در حاشیه ی عملیات تروریستی اخیرِ داعش
در تاریخ دهم دیماه ۱۳۵۶، یعنی دو ماه پس از آنچه به حادثه ی کاروانسرا سنگی معروف [۱] شد، جیمی کارتر که از خاور دور باز می گشت برای سفر رسمی کوتاهی مهمان پادشاه ایران بود. شاه که می دانست هدف از این سفر تشویق او به تغییر سیاست داخلی در جهت رعایت حقوق بشر است از این دیدار سخت متوحش بود. اما کارتر که مردی مؤدب بود و، در عین حال نیز، نه می خواست و نه می توانست در سیاست کشور خود نسبت به وضع حاکم در ایران چرخشی ناگهانی و شدید نشان دهد، در سخنان رسمی و علنی خود بیش از هر چیز بر پشتیبانی دولت آمریکا از شاه تأکید ورزید. اما این اظهارات ظاهری کسی را نمی فریفت و همه می دانستند که می بایست در سختگیری های شاه نسبت به مخالفان دیکتاتوری انعطافی رخ دهد، هرچند درجه ی این دگرگونی و زمان آن بر کسی معلوم نبود. از آنجا که در نظام های دیکتاتوری کمتر کار مهمی بر اساس تعقل جمعی صورت می گیرد، درست یک هفته پس از سفر رییس جمهوری آمریکا به ایران، یعنی در تاریخ هفده دیماه بود که مقاله ی توهین آمیز و ابلهانه ای در مورد آیت الله خمینی در روزنامه ی پرشمارگان اطلاعات منتشر شد و به مخالفان دینی که مترصد فرصت بودند بهانه ای داد که با برانگیختن احساسات هواداران متعصب، هرچند بکلی غیرسیاسی خود، تظاهراتی پی در پی، و هر بار در شهری دیگر، برپا دارند و ذهن جامعه را از مسائل اساسی کشور که آزادی و پیش از هر چیز اجرای قانون اساسی بود منحرف ساخته به سوی اموری منعطف سازند که نمی توانست دردی از دردهای واقعی و اساسی مرد م را درمان کند. رهبری این تظاهرات در دست هواداران آقای خمینی بود، که در این زمان هنوز جز بخش کوچکی از جامعه که یا از مبارزان سیاسی با تجربه بودند یا از همان هواداران نزدیک خود او، کسی وی را نمی شناخت. شک نیست که این تظاهرات نیز علی رغم ظاهر متعصبانه ی دینی آن در واقع ریشه در نارضایی عمومی شدیدی داشت که سالیان دراز در ژرفنای جامعه انباشته شده بود و برای آشکار کردن خود هیچگونه مجرای سیاسی سالمی نیافته بود. هواداران آیت الله خمینی که در آن سالها، با استفاده از همه گونه تسهیلات در راه تبلیغات دینی، و از آن جمله، حتی با برخورداری از یاری بخشی از نیروهای ملیِ دارنده ی تمایلات شدید دینی که امروز به ملی ـ مذهبی مشهور شده اند، توانسته بودند جماعاتی از عامه ی مردم را بصورت نیمه مخفی متشکل سازند، با کسب موفقیت در برپایی این تظاهرات هر روز اعتماد به نفس بیشتری یافته، از آن پس، دیگر دست به ابتکارت گسترده تر و جسورانه تری می زدند. یکی از این اعمال آتش زدن اماکن عمومی بود. سینماها، رستوران ها و بانک ها در میان آنچه محافل متعصب دینی آنها را مظاهر رخنه ی فرهنگی غرب و از علل سستی عقاید دینی می دانستند جای برجسته ای داشتند.
شبکه های سازمانی وسیع این محافل با رجوع به نوعی از احساسات مذهبی کور در میان بی فرهنگ ترین و غیرسیاسی ترین قشرهای جامعه مشغول به کار شده تظاهرات وسیعی در همه ی شهرها به راه انداخته بودند. در آغاز آن مرحله طبیعی بود که مخالفان دیکتاتوری، غافل از خصلت فاشیستی اینگونه تظاهرات، از نظاره ناتوانی شاه در فرونشاندن این حرکات احساس خرسندی کنند. اما این شبکه ها رفته رفته، با اقدام به عملیات تروریستی چهره ی دیگر خود را نیز هرچه آشکارتر می ساختند.
شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ هواداران آیت الله خمینی با آتش زدن سینما رکس آبادان، بیش از ۵۶۰ تن از تماشاگران را سوزاندند. در این واقعه نزدیک به ۶۰۰ کودک، زن و مرد جان باختند. این حادثه نتیجه ی خشنترین اقدام انقلابیون اسلامی از آغاز فعالیت آنها در یک ساله ی پیش از آن بود؛ اما نه تنها اقدام آنان از این نوع. یک روز پیش تر از آن با آتشسوزی سینما آریانای مشهد، تنها سه تن زنده سوخته بودند. حتی آتش سوزی سینماها واقعه های منفردی از این نوع نبود؛ در آن سال هفته ای نگذشته بود که یک سینما، یک بانک یا یک رستوران را آتش نزده باشند. فردای آتشسوزی سینما رکس آبادان نیز اسلامیون متعصب سینما ماکسیم
شیراز را نیز منفجر کرده بودند [۲] . برای امثال مخالفانی که در خارج از کشور بودند این وقایع نامحسوس بود، مگر صحنهها ی وحشت در سینما رکس که به دلیل دامنه ی وسیع فاجعه به گوش همه ی جهانیان رسید؛ اما ناظران سیاسی داخل کشور باید متوجه می شدند که نیروهایی که دست به این اعمال می زدند قدرت مخوفی بودند که پیشرفت کار آنها می توانست همه ی اساس و هستی کشور ما را تهدید کند. لیکن گویی نه شخص شاه و نه حتی رهبران نیروهای آزادیخواه شدت خطر و عمق فاجعه را لمس نکرده بودند. تنها کسانی می توانستند از حوادث جاری آن سال دامنه ی خطر را حدس بزنند که دانش و تجربه ای کافی درباره ی علائم پیشتاز پیدایش رژیم های فاشیستی می داشتند. اما اینگونه شخصیت ها در میان سرآمدان جامعه ی ما چند تن بودند؟
اما، به علت اهمیت فوق العاده ی آتشسوزی سینما رکس آبادان، آتش زدن شمار بزرگی از اینگونه اماکن در دو ساله ی ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷، تحت الشعاع آن قرار گرفت و از یادها رفت. واقعیت این است که در سال ۱۳۵۶ دست کم ۵ سینما، که ۳ دستگاه آن متعلق به پایتخت بود، در کشور دستخوش آتشسوزی شد[۳]. در سال۱۳۵۷، که به دنبال انتشار مقاله ی ۱۷ دیماه یادشده در بالا، هوارادان آیت الله خمینی اوضاع را کاملاً در جهت تمایلات خود می دیدند، این وضع با آتشسوزی ۳۶ دستگاه سینما که سینما رکس آبادان یکی از آنها، و رادیوسیتی تهران معروف ترین آنها بود، شدتی اعجاب انگیز گرفت[۴]. یکی از حوادثی که به موقعیتی برای حمله علیه اماکن عمومی تبدیل شد مرگ شیخ احمد کافی از واعظان و منتقدان بی پروای رژیم و مخالفان سرشناس آزادی مراکز صرف مشروبات الکلی، در سی ام مرداد، در یک سانحه ی رانندگی، بود که در بعضی از شهرها به درگیری چندین روزه ی عزاداران و مأموران، و حمله به سینماها و کاباره ها انجامید. روز چهاردهم مرداد، محمدرضا شاه در پیامی به مناسبت هفتاد و دومین سالگرد انقلاب مشروطه وعده داد انتخابات را صد در صد آزاد برگذار کند و گفت مملکت در حال توسعه سیاسی و گسترش آزادیهای مدنی است. آیت الله خمینی ضمن رد این وعده ی شاه گفت که هدف آن «انحراف اذهان از مسیر عمومی حرکت است.» در این پیام منظور او از «حرکت» چه بود؟ او در آستانه شروع ماه رمضان خواست که مساجد به کانون مبارزه علیه شاه تبدیل شود. در تهران مسجد قبا به مرکزی مهم برای افشاگری علیه حکومت تبدیل شد[۵]. در نوزدهم همین ماه در آستانه ی برگذاری دوازدهمین دوره جشن هنر شیراز، جماعاتی در این شهر دست به اعتراض زدند و ماموران برای متفرق کردن آنها از گاز اشک آور استفاده کردند. همچنین سالن کنفرانس دانشگاه پهلوی شیراز دچار آتشسوزی شد. «زد و خورد شیراز چندین روز ادامه داشت و به مرگ چند نفر انجامید. در اصفهان نیز هتل شاه عباس آتش زده شد و به علت شدت درگیری، حکومت نظامی اعلام و جلسات دعا و وعظ منع شد. در تهران نیز مخالفان شیشه چند بانک و سینما را شکستند. آیت الله خمینی در پیامی کشتار مردم شیراز و اصفهان را محکوم کرد[۶].» در یکم شهریورماه در تهران تظاهرات گسترده ای رخ داد و تظاهر کنندگان به برخی از بانک ها، سینماها و کاباره ها حمله کردند. با استعفای دولت جمشید آموزگار به دنبال حوادث بالا، جعفر شریف امامی، رییس مجلس سنا، مامور تشکیل دولت “آشتی ملی” شد. شریف امامی برای جلب نظر مراجع دینی و مخالفان مذهبی شاه، از جمله تقویم کشور را از شاهنشاهی به هجری شمسی(تقویم جلالی سنتی ایران) بازگرداند و دستور تعطیل تمام کازینوها و قمارخانه ها را داد. همچنین برخی از روحانیون از زندان آزاد شدند. با این حال شعله های ناآرامی به بسیاری از شهرهای دیگر سرایت یافت[۷].
حال مهم است دانسته شود که پس از آتشسوزی سینما رکس آبادان واکنش های اسلامیون متعصب، از یک سو و سخنگویان رسمی و غیر رسمی رژیم از سوی دیگر، چه بوده است.
پیداست که در آن زمان که موج قدرت نمایی حزب اللهی ها هنوز همه ی کشور را فرا نگرفته بود، با دامنه ی غیر منتظره ی فاجعه ی آبادان که مسئولیت آن جز ننگ و بدنامی ابدی چیزی به بار نمی آورد، هیچکس حاضر نمی شد چنین مسئولیتی را به عهده گیرد. از این رو بود که آیتالله خمینی بلافاصله در پیامی به ملت ایران فاجعه ی سینما رکس را «شاهکار شاه» خواند. او ضمن اظهار «تأسف و تاثر شدید» از این حادثه درباره ی آن گفت:
«قراین شهادت میدهد که دست جنایتکار دستگاه ظلم در کار باشد.» در این پیام همچنین آمده بود: «[این]گفتار شاه که تظاهرکنندگان مخالف من، وحشت بزرگ را وعده میدهند و تکرار آن پس از واقعه که این همان وعده بوده است شاهد دیگری بر توطئه است.»
او با همان عباراتِ عوامانه ی همیشگی خود افزوده بود: «این مصیبت دلخراش شاه[کذا فی الاصل !]؛ به فارسی صحیح منظور او چنین بوده: این مصیبت دلخراشِ انجام شده به دست شاه]، شاهکار بزرگی است تا [کذا؛ به فارسی صحیح منظور چنین بوده : تا به کمک آن]به تبلیغات وسیع در داخل و خارج دست زند و به بوقها و مطبوعات دست نشانده ی داخل و نفعطلب خارج [کذا؛ منظور : به مراکز نفع طلب خارج] دستور دهد که هر چه بیشتر برای اغفال مردم این جنایت را [کذا؛ منظور چنین بوده: خبرِ مربوط به این جنایت را] منتشر و به ملت محروم و مظلوم ایران [کذا؛ منظور چنین بوده :آن را به ملت محروم و مظلوم ایران] نسبت دهند تا در خارج، ملت حقطلب ایران را مردمی که به هیچ ضابطه ی انسانی و اسلامی معتقد نیستند معرفی نماید[۸].»
در این زمان هم روح الله خمینی و هم مراجع دولتی نسبت به آتشسوزیِ یک روز پیش از فاجعه ی آبادان، که در یک سینمای مشهد رخ داده بود و به روشنی مسئولیت ها را نشان می داد، تجاهل کردند. در آن روز نه تنها یک سینمای دیگر به دست «انقلابیون» آقای خمینی طعمه ی آتش شده بود بلکه مسئولان آن کار با احساس سربلندی نقش خود را به عهده گرفته بودند. این آتشسوزی همچنین با چند مورد دیگر از بمب گذاری، آتشسوزی و تخریب تأسیسات مقارنت داشت، اما گویی نه روح الله خمینی و نه مسئولان کشور از وقوع آنها نیز کمترین اطلاعی نداشته اند. و البته هرکس می داند که برای افراد مسئول حتی بی اطلاعی از حوادثی هم که پیرامون آنها اظهار نظر نادرست می کنند نه تنها عذر گناه محسوب نمی شود بلکه بر شدت آن می افزاید.
درمطبوعات دو روز بعد از فاجعه ی مشهد دراین باره چنین می خوانیم: «انقلابیون با به آتش کشیدن سینما آریای مشهد، سه نفر را زنده زنده سوزاندند. در ساعت ۳:۳۰ دقیقه امروز نزدیک اذان صبح، عدهای از انقلابیون، سینما آریانا را به آتش کشیدند. آنها با ریختن پنج گالن بنزین از راه درب خروجی شیبدار به داخل سینما، آتشی را در این سینما برافروختند که شعلههای آن در نخستین لحظهها جان سه نفر بیگناه را گرفت. سه نفری که بهطور فجیعی زنده زنده سوختند و کشته شدند نظافتچی و دوچرخهپاهای سینما بودند که شبها در محل سینما میخوابیدند… سرایدار سینما هم در این حادثه دچار سوختگی شدید شد و هماینک تحت مراقبتهای شدید در بیمارستان بستری است. به علت وسعت آتشسوزی، ماموران آتشنشانی اقدام به تخلیه ی خانهها و مغازههای اطراف سینما کردند. پس از آتشسوزی ویرانهای از سینما آریا به جای مانده است. شجاعی رئیس آتشنشانی مشهد و سه تن از ماموران او به نامهای ملکوتی، اسرمی و اسداللهزاده نیز در جریان خاموش کردن آتش دچار سوختگی شدید شدند و آنها نیز در بخش مراقبتهای شدید بیمارستان بستری هستند.
«سازمان توحیدی صَف، مسوولیت [کذا] بمبگذاری انتحاری در رستوران خوانسالار را که منجر به کشته شدن یک تن و زخمی شدن ۴۵ تن از جمله ۱۰ آمریکایی شد به عهده گرفت.» سید مهدی هاشمی در اصفهان و محمد بروجردی در تهران از بنیانگذاران این سازمان اسلامگرا هستند.
«این سازمان در اطلاعیه خود اعلام کرد که در انفجار و آتش زدن مشروبفروشیها، سینماها و بانکها در ماههای گذشته دست داشته است.
«حمله به کاخ جوانان که به نظر این سازمان مرکز فساد بوده و نیز منفجر کردن یک دکل اصلی برق نیز از جمله فعالیتهای این گروه انقلابی است. این سازمان رستوران خوانسالار را مرکز فساد اعلام کرد[۹].»
پیش از فاجعه ی آبادان و پس از آن آتشسوزی های «انقلابی» و حمله به بانک ها و رستوران ها با نارنجک و بمب، که با آتشسوزی محله ی بدنام پایتخت موسوم به«قلعه ی شهرنو» و مرگ چند تن از ساکنان بخت برگشته ی آن در ماه های بعد(نک. دورتر)، به اوج رذالت رسید، قطع نمی شد. شرح نمونه ای از این جنایات را می توان در گزارش مطبوعات آن روز کشور بطوری که توسط سعید بشیر تاش و ابراهیم نبوی نقل شده و ما اینجا تکرار می کنیم، قرائت کرد.
« تعطیل سینماهای کشور. درحالیکه رضا انواری رییس انجمن سینماداران امروز صبح اعلام کرد که بهعنوان عزای ملی سینماهای تهران تعطیل هستند، سینماهای شهرهای بزرگ کشور از جمله اهواز، رضاییه، سنندج، مشهد، اراک و قزوین نیز تعطیل کردند.
«در تبریز نیز شهربانی این شهر به مأموران انتظامی این شهر دستور داد از این پس تماشاچیان را هنگام ورود به سالنهای سینما مورد بازرسی دقیق بدنی قرار دهند.
«بسیاری از سینماها برای جلوگیری از بروز هرگونه حادثه ی ناگوار تعطیل کردهاند. تنها در دو ماه گذشته ۲۹ سینمای کشور به آتش کشیده شدند.
«رهبران انقلابی سینماها را مرکز فحشا و بخشی از پروژه رژیم شاه و غرب برای دور کردن مردم کشور از هویت خود میدانند.
«بسیاری از روحانیون فیلمهای روی پرده سینماها را نیز خلاف اسلام میدانند. در چند هفته اخیر تعداد سینماهای آتش گرفته به شدت افزایش یافته است.
«نام بعضی از این سینماها عبارت است از: شهر فرنگ اصفهان، شهر نمایش بندر عباس، سینمای الیگودرز، سیلوانا در میدان ژاله تهران، هما در همدان، آریا در تبریز، شهر فرنگ در تبریز، سایونا در شهباز جنوبی تهران، نپتون در خیابان دماوند تهران، آریا در مشهد (که سه نفر[در آن] کشته شدند)، کریستال رضاییه، پارامونت شیراز و رکس آبادان.
«انقلابیون رستوران ماکسیم شیراز را نیز منفجر کردند
«در ساعت ۱۱صبح امروز کافه رستوران «ماکسیم» واقع در فلکه گاز شیراز براثر انفجار یک بمب، به آتش کشیده شد.
این بمب را انقلابیون درون یک سطل در توالت کافه رستوران کار گذاشته بودند. با انفجار این بمب صدای مهیبی برخاست و دود و آتش کافه رستوران را فرا گرفت.
«براثر انفجار این بمب یکی از کارگران کافه رستوران به نام عسگر عسگری که ۵۰ سال دارد به سختی آسیب دید و به اورژانس بیمارستان انتقال یافت.
«وی از ناحیه دو چشم به شدت آسیب دیده است. انفجار بمب کافه رستوران را به آتش کشید و مأموران آتشنشانی شیراز بلافاصله در محل حاضر و آتش را خاموش ساختند.
«کرمانشاه: انفجار اتومبیل پر از مواد منفجره، سرقت و آتشسوزی بانک و کافه قنادی.
«پنج مرد انقلابی که مسلح به مسلسل، کلت و نارنجک بودند، پس از حمله به بانک صادرات شعبه «بارفروشان»، دوازده میلیون ریال موجودی اتومبیل مخصوص جمعآوری پول را که مقابل بانک پارک شده بود ربودند.
«مردان انقلابی پس از این سرقت که در ساعت ۱:۳۰ دقیقه صورت گرفت با اتومبیل پیکان خود که نمره مشهد داشت از محل حادثه گریختند.
«مأموران شهربانی اتومبیل سارقین را در یکی از خیابانهای کرمانشاه پیدا کرده و به روبهروی شهربانی حرکت دادند.
«این اتومبیل که پر از مواد منفجره و نارنجک بود ساعتی بعد با صدای مهیبی منفجر شد و آتش گرفت. سارقین که لهجه غلیظ عربی داشتند، لباس کردی بر تن کرده بودند.
در همین روز در کرمانشاه عدهای از انقلابیون پس از به آتش کشیدن یک کافه قنادی در کرمانشاه، با یک اتومبیل محل حادثه را ترک کردند.
«کافه قنادی عسگری که در خیابان سپه کرمانشاه قرار داشت براثر این آتشسوزی خسارت زیادی دید. مأموران آتشنشانی پس از یک ساعت و نیم تلاش موفق به اطفای حریق شدند.
«روزنامه اطلاعات نیز در صفحه اول خود خبر از کشته شدن یک کارمند بانک صادرات در اثر به آتش کشیده شدن این بانک را داد [۱۰].»[تاًکید افزوده]
پس از آتشسوزی ۲۸ مرداد آبادان، داریوش همایون سخنگوی دولت در پایان جلسه هیأت وزیران، درباره ی آن به خبرنگاران، از جمله، چنین گفت:
«من تصور نمیکنم در دنیا جز در دورانی که فاشیستها در آلمان حکومت میکردند، چنین اتفاقی افتاده باشد. تاکنون در هیچ جای جهان هیچ گروه تروریستی نسبت به مردم مملکت خودش چنین وحشیگری نکرده است و این حقیقتاً پدیدهای است که درباره آن باید فکر کرد و مردم ایران باید درباره ی آن فکرکنند.»
او به دنبال این سخنان به شدت اعلام خطر کرد و از همه ی محافل کشور خواست که درباره ی آن موضع بگیرند. و اضافه کرد: «این[فاجعه] باید با واکنش سخت تودههای مردم روبهرو شود. در عین اینکه دولت وظایف خودش را دراینباره انجام میدهد، مردم [نیز]باید واکنش نشان دهند. مردم باید این اقدامات را محکوم بکنند و عملاً نشان بدهند که تماشاگران و قربانیان ساده این وحشیگریها نیستند[۱۱].»
داریوش همایون نگفت که مردم، یا «توده های مردم»که تا آن زمان اجازه ی هیچ اظهار نظری نداشتند و، نه تنها به صورت جمعی(منظور او از واژه ی «توده ها؟»)، بلکه حتی به صورت فردی نیز نمی بایست در امور کشور خود کمترین دخالتی می کردند، چگونه بود که حال می بایست وارد میدان می شدند. آیا اظهار نظر «توده های مردم» بر طبق دستور ممکن بود، و می توانست جدی گرفته شود؟
اما از واکنش مورد نظر او حتی در رفتار و گفتار متصدیان رسمی امور هم اثری دیده نشد و آنان غالباً حتی برخلاف آن رفتار کردند. تیمسار رزمی، رئیس شهربانی آبادان، لابد برای آنکه تیرهای کینه ی اسلامیون متعصب را متوجه خود نکند، اعلام کرد اطمینان دارد که «مسببین این فاجعه وابسته به گروه مارکسیست ـ اسلامی هستند» و افزود «خوب میدانیم که دشمنان ما کمونیستها هستند که از احساسات مذهبی مردم سوءِ استفاده میکنند[۱۲].»
احمد بنیاحمد نماینده ی تبریز گفت آتشسوزی «تصادفی» بوده است. عجیبتر از آن سخنان نمازی استاندار خوزستان بود که اعلام میکرد این فاجعه کار هیچ نوع مسلمان حتی از نوع افراطی آن نیز نیست.
بسیاری از روزنامه نگاران منتسب به آزادیخواهی نیز دقیقاً به نوای همین ساز می نواختند. چنانکه نشریه جنبش در همین دام افتاده، در شماره ی هشت، فوقالعاده ی ویژه ی آبادان، مینویسد:
“دو روز بعد از مصاحبه پادشاه و مقایسه بین تمدن بزرگ رژیم، که محصولی جز قتل و فساد و دزدی در بیست و پنج سال اخیر نداشته است، با برنامه وحشت بزرگ از طرف شاه، برنامه وحشت بزرگ با فاجعه سینما رکس آبادان و قتل ۳۷۷ نفر بیگناه اجرا شد…[۱۳]“
با اینهمه خشونت که بقیه ی آن در پایین خواهد آمد، و نیز وحشت ناشی از آن که سبب شد که حتی متصدیان رده ی بالای امور دیکتاتوری شاه هم، با علم کامل به هویت عاملان و آمران فاجعه، جراًت انتساب آن اعمال به دستگاه خمینی را نداشته باشند، باز همچنان، ابوالحسن بنی صدر در مصاحبه ای، بار دیگر ادعا می کند که انقلاب اسلامی(که امروز نیز هنوز نام نشریه ی اوست !) عاری از خشونت بوده است:
«… در انقلاب ایران گل بر گلوله پیروز شد. معنی نفوذ و القا چیست؟ معنایش این است که این راه و روش را جانشین کنید با خشونت. خشونت زدایی دوران انقلاب جایش را به خشونت ستایی داد. خوب کی این کار را کرد؟ این النصر بالرعب را شما، آقای خامنه ای باب نکردید؟ این حرکت قسری از آقای مصباح یزدی نیست؟ شما و آقای مصباح یزدی مدعی جنگ ابتدائی نیستید[۱۴]؟ او که خیلی صریح در کتاب جنگ و جهاد می گوید در قرآن جنگ ابتدائی نیست ولی فقها اجماع دارند که هست! عجب داستانی است . خوب ،این فکر جنگ ابتدائی، این خشونت ستایی که افتاده است به جان منطقه و دارد مثل آتش هستی سوز می سوزاند و کشورهای منطقه را تبدیل به بیابان می کند و استعداد ها و نیروهای محرکه را می گریزاند مگر نه این است که شما باب کردید[۱۵]؟» [تاًکید افزوده]
مگر آنکه منظور از آن «گلی» که «بر گلوله پیروز شد» شعله های آتش سینما رکس باشد. حال، دنباله ی این «گلِ پیروز بر گلوله» را بخوانیم( مگر آنکه از خشونت تنها اسلحه ی گرم و گلوله را بفهمیم، که البته نوبت آن هم با قتل امراء ارتش و حملات به مراکز مهم ارتشی و دولتی و کلانتری ها، در اواسط بهمن ماه رسید):
شش ماه بعد از آن فاجعه، در اواسط بهمن ماه که حزب الله دیگر به تحاشی درباره مسئولیت آتشسوزی های سینماها نیازی نمی دید، علاوه بر ادامه به آتش زدن مراکز فروش و مصرف نوشابه های الکلی و کارخانه های آبجوسازی، امکنه ای را آتش می زد که عاملان آن در روز روشن و درملاءِ عام دست به این کار می زدند. نمونه ی بسیار آشکار و انکارناپذیر آن آتشسوزی یک محله ی بدنام پایتخت بود. حادثه ی خوفناک آتشسوزی محله ی بدنام تهرانِ آن روزگار موسوم به «قلعه ی شهرنو» یکی از گویا ترین رخداد هایی است که نه تنها در آن مسئولیت حزب الله، که حتی مایل به پنهان داشتن نقش خود در بروزِ آن هم نبود، کاملاً آشکار است، بلکه می تواند بهتر از هر حادثه ی دیگری ماهیت اجتماعی مسببان آن را به ما بشناساند.
روزنامه اطلاعات دهم بهمن ۱۳۵۷ در این باره نوشته بود:«از حدود ساعت پنج بعد از ظهر در اطراف “قلعه شهر نو” که روزی آنجا را «قلعه خاموشان” و زنانش را “ساکنان محله غم” میگفتند، به تدریج مردم اجتماع کردند. مدت زیادی نگذشت که اجتماع افراد با تظاهرات توأم شد. ابتدا مأموران فرمانداری نظامی از مردم خواستند که پراکنده شوند و پس از مدتی اقدام به تیراندازی هوایی کردند. با رفتن مأموران دوباره اجتماع کثیر مردم در اطراف محله روسپیان تشکیل شد.
«در حدود ساعت شش بعد از ظهر چند تن از جوانان به در “قلعه” حمله کردند و بعد جمعیت به تبعیت از آنها به خیابانهای داخل “قلعه” ریختند. در این هنگام با وسایلی که از قبل تهیه شده بود، خانهها و مغازههای داخل «قلعه» به آتش کشیده شد.
«گروهی به زنان ساکن محله حمله کردند، اما در این جریان عده دیگری از تظاهر کنندگان مانع وارد ساختن صدمه به ساکنان “قلعه” شدند. چند تن از شاهدان عینی اظهار داشتند تعدادی از روسپیان در این وقایع مجروح و دو تا سه نفر کشته شدهاند.
«به این ترتیب “روسپیخانه بزرگ شهر” به آتش کشیده شد. آتشسوزی ساعتها «محله غم» را میسوزاند و خاکستر میکرد. مأموران آتشنشانی که پیرو اعلامیه قبلی خود ضمن اعلام همبستگی با مردم اعلام کرده بودند از خاموش کردن آتشهایی که مردم نخواهند، خودداری خواهند کرد، اقدامی برای خاموش کردن این آتشها صورت ندادند[۱۶].»
در میان اخبار مربوط به این حادثه ی شرم آور عکس هایی نیز منتشر شد که یکی از آنها منظره ی دلخراش حمل کالبد سوخته ی زنی بر سرِ دست چند تن از حاضران را نشان می دهد.
حادثه ی بالا یکی از ننگین ترین و در عین حال گویا ترین جنایاتی بود که به دست هواداران «غیور» آیت الله خمینی انجام یافت. اگر جنایت آبادان بیش از حدِ تصور هولناک بود، جنایت واقع در قلعه ی بدنام پایتخت، که در آن جنایتکاران از مأموران آتش نشانی هم خواستند تا آتش ها را خاموش نکنند، و حتی آن مأموران نادان نیز به این خواست ننگین تبهکاران گردن نهادند، از جنایت آبادان هم شرم آور تر بود. این جنایت هولناک نه تنها بر رذالت و دنائت این «دینداران غیور» گواهی می داد، بلکه در عین حال از درجه ی انحطاط جامعه ای نیز حکایت می کرد که پس از ٢۵ سال حکومت زندان و سرنیزه، لاف و گزاف های کودکانه ی دیکتاتور و تبلیغات میان تهی دستگاه عریض و طویل او درباره ی دروازه های تمدن بزرگ، بخش عظیمی از «توده های» آن، همچون علف هرز، با همه ی ارزش های انسانی و فرهنگی ملت خود و فرهنگ جهانی حقوق بشر بیگانه بارآمده بودند و به آنان فرصت و امکان آموختن چیز دیگری جز الله اکبر و شعارهای دیگری از این نوع داده نشده بود.
سرانجام یک سال پس از فاجعه ی آبادان، در شهریورماه ۱۳۵۸، در دادگاهی که در نتیجه ی پیگیری و پافشاری شدید خانواده های صدها قربانی فاجعه ی آبادان ، و علی رغم خواست دولت اسلامی تشکیل شد، اعترافات مفصل حسین تکبعلی زاده(تکرو علیزاده؟)، یکی از چهار عامل مستقیم آتشسوزی، گرچه به اعدام وی و چند تن دیگر، از جمله چند بیگناه، انجامید، اما آگاهی های لازم برای نتیجه گیری قطعی را، بطوری که بسیج همه ی دستگاه تزویر و دروغ جمهوری اسلامی هم نتوانست مانع از آن شود، فراهم کرد[۱۷].
مطبوعات آن زمان در این باره از جمله گزارش دادند که عامل [اصلی]فاجعه سینما رکس، فرماندار آبادان شد. بنا به این گزارش «به منظور رسیدگی به پرونده فاجعه سینما رکس آبادان، ضرابی، دادستان این شهر از طرف کمیته ی انقلاب آبادان رهسپار تهران شد. به گفته ی تکبعلیزاده، عامل اصلی اجرای حادثه ی آتشسوزی سینما رکس آبادان، سید محمد کیاوش که قبل از انقلاب معلم و از رهبران نیروهای مذهبی این شهر بود، همان کسی است که نقشه ی آتش زدن سینما رکس آبادان و کشتار حدود هفتصد نفر از مردم این شهر را اجرا کرد. کیاوش پس از انقلاب فرماندار آبادان شد و به پیگیری حادثه ی سینما رکس آبادان پرداخت. وی پس از یک دوره، نماینده ی آبادان شد و در ماجرای انفجار حزب جمهوری اسلامی در هفتم شهریور ۱۳۶۰ کشته شد.»[۱۸]
طبیعی است که کسانی که در دوران گسترش نیروی فاشیست ها در ایتالیا و بخصوص به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان این دو پدیده ی سیاسی را از نزدیک و با کنجکاوی و دقت نظاره کرده بودند برای فهم خطرات ظهور و صعود چنین نیروهایی ورزیده تر و از لحاظ منش شخصی نیز آماده تر بودند. شاپور بختیار چنین شخصیتی بود. او با حساسیتی که نسبت به آزادی و دموکراسی داشت در تمام مدت تحصیل در فرانسه از دور و نزدیک پیدایش و صعود فرانکیسم به نام دفاع از مسیحیت و سلطنت در اسپانیا، فاشیسم به نام اعاده ی عظمت ملی رُم باستان در ایتالیا ، نازیسم به نام برتری نژادی در آلمان، و خشونت ها و تبهکاری های این فرقه ی اخیر را که به نام ناسیونالیسم افراطی و نژاد پرستی رخ می داد دنبال کرده بود. او حتی پیش از به قدرت رسیدن حزب نازی یک بار با استفاد هاز تعطیلات دانشگاهی برای نظاره ی رفتارهای خیابانی نازی ها سفری کوتاه نیز به آلمان کرده بود. دکتر غلامحسین صدیقی که از دانش وسیعی درباره جنبش های مذهبی در ایران و جهان برخوردار بود یکی دیگر از معدود فرهیختگان سرشناسی بود که این خطر را احساس کرده بود. و، چنانکه خواهیم دید[در بخش های دیگر این نوشته]، از میان مردان سیاسیِ مخالف با دیکتاتوری تنها این دو شخصیت بودند که با اعلام خطری جدی به کشور لزوم تشکیل یک دولت ملی ، یعنی مبتنی بر اصول و آرمان های نهضت ملی مصدق و با شرکت نیروهای ملی، را تشخیص دادند و اعلام داشتند؛ یکی از آن دو، بختیار، از همان مهرماه ۵۷، و دیگری در ماه آذر. با بررسی اظهار نظرها و مقالات دیگر سرآمدان شناخته شده ی کشور در آن دوران جز نام زنده یاد دکتر مصطفی رحیمی، که تاوان مواضع روشن و صریح و تحلیل های درستش درباره جمهوری اسلامی آیت الله خمینی را با زندان و مرگ مشکوک پس از آزادی از زندان داد، به نام شخصیت دیگری که چنین تشخیصی را علناً اعلام داشته باشد بر نمی خوریم.
*فصلی از یک
نوشته ی در دست نگارش.
در این نوشته سوابق تروریستی
فداییان اسلام و دیگر بنیانگذاران
انقلاب اسلامی ذ
[۱]حمله ی ماًموران و عمال ساواک به گرد همآیی جمعی از مبارزان و روشنفکران کشور که، برای بیان خواست های مردم دائر بر برقراری آزادی های دموکراتیک و بطور کلی قانون اساسی و به دعوت جبهه ملی ایران، در باغی واقع در محلی(معروف به کاروانسرا سنگی)، برگذار شده بود، و طی آن افزون بر بازداشت گروهی از حاضران اکثر آنان به سختی مضروب شدند و چند تن، از جمله زنده یادان دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر، و دکتر هما ناطق، بسختی مجروح گردیدند.
[۲]سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، ۳۰ مرداد ۱۳۸۷،روزشمار یک انقلاب،یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیستم اوت ۱۹۷۸ میلادی.
[۳]تارنمای تابناک.
[۴]پیشین.
[۵]تارنمای بی بی سی فارسی، گاه شمار انقلاب.
[۶]پیشین.
[۷]پیشین.
[۸]سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، یکم شهریور ۱۳۸۷، سی سال پیش در چنین روزی،روزشمار یک انقلاب، سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیست ودوم اوت ۱۹۷۸ میلادی.
[۹]سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی،۲۹ مرداد ۱۳۸۷، همان، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر هجدهم اوت ۱۹۷۸ میلادی.
[۱۰]سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، ۳۰ مرداد ۱۳۸۷، همان، یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیستم اوت ۱۹۷۸ میلادی.
[۱۱]سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، یکم شهریور ۱۳۸۷، همان، سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیست ودوم اوت ۱۹۷۸ میلادی.
[۱۲]پیشین.
[۱۳]مصاحبه ی رادیو عصر جدید با ابوالحسن بنی صدر، جمعه ۶ آذر ۹۴ برابر با ۲۷-۱۱-۲۰۱۵؛ نک. مصاحبه با ابوالحسن بنی صدر، انقلاب اسلامی، ۱۳۹۴/۰۹/۱۴.
[۱۴]سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی، یکم شهریور ۱۳۷۸، همان، سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۵۷ هجری خورشیدی برابر بیست ودوم اوت ۱۹۷۸ میلادی.
[۱۵]پیشین.
[۱۶]سعید بشیر تاش، ابراهیم نبوی،۱۱ اسفند ۱۳۸۱، همان، جمعه پنجم اسفند ۱۳۵۷ برابر بیست و چهارم فوریه ۱۹۷۹ میلادی.
[۱۷]سعید بشیر تاش، ابراهیم نبوی،۱۱ اسفند ۱۳۸۱، همان، جمعه پنجم اسفند ۱۳۵۷ برابر بیست و چهارم فوریه ۱۹۷۹ میلادی.
[۱۸]البته فجایع انجام شده به دست تروریست های حزب اللهی از آنچه یاد آن رفت بسی گسترده تر بوده و تکمیل فهرست آنها نیازمند پژوهشی جداگانه و گردآوردن اسنادی است که بر آنها دلالت می کند. ما در اینجا تنها می توانیم صورت بخش دیگری از این تبهکاری ها را که از یک منبع شفاهی که ناظر آگاهی در ایران آن روز بوده است به دست آورده ایم بر موارد بالا می افزاییم. این موارد به قرار زیر اند:
ـ فاحشه خانه ی اهواز به نام دوب را هم، که در خارج از آن شهر واقع بود، آتش زدند. بعد ها شنیده شد که فاحشه خانه های آبادان و کرمانشاه را نیز ویران کرده اند.
ـ در همان زمان ها درشیراز به خانه ها و مغازه های بهائیان نیز حمله کرده، ضمن غارت وسایل، اماکن آنان را هم به آتش کشیدند. چنانکه می دانیم اینگونه حملات به محل کسب و کار شهروندان متعلق به اقلیت های دینی همان رفتاری بود که دستجات ضربت حزب نازی علیه محل کسب و کار یهودیان آلمان در پیش گرفته بودند؛ کاری که بار سیدن هیتلر به صدارت عمومیت یافت. همچنین در استان فارس و اطراف شهر شیراز به چند روستای محل زندگی بهائیان نیز حمله کردند.
ـ در همان بحبوحه سال ۵۷ بطور نامرتب به اغذیه فروشی ها، ساندویچ فروشی ها، کاباره ها، کافه ها نیز حملاتی انجام می شد و اغلب شیشه های مشروبات را می شکستند و محل را به آتش می کشیدند. صاحبان این اماکن هم با مراجعه به آخوند های محل و پرداخت رشوه پرچم ها و پارچه های منقش به اشعار مذهبی را بر روی اماکن خود نصب کردند و اغلب این محل ها به اماکن مذهبی مانند تکیه بدل و به عنوان مراکز و ستاد های فعالیت های انقلابی مورد استفاده واقع شد.
ـ در غروب سیزدهم آبان ۱۳۵۷ با برنامه ریزی و هماهنگی در تهران در یک شب به بیشترین محل هایی که به اماکن فساد معروف بودند مانند سینما ها و کافه ها و مشروب فروشی ها مغازه ها لوکس حمله کردند و اغلب آنان را به آتش کشیدند. بعد این مسئله در شهرستان ها بسیار کمتر از تهران بود
ـ در غروب سیزدهم آبان من شخصاً در سطح شهر تهران در حال ماًموریت جمع آوری خبر و تماس با ماًمورین اطلاعاتی بودم که به چشم خود دیدم در که واقع شهر را به آتش کشیده اند و این هرج و مرج در خیابان های میانی، جنوبی و شرق تهران بیشتر از نقاط دیگر بود و در همان تاریخ شماری از خودرو های فرمانداری نظامی نیز به آتش کشیده شد. جوانانی مسلح به چوب و چماق، میله های آهنی، قمه، کارد و چاقو و اندکی هم مجهز به اسلحه های گرم و احتمالاً ربوده شده مانند تفنگ های شکاری، تفنگ های برنو و ژ۳ های ارتشی به توقف و بازرسی برخی اتومبیل های مردم می پرداختند و هدف خود را شناسایی و دستگیری عوامل ساواک عنوان می کردند ولی در آن تاریخ به زنان و دختران بی حجاب کاری نداشتند و مزاحمتی فراهم نمی کردند.
ـ روز بعد، در چهاردهم آبان، اوائل شب سخنرانی از پیش ضبط شده ی شاه، با عنوان «من پیام انقلاب شما مردم را شنیدم»، از رادیو تلویزیون دولتی پخش شد و همچون تیر خلاصی بر پیکر نهاد سلطنت وارد آمد.
ـ روز بعد از پخش نطق شاه از سوی مقامات بالا دستور رسید که از این تاریخ به دلیل خطرات احتمالی برای افسران عملیات و ماًمورین اطلاعاتی، ملاقات با ماًمورین در سطح شهر متوقف شود و روش های دیگری برای کسب خبر و تماس با ماًمورین اتخاذ شود.
ـ مسئولین دستور دادند که افسران و درجه داران با لباس های شخصی مانند دیگر مردم شب ها به مساجد و تکایا بروند و ضمن شرکت در مراسم به کسب خبر بپردازند و روز بعد به فرماندهان خود گزارش کنند. بسیاری از افسران و درجه داران نظامی از همین مسئله استفاده کردند و نخستین تماس ها را با عوامل انقلابی و مسئولین آینده انقلاب اسلامی برقرار کردند، چون همه ی این نظامیانی که پایشان به مساجد و اماکن مذهبی بطور رسمی باز شده بود پیشتر در محل های زندگی خود مورد شناسایی همسایگان خود بودند و مردم می دانستند که این ها نظامی هستند، این گروه پس از هر سخنرانی آخوند محل ناچار بودند همراه با مردم شعار های آنان علیه حکومت و شاه را سر دهند؛ هر چند این کار در آغاز سبب ناراحتی آنان شده بود و لی پس از گذشت چند روز آنان نیز به این شعار ها عادت کردند.
ـ پس از خروج شاه از کشور یک دستور فوری، ولی شفاهی، صادر شد که بخش های اطلاعاتی از تعقیب و مراقبت افرادی که در لیست متعصبین مذهبی قرار داشتند خودداری نمایند و مراقبت از این افراد پایان یافت.