات ونشانه های دینی است ومعنای باطنی آن کاملا موافق ومنطبق برعلم ومنطق است. بنابراین هیچ معتقد به خلقت چند روزه جهان را نمیتوان با علم تکامل داروینی مجاب نمود. در بهترین حالت، او تفسیرعجیب وغریبی ازمعنای روز درکتاب مقدس ارائه کرده ودو دستی به ایمان خویش خواهد چسبید. در برابر اصل امکان ناپذیری خلق ماده یا انرژی اینیشتینی، آقای بازرگان اصل انتروپی وتمایل ذاتی ماده به بی نظمی را علم میکند وادله کانت در بی پایگی تمام استدلات فلاسفه چه مسیحی چه مسلمان وچه از هرسنخ دیگر، در اثبات وجود باریتعالی، برپایه عقل نظری، هیچ معتقدی را ازدین روی گردان نکرده است.
آیا میتوان با ارایه نمونه های پشتیبانی دین ازعمله ظلم ویا حتی مظالم اهل شریعت، خللی درایمان متدینین وارد کرد؟ در برابر افشای مظالم کلیسای تفتیش عقاید، عنوان میشود که متظلمین، خود دیندارانی بودند که تفسیر واقعی از دین را نمایندگی می کردند. در برابر مظالمی که با پوشش شریعت بر ایرانیان روا میشود، عنوان میشود که معتقدین اسلام راستین درحال حاضردر زندان وتبعید هستند وآنچه میبینید، حکومت عدل علی نیست.آیا میتوان با اتهام برخورداری مادی متشرعین، به نبرد با شریعت برخاست؟عنوان خواهد شد که دنیادوستی درذات دین نیست وعلی گوهرپادشاهی را به گدای مسکین، بخشیده است.
آشکار است که ترفند های اصجاب روشنگری که خطوط عمده آنها در بالا عنوان شد، چندان کار ساز نیستند
ولی ماهیت دین ومقدسات دینی وکارکرد اجتماعی ورازجان سختی وهمه گیری آنها در چیست؟
مشکل اساسی این نحله فکری دراین است که اعتقاد دارند مبارزه باعوامل فلاکت انسانها از مسیر مبارزه با اعتقاداتی که این فلاکت را منعکس میکنند، می گذرد. ولی دین، موجب فلاکت بشریت نیست، بلکه این زندگی فلاکت بارانسانها است که به صورت دین نمود ذهنی پیدا می کند. من با آقای سروش موافقم که تلاش بقول ایشان کفار، برای امحای دین تاکنون موفقیت آمیز نبوده است. ولی این تاج افتخاری بر سراندیشه دینی نیست. امحای دین، ممکن نبوده است زیرا تاکنون امحای فلاکت زندگی انسان ها ممکن نشده است. اندیشه دینی همه گیراست زیرا بختک فلاکتی که این اندیشه بیان رمز آلودآن است، همه انسانها را مستاصل ساخته است. این فلاکت حتی منحصر به طبقات فرودست نیست. سرمایه داری که بازیچه بقول آدام اسمیت، دست نامرئی بازار است، با شکم سیرهمانقدر احساس بی پناهی میکند که بینوایی بیکار، باشکم گرسنه درمانده است،
دین افیون توده ها است، ولی این بدین معنا نیست که دین آنها را کرخت کرده و ازعصیان بازمی دارد. تاریخ پراست از نمونه های عصیان فرودستان به نام دین. تمام جنبش های دهقانی دوران فئودالیسم، وحتی عصررنسانس وروشنگری نیز نه با نفی دین ، بلکه با نو آوری های دینی آغاز شده اند. دین افیون وتریاک انسانها است، همچون تنها دارویی که در دسترس بیمارمبتلا به سرطان ناعلاج قراردارد. این دارو، داروی دوران استیصال ولاعلاجی است. اندیشه دینی همچنانکه میتواند چون جوازسرکوب مردم،عمل کند، میتواند فریاد خشم وعصیان بی حاصل فرودستان نیز باشد. بنابراین کوبیدن هراندیشه ای که رنگ دین را دارد ، اگر بی انصافی نباشد، مسلما بی تدبیری ما را نشان می دهد. درعین حال امید رهایی ازفلاکت را نباید ازاندیشه ای که خود نمود استمرار این فلاکت است، داشت.
چند نکته برای زدودن مغالطه ها
برخلاف نظر اقای سروش، مارکس نقد دین را نه تنها برصدرننهاده بلکه آنرا بی اهمیت می داند. مارکس دین را نقد نمیکند، بلکه شرایط زندگی را که دین نمودی از بین هزاران نمود دیگر آن است، نقد می کند.ازنظر مارکس، نقد واقعی ومبارزه اصلی نه مبارزه بین ایده ها وصورآگاهی، بلکه مبارزه هستی آگاه یعنی انسانها، برای تغییرشرایط عینی اقتصادی خود، ازطریق تصرف واستحاله قدرت سیاسی، می باشد. برای کسی که درزندان تازیانه میخورد چه تفاوتی دارد که این تازیانه را به اسم الله ویا بنام شیطان براو فرود میاورند. ویا برای کارگری که شش ماه حقوق نگرفته است میزان اعتقاد ویا کفر کارفرما علی السویه است.اگر فردا رعدی بخروشد، وبختی باز شود، ملت ایران مشغله بسیارخواهد داشت تا ویرانیها را آباد ودل های خسته را آرام وتن های شکنجه دیده را مرهم نهد. مگر اینکه کسانی مسئله، چه کسی وچه وقت و به کدام نماد تعصب برانگیز توهین کرده است ، را دوباره علم کنند ورنج این ملت را مستمرسازند. امید است که اولین مدرس فوئرباخ دردانشکده الهیات تهران از جمله این افراد نباشد.