آیا آنچه که “گفتگوی تمدن ها” نامیده شد، با زبانی که آتش آن، این چنین پرلهیب و سوزان زبانه می کشد، آغاز شده است؟
گفتگوی تمدن ها به مثابه برابرنهاد “جنگ تمدن های” هانتیگتون طرح شد و مبنا و هدفی سیاسی را پی گرفت و مراد واقعی از آن، به بیان جدیداً رواج یافته “تعامل” اسلام سیاسی از یک سو و فرهنگ غربی از سوی دیگر بود. این گفتگو و تعامل بر این مبنا مطرح نشد که میان اسلام و مسیحیت و یا یهودیت به مثابه ادیان و پدیده های هم سرشت، جریان یابد، بلکه به عنوان گفتگو میان اسلام و در حقیقت حاکمان و پیروان اسلام سیاسی در حکومت از یک سو و تمدن غربی از سوی دیگر به میان کشیده شد.
آنچه که تمدن غربی خوانده می شود، هرچند غرب و متفکرین غربی بیشترین سهم را در آن داشته اند، در حقیقت تمدن پیشرو بشری است که خود حاصل نفی و طرد مسیحیت و خدا محوری آن از حوزه عمومی و اداره جامعه و اندیشه سیاسی و جایگزینی خرد و اندیشه انسانی به جای آن و حاصل فرازمندی انسان باوری و خرد محوری فلسفه یونانی بوده است. این تحول و تطور در حقیقت عصاره و چکیده و بزرگترین دستاورد عصر روشنگری و فرجام آن، مدرنیته محسوب می شود.
بر این مبنا و از این منظر، کشمکش و جدال و گفتگویی این چنین خشونت بار که اینک شاهد آنیم، خود تجلی بروز جدال مدرنیته با سنت گرایی اسلامی است که در عرصه و سطحی جهانی جریان دارد. این جدال خود را بر بستر و گرده تضادها و کشمکش های جاری موجود در جهان ما همچون تعارض شمال و جنوب و سلطه جویی ها ی میلیتاریستی و درگیری ها و مسائل منطقه ای همانند مساله فلسطین و اسرائیل سوار کرده و از آن تغذیه می کند.
اکنون این سوال موضوعی فرعی و کم اهمیت است که حد آزادی بیان کجاست و آیا آن کاریکاتورها می بایست منتشر می شد یا نه و البته که باعث تاسف است که اقدامی صورت گرفته که عواطف گروهی از مسلمانان بطور واقعی و نه تحریک شده جریحه دار شده است، موضوع اصلی اما این است که مکانیسم های دفاعی اسلام به مثابه یک دین که از ١٣ و ١۴ قرن پیش پایه گذاشته شد، مدت هاست که در جهان کنونی ما دیگر جواب نمی دهد.
مهدورالدم وقابل کشتن دانستن فرد از اسلام برگشته، ایجاد انواع تقدس ها و تابوها و خط قرمزها همراه با مجازات های هولناک، تقسیم جهان به مسلمان و دیگران (کفار) و دهها مورد دیگر با جهان متکی بر رواداری، تکثر و همزیستی اندیشه ها و پذیرش و احترام متقابل، خوانایی ندارد. مگر عیسی مسیح کم سوژه انواع آثار و کارهای فرهنگی، هنری در شکل طنز و یا هجو آن بوده است؟ و آیا در روزگار ما واکنش هائی اینچنینی در برابر آن برانگیخته و سازمان داده شده است؟
تا زمانی که متفکرین و مصلحین اسلامی بطور بنیادی این اندیشه ها را به نقد نکشند و علیه آن مکانیسم های سنتی دفاعی اسلام اشکارا قد علم نکنند (نمی دانم شاید دیگر دیر شده باشد) همواره شاهد بروز حاد یکی از اشکال این ناهمزبانی ها و ناهم عصری ها و کشمکش ها خواهیم بود. حال گاه تقصیر این و گاه تقصیر آن. و فراتر شاهد تحریکات و سازمانگری “عواطف جریحه دار شده” و “استفاده ابزاری” از احساسات مذهبی توسط بنیاد گرایان خواهیم بود. همان پدیده ای که در مورد اخیر در ایران و سوریه و لبنان و … دیدیم و از بدو ایجاد جمهوری اسلامی بطور روزانه در ایران شاهد جلوه های گوناگون آنیم.
متاسفانه در ایران ما، حتی متفکرین اسلامی و اسلامگرایان مصلح و یا تحول طلب نیز تا کنون و در عمل بطور جدی مدافع رواداری و پذیرش اصل احترام متقابل به اندیشه ها و عقاید نبوده اند و به طور مثال، حق جریحه دار شدن را به مثابه یک حق همگانی عمیقا درک نکرده اند. مجسمه بودا که در بامیان منفجر می شود، پرچمی که لگد کوب و سوزانده می گردد، صلیبی که به آتش کشیده می شود، انسان هائی که به خاطر عقایدشان کشته و اسیر می شوند، اردوگاه های مرگ هیتلری این جنایت بارترین پدیده قرن بیستم که انکار می شود، همچون کاریکاتور پیامبر مسلمانان که انتشار می یابد، همه و همه جریحه دار کردن عواطف میلیون ها انسانی است که این پدیده ها و مظاهر برایشان عزیز و مقدس است. بخشی از مسلمانان که به آسانی عواطف و احساساتشان جریحه دار می شود، حق جریحه دار شدن احساسات را برای دیگری قائل نیستند و عواطف دیگران را به هیچ می انگارند.
جهان ما، جهان گوناگونی و چندگانگی فرهنگ ها و اندیشه ها ومنافع و منش هاست. برای صلح و آرامش راهی جز همزیستی، پذیرش و احترام متقابل و رواداری و کنار گذاشتن عصبیت ها وجود ندارد.