یک تابلو نقاشی امپرسیونیستی اگر با توجه و دقت دیده شود، موجب اضطراب می گردد. همینطور سایر محصولات این شیوه بیان در ادبیات و غیره نیز چنین اثری را دارند. خوب سوال این است که چرا این اثر یا احساس بوجود می آید. علت این اثرگذاری در حقیقت از نفس خود این شیوه بیان یا “سبک” منشاء میگیرد. این شیوه “نگاه و بیان” به موضوعش از موضعی میپردازد که آن موضع در واقعیت موجود نیست. مثالی بزنیم، اینکه تصور کنید چند نقاش از جایگاه های مختلف – مثلا پنجره های مختلف یک ساختمان- به بیرون و اطراف نگاه کنند و هریک تابلویی را بوجود آورند که ظاهرا همگی به یک واقعیت اطلاق دارند، و قاعدتا باید بتوان از دیدن هریک از تابلوها دریافت که نقاش مربوطه در کجای محل قرار داشته است و به چه نگاه می کرده است و چقدر از واقعیت را میدیده است. اما بین تابلوها یکی را میبینیم که آدرس جایگاه یا قرارگاه نقاش درآن قابل تشخیص نیست. در حقیقت نقاش به همان واقعیت نظر داشته است – بعنوان موضوع- اما ازموضعی با آدرس مشخص، تابلو را تولید نکرده است. مثالی دیگر بزنیم اینکه نقاش در فاصله پنجاه متری و ارتفاع ده متری نسبت به موضوع ایستاده است، اما تابلویش چنان نشان میدهد که گویی این دو فاصله موجب نشده اند که اندازه اشیاه موجود در موضوع، مقیاسی معمول و متناسب از آنها را در تابلو بیان کنند. مثل این است که نقاش “با حواس پرت” به موضوع نگریسته است و یا در حال حرکت و نوسان نسبت به موضوع، روی تابلو طرح و رنگها را بکار برده باشد. فکر کنید نقاشی در یک هواپیمای در حال سقوط به اطراف بنگرد وتابلویی تولید کند.
این سبک که بعدا به سراسر تولیدات ادبی وهنری منتقل میشود، ونهایتا به تمام بخشهای فعالیت اجتماعی نیز گسترش مییابد، در حدود نزدیک به نیمه دوم و انتهای قرن نوزدهم در نقاشی بروز پیدا میکند. این نیمه قرن مکانیست که درآن وقایع و سنتز های مهمی شکل میگیرند. از یکسو مقدمات جنگهای اول و دوم جهانی پایه گذاشته میشوند، و از سوی دیگر ضرورتهایی که بحثهای نیمه اول مطرح کرده بودند را به سمت وقوع اکتبر روسیه میبرند. در حوزه اقتصادی باصطلاح، سرمایه داری رقابتی با عبور ازتلفیق سرمایه مالی و صنعتی، به سوی غلبه کامل سرمایه مالی پیش میرود. درانتهای پایانی قرن نوزدهم، دیگر جهان به روند شکلگیری سرمایه مالی و نهادهای مربوطه اش کاملا وارد شده و حاکمیت این سرمایه غلبه بی چون و چرایش را باید بر سراسر جهان بگستراند. جنگ اول جهانی و انقلاب اکتبر هم انعکاس در مقابل این روند هستند، هم نشانه استقرارش و بالاخره گشایشی برای نقدش در عمل. همراه با این روند، مستقل از پس و پیش های معمول بین تسلسل زمانی و تسلسل منطقی وقایع، در حوزه اندیشگی، درست تر بازسازی واقعیت در رهگذر اندیشه، اتفاقی دیگر در حال شکل گیریست.
“روح” بشر از یکسو بسمت بی هویتی و اضمحلال میرود- با گذ شته میبرد – و از سوی دیگر با تخلیه خود از پیشین، برای شکلگیری پسین، جای خالی فراهم می آورد. سرمایه مالی برای نخستین بار در حیات بشر، تمام اشکال مالکیت که ویژگی اساسیشان “سکون” بود را به “ماده یی” سیال وبنیادا قابل انتقال تبدیل می کند. این بزرگترین انقلاب تاریخ بشر است، حاکمیت مطلق قانون ” ارزش- کار”، و دسـت آورد آخرین تلاشهای قرون میانه پایانی، رنسانس، و پس از آن می باشد. این تحول مقدمات آنچه که تقریبا یک قرن بعد، انقلاب الکترونیکی میشود، را فراهم آورده ودیگر مالکیت – بعنوان منابع – برای همیشه حتا از طریق پست و تلگراف و تلفن قابل انتقال میگردد. عصر ” علاالدین و چراغ جادو، و غول وقالیچه پرنده” فرامیرسد- هر جزیی با اینکه خود از کلی نشئت گرفته است، بالقوه و تقریبا بلاواسطه بالفعل، میتواند جزیی و واحدی از کلی دیگر و غیر موجود را تشکیل دهد. چوب سحر آمیزو کدوو کالسکه زرین سیندرالا، کفش بلورین و شاهزاده و دختر فقیرهمگی بسوی زنگ نیمه شب ساعت و آرزوهای دورتحقق نیافته میروند- رویا میرود که جانشین واقعیت شود، یا شاید واقعیت هویت حقیقی اش به رویا مبدل میگردد. درچنین شرایطی خطوط بعنوان مرزبندی بین “وقایع” از میان میروند، و رنگها و کم کم احساس ها، مرزها را معین می کنند. عصرامپرسیونیسم فرا رسیده است. در ابتدا “داد” خط کش، خط کشی ها و خط های نقادان معتاد به پیشین را در میآورد. اما در خور تحولات سرمایه مالی و ضروریاتش، راه را میگشاید و به پیش میرود- تا آنجایی که امپرسیونیسم باعث تخریب قالبهای رشد و گسترش حاکمیت بدون ” ارزش مصرف” – عصر انباشت برای انباشت و تولید مصرف برای مصرف- نشود. از اینجا، سرمایه مالی که چیزی جز کارانباشت شده قرون پیشین- گذشته بشر- نیست، برای حفظ همین گذشته، کار زنده و فعال آینده جاری در حال را به زنجیر کشیده و طرد میکند. جنگ اول و دوم جهانی، و نازیسم و فاشیسم، وظیفه یشان این بود که بند گذشته را دوباره برپای آینده و حال احیاء کنند.
از اینجا ببعد امپرسیونیسم که به دوراهی انتخاب رسیده است، از یکسو به از هم پاشیدگی و بی هدفی میرود، و از سوی دیگر، راه را برای تحولات بعدی میگشاید؛ جریان پیشرو از یکسو، و جریان ایستا و واپسگرا، از سوی دیگر. اولی اکتبری شده و نهایتا از چین سردر می آورد، و دیگری، در نخستین ایستگاه، هیتلر را سوار کرده و بسوی تنبیه یی هولناک و تلافی جویانه، به نابودی هرآنچه حاصل کار هزاران ساله انسان بود، می پردازد. عصر انقلابها به ویتنام، چین، هند رفته، و از جنگ سرد عبور میکند، و در سرزمین اکتبر خانه تکانی میکند، و به دوره جدید خود وارد میشود- البته با افت و خیزها و تزلزل و ابهامات، اما صمیمانه برای تغییر سرنوشت بشریت، و استوار برای مقاومت در برابر تخریب و جنگ.
ایران در این حول و حوش ها، یکپارچه، به خیابانها سرازیر میشود و “عصر” طغیان پنجاه و هفتی را بنا مینهد که میتوان دروازه ورود این دسته کشورها به جهان صنعت و پیشرفت محسوب کرد. تصمیم و انتخاب مسلمین و دنیای اسلام، آفریقا، و هند و چین باید تکلیف جهان را براه آینده و یا بازگشت به رکود و افول قرون گذشته روشن میکردند. ایران سی و خرده یی سال پیش برخاست، ولی هنوز در “انتخاب”، درگیر دوستان دشمن، ودشمنان سوگند خورده – امپرسیونیست های واپسگرا – میباشد.
حزب، سیاست گر، روشنفکر، متفکر در چنین دورانی قطعا باید از “امپرسیونیسم”، بعنوان تخلیه پیشین برای جا باز کردن برای پسین، بگذرند. نمونه های آقای احسان طبری و مشابه، دیگر متعلق به گذشته هستند. از سوی دیگر، بقول ایتالیا یی ها که سرگذشتی بسیار غنی و درس آموز برای چپ اجتماعی دارند، و دبیر کل اسبق اش ” برلینگور” روزی در ونیز یا پادوا (؟) چنین اظهار نظر کرد ” اتحاد شوروی دیگر جذابیت اش را از دست داده است”، “بی قلادگان” (کانی شولتی) یا متعلق به سرزمین امپرسیونیستهای هپروتی هستند، و یا دیر یا زود بدون پیروی جزء فرد از کل حزب، خواه عضو حزب و خواه عضو آگاه و منتقد اجتماعی، به همان دسته پیشین ملحق شده، خانه نشین و گوشه نشین میشوند، و یا به جیغ و داد در کوچه و برزن، به همه چیز و همه کس ناسزا خواهند گفت و نوشت- نظری هست که سقرا ط به این دلیل شوکرانه خود کشی کرد- در تحولات سالهای اخیر اتحاد شوروی و خانه تکانی ها، شاید لویی التوسه ها و یا رفقایی که قصد گرفتن قدر ت در اتحاد شوروی در بحرانی ترین شرایط تحولش داشتند نیز در این گروه بندی قرار بگیرند. سندیکالیست لهستانی، نمایشنامه نویش چک، و شاید بسیاری دیگر که حوزه تداعی گرایی را با حوزه علت و معلولی امور و وقایع و تحولات تاریخی اشتباه کردند، و در تاکتیک بی بند و بار، و در استراتژی، بی هدف و برنامه، هم امپرسیونیستانه، خط طوط و خط کشی و خط کشهای پیشین را کنار گذاشتند و بعد از سرگشتگی حتا رنگها را به خلط کشیدند.
امروزه متفکر حزبی دیگر نمیتوان داشت – حداقل بمعنی سابق و دوران نپختگی جامعه و جهان و تضادها و ستیزها، حتا جایگاه حقوق شخصی و گروهی افراد. فعال حزبی البته و تبعا بعنوان روشنفکر- که نوعی متخصص است- در کنار سایر متخصصین که مجریان سطح رهبری هستند و وظیفه یشان برنامه ریزی و مدیریت، در هنگام شرکت در قدرت سیاسی، و یا آموزش و پرورش برای اداره سیاسی جامعه و نه اساسا و تنها حزب، از ضروریات قطعی یک تشکیلات سیاسی میباشد. حزب امروزی – حتا در راه گرفتن قدرت سیاسی- باید امپرسیونیست نیز باشد- شاید این همان “مرکزیت دموکراتیک” یا مولد و ضامن وجود و بقای آن و تشکیلات مربوطه اش می باشد. خود حزب هم در دنیایی بکلی دگرگون باید احساس کند و بیاندیشد و دست به عمل بزند، و هم بطریقی بپذیرد که انقلاب الکترونیکی کلها را از بین نبرده است و تنها، جهان با اجزا تشکیل دهنده یی بی ربط و ارتباط، موجودیت خواهد داشت. همیشه بعکس سرگردانان قدیمی بعنوان “آنارشیست”، کل ها هستند که هستی را در هر سطح و مقامی تشکیل میدهند، و این کل ها ببالا، اجزایند، و به پایین، کل محسوب میشوند.
امروزه ما به متفکر و مختار و تصمیم گیرنده در هر رده از کلیت ها احتیاج داریم که دانش و تجربیاتشان به آنها شهامت پریدن از ” لبه اندیشه” به “لبه اجرا” و شعور و تجربه یشان به آنها توان رفتن از ” سرزمین اجرا ” به “سرزمین اندیشه ” را بدهند. حتا روزگار ” بالا یی ها بهتر میدانند “، مشابه ” کوروش بخواب که ما بیداریم” بپایان رسیده است. ما به متخصصین “تغییر” بمعنی وسیع، و متخصصین “تحول اجتماعی” بمعنی اخص، احتیاج داریم؛ به صاحب شعور تعلق به جمع، و شعورمبتکرانه فرد احتیاج داریم. در دنیای هستیم که واحد تشکیل دهنده جامعه دیگر نه ایل است و نه خانواده، و تقریبا از مرز فرد نیز در حال گذار به ” لحظه ” بعنوان واحد جامعه میباشیم. از دوران “ارزش افزوده مطلق” به دوران ” ارزش افزوده نسبی” در سطح فراگیر، در حال گذارهستیم.
آمروزه به مجموعه یی از احزاب در یک حزب یا در بیش از یکی احتیاج داریم.
حزب گیرنده قدرت ، حزب حفظ کننده قدرت، حزب رهبری، حزب برنامه ریزی، حزب مدیریت، حزب دولت (استیت)، حزب حکومت (گاورنمنت)، حزب اداره (ادمینیسترایشن)، حزب نسل ها، حزب گذارها، حزب بینش ها، حزب سناریوها،..
بااینکه یک عنوان میتواند در مناسبتی برتری داشته باشد، اما بقیه عناوین میتوانند و باید بعنوان تقسیم کار درونی یا بیرونی در صحنه عمومی سیاست حضور داشته باشند.