تلاش ـ پیش از آغاز بخش دوم این گفتگو، اجازه دهید، سخن هشداردهنده شما را در باره بدترین و فاجعهبارترین حالتی که میتواند برای جنبش مدنی و کشور پیش آید، یعنی درگیری نظامی در اثر ماجراجوئی چه از درون و چه از بیرون، به نشانه تأئید مورد تأکید مجدد قرار داده و امیدوار باشیم ـ همانطور که شما گفته و خواستهاید ـ همه آزادیخواهان و نیروهای دمکرات ایران، در چنین شرایط حساسی، این هشدار شما را به گوش وظیفه و احساس مسئولیت گیرند.
و اما در اینجا مایلیم بر بستر وضعیتهائی که احتمال آنها را برشمردید، به بررسی امکانات و چگونگی افزایش توانائیهای «جنبش سبز» بپردازیم. پیش از آن میخواستیم نظر شما در باره سه وضعیت احتمالی فوق و میزان ترجیح هر یک از نظرِ نفعِ جنبش و تقویت هرچه بیشتر آن بپرسیم.
عدهای به ویژه در میان نیروهای خارج کشور بصورت آشکارتری، هر گونه سازشی در ردههای بالای حکومت، حتا اگر به عنوان نمونه در عمل تنها به آزاد شدن زندانیان یا کاهش موج دستگیری و زندان و شکنجه و آزار مردم توسط نیروهای امنیتی شود، نشانه شکست دیده و خود را در مخالفتهای خویش با شرکت در انتخابات و ضدیت با سران جبهه مخالف دولت کودتا محق میپندارند. زبان و تبلیغات چنین نیروهائی در خدمت و مشوق درگیریها و شعارهای رادیکال است. نظر شما در این باره چیست؟ آیا شما نمی خواهید که رژیم با سرزدن از هر سازشی و تکمیل کودتا، دست به چنین ریسک بزرگی بزند و گور سیستم را بکند؟
بهزاد کریمی ـ در صحبت شما اشارهای هست به نکتهای که در اینجا و انجا هم به چشم میخورد و آن، بعضی توجیهگریهاست پیرامون موضع متخذه نسبت به انتخابات اخیر. به عبارت دیگر برجسته کردن گزینشی جنبه معینی از واقعیت های چند وجهی پس از کودتای انتخاباتی توسط برخی فعالین سیاسی در توجیه رویکردی که در قبال انتخابات صورت دادهاند! پس بگذارید اول به این موضوع بپردازم که براستی از میان رویکردهای متفاوت در اپوزیسیون نسبت به انتخابات دور دهم ریاست جمهوری، کدامیک را می توان با توجه به روال و پیامدهای این انتخابات رویکردی منطقی و دارای حقانیت و یا دستکم نزدیک به حقیقت دانست؟ البته این نشانه تجربه و خردمندی در صفوف اپوزیسیون بوده که دراین دو ماه تاریخی – زمانی تنها برای اقدام سرنوشت ساز!- اجازه نداده است که مناقشه بر سر پراتیک گذشته جنبه عمده بیابد و موجبات تحت الشعاع قرار دادن وظیفه اپوزیسیون در حمایت و تقویت این جنبش را فراهم آورد. اما بلاخره وقت آن باید رسیده باشد که اپوزیسیون بخواهد بر عملکردهای پیش انتخاباتیاش درنگ ورزد، و دقیقا هم به این دلیل که نقد گذشته پشتوانهای شود برای برخورد دقیق تر و مسئولانه ترمان درآینده.
حقیقت اینست که اصلی ترین مشخصه این انتخابات، در کنار موضوع مرکزی اقدام برای برکناری احمدی نژاد، همانا واقعیت تقلب کلان و سازمانیافته در آن و اعتراض ملی فعال در واکنش به خیانت دولت در آراء ملت بوده است. با این حساب است که من میگویم به هنگام اتخاذ تاکتیک نسبت به این انتخابات، جدا از آن تمرکز یا عدم تمرکز بر وجه برکناری کاندیدای مورد نظر ولی فقیه که در کلیت خود دو سیاست عمومی در اپوزیسیون را شکل داد، در رابطه با آن واقعیت کلیدی یعنی تقلب و طغیان علیه تقلب، جریان سیاسیایی را سراغ نداریم که دقیقا مبتنی بر این انگیزه حرکت ساز، سیاست ورزی کرده باشد. اگر کسانی باشند که بگویند مثلا انتخابات را به این دلیل تحریم کردند – چونان همیشه ولابد همواره درست برای هر انتخاباتی در این حکومت- که می دانستهاند تقلب صورت خواهد گرفت و لذا رای دهی مردم به سود مشروعیت بخشیدن به حکومت “ماهیتا متقلب” تمام خواهد شد، در آنصورت ناگزیر از صدور این حکم هم باید باشند که: حرکت “رای من کو؟” مردم، نه یک جنبش که تقلایی بوده بی فرجام در پی یک توهم بیهوده! در حالیکه، همه می دانیم که با شرکت وسیع نیروی مخالف حکومت استبداد در این انتخابات همین حکومت بود که تقلب کلان و گسترده دولت اقتدار ضرورت پیدا کرد ومی دانیم که همین تقلب بود که فتیلهای شد برای روشن شدن شعله زیبای مارش ۳-۲ میلیونی اعتراض مدنی! اما جای خوشبختی اینجاست که در عمل کمتر تحریم کنندهای را سراغ یافتیم که خواست لج کند و برخورد غیرمنطقی خود در نفی صندوق های رای را که برخوردی متضاد با رویکرد هوشمندانه نیروی مدنی جامعه در قبال انتخابات بود با همان منطق پیشین ادامه دهد. خوشبختانه چنین نشد و برعکس اپوزیسیون دموکراسی خواه با حرکت اعتراضی مردم جوش خورد و بخش بزرگی از آن حتی جوشی جانانه. ومهم هم، همین رویکرد عملی است و نه آن مقاومت های گفتاری برسر”صحت” موضع متخذه در قبال انتخابات! از سوی دیگر آن جریان هایی هم که تاکتیک شرکت در انتخابات با رویکرد رای به یکی از دو کاندیدای اصلاح طلب را برگزیدند نه تنها تصوری از تقلب در چنین ابعادی نداشته اند بلکه بر عکس درست مثل خود کاندیداهای اصلاح طلب و اطرافیان آنان بر این گمان بودهاند که در صورت شکل گیری موج مشارکت گسترده در انتخابات، امکان تقلب کلان و تعیین کننده از میان برخواهد خاست! ولی دیدیم که چنین نشد و معلوم گردید که فهم و خواست بلوک قدرت از انتخابات، همانا بیعت مدرن است از امت و بس و آنانی که در پی اصلاح این حکومت هستند تا چه اندازه از خوشبینیهای فلج کننده در رنجند! در واقع درست بودن نفس شرکت دراین انتخابات یک چیز بود، در حالیکه شرکت از موضع اصلاح طلبی درهر انتخابات از جمهوری اسلامی و به امید اصلاح این سیستم غیر قابل اصلاح، چیزی است دیگر! تاکتیک منطبق با واقعیت لزوما و همیشه به معنی صحت استراتژی نیست. آری! راهکار درست در قبال این انتخابات، شرکت در انتخابات با هدف نفی احمدی نژاد و داشتن ارزیابی واقع بینانه از تقلب کلان و نیز آمادگی فعال در قبال آن بود و یک چنین راهکاری هم، اساسا بر بستر و در خدمت استراتژی تحول طلبی ممکن است و نه استراتژی های اصلاح حکومت و براندازی! دو استراتژیی که، هم تجربه نشان داده وهم همه واقعیت ها مدلل آنند که اولی خام اندیشی و دنباله روانه بوده و دومی خیالپرستی وموجب انفعال سیاسی. استراتژی تحول طلبی، آن راهبردی است که تحول در ساختار قدرت را از طریق اتکاء برنیروی مدنی، بهره گیری از فرصت های سیاسی از جمله درون ساختاری قدرت موجود و با چشم انداز تغییر قدرت پیش می برد. این همان استراتژی است که پیشروان جامعه مدنی ایران آنرا به تجربه دریافته و برگزیده اند و هر لحظه هم آنرا در شکل راهکار معینی بازتاب می دهند. تصادفی نیست که بخش بزرگی از این جامعه در انتخابات مجلس هشتم شرکت نمی کند تا که پیام خود را هم به بیعت خواهان اقتدارگرا برساند و هم بویژه به اصلاح طلبان حکومتی تا بفهمند که نمی توان این نیروی اجتماعی را عادتا و صرفا در رای شَان دید و تا که دریابند که نمی توان آنان را از بازی کنار گذاشت. ولی همین جامعه مدنی در انتخابات اخیر برای ابراز اراده “نه!” خود به کاندیدای اقتدارگرایان و حمایت اش از اصلاح طلبانی که اینبار عناصری از خواست های برنامهای آن را وارد برنامه انتخاباتی خود کرده بودند به میدان آمد – و چنان میدان آمدنی که همه را انگشت به دهان کرد!- و بعد هم در اعتراض به دزدی کلان بیعت خواهان، آن حماسه ملی مدنی را آفرید. خلاصه کنم که سیاست ورزی متضمن مقصود و دارای چشم انداز، تنها در کادر یک چنین استراتژی هوشمندانهای میسراست: استراتژی تحول طلبی. نامنصفانه خواهد بود هرگاه تصریح نشود که در صفوف اپوزیسیون اینجا و آنجا شاهد اتخاذ تاکتیک درست در قبال انتخابات هم بودیم (شرکت با بیان و از موضع مستقل درآن) با اینهمه اما، این آوانگاردیسم هنوز نتوانسته است در قامت یک رویکرد سیاسی نیرومند از سوی اپوزیسیون به نمایش در بیاید. نهادینه شدن تاکتیک های سنجیده از این دست در میان ماها، مشروط است به اینکه بتوانیم در بیشترین وسعت خود، حول استراتژی تحول طلبی عمل کنیم.
و حال بپردازم به اینکه امکان تحقق کدامیک از آن سه شق پیشگفته در رابطه با اوضاع سیاسی را بیشترمی بینم و مهمتر از آن، میزان ترجیح نسبت به هر یک از آنها. فضا البته هنوز غبار آلود است. کشاکش ها همچنان ادامه دارد و برآیند نیروها مدام در حال جابجایی است. سیر رویدادها و توازن و تعادل قوا مدام در جهت منتفی شدن شق سوم به سود یکی ازآن دو شق است ولی همزمان نشانه هایی قابل رویت از احتمال عملی شدن هر دو این شقوق، با این یادآوری تلخ که هسته سخت کودتاگران در تلاش شبانهروزیشان برای حقنه کردن پروژه تکمیل کودتا بر کل “اصولگرایان” و حذف کامل منتقدان و معترضان چند خیز دیگر هم برداشتهاند. هم دادگاههای شرمآور بمثابه حلقهای ازمشی کودتا و برای تکمیل آن وارد مرحله تازهای شده و بازداشت ها از جمله بازداشت دکتر ملکیها ادامه دارد تا که صف “انقلابیون مخملی”(!) بازداشتی تکمیل شود و هم از سوی دیگر علائمی حاکی از گفت و شنودها و سازش ها در بالا به میان آمده است. در لایه بالای نیروی اعتراض” جنبش سبز” نیزعلیرغم تداوم ایستادگی ها و به کارگیری افشاءگریهای بموقع آنها – از جمله پرده برداشتن از جنایت آزار و تجاوز جنسی در زندان ها و نیز پیگیری دفن دستجمعی قربانیان در گورهای بی نام و نشان- هنوز هم نمودی از سیاستی تثبیت شده دیده نمی شود. مهمتر از همه، و علیرغم اینهمه بگیر و ببند و بکش، وجود و ادامه روحیه مقاومت در نیروی مدنی اعتراض است که آتش زیر خاکستر را می ماند؛ نیرویی که مدام در جستجوی زمان و مکان مناسب برای ابراز وجود است. می بینیم که فعلا نه ترک سنگری از سوی کسی در بین است و نه زور فائقه تثبیت شدهای در میان! پس تشخیص اینکه بلاخره کدام شق غلبه خواهد کرد هنوز هم مشکل می نماید و باز به تکرار بگویم که شاید هم سر بر آوردن شقی تازه که هنوز تصویری از آن در دست نیست. دو نکته اما قطعی است. اول آنکه در لحظه کنونی، تشبثات گروهبندی نظامی- امنیتی برای تکمیل کودتا و کشاندن همه بلوک “اصول گرایان” به دنبال خود با حدت تمام جریان دارد و متقابلا هم پارهای تمهیدات برای تعدیل و حل بحران در بخش دیگری از این جناح که بر اساس شواهد موجود ظاهرا دارند در وسط های برنامه کودتا متوجه وسعت خبط خود و خطرات ناشی از آن برای آینده خویش و نظام شان می شوند.
اما در باره ترجیح نسبت به این شقوق پرسیده اید. باید بگویم که اینجا دیگر نه با ارزیابی، که با انتخاب سیاسی روبرو هستیم. انتخابی که، تردید در آن نه تنها جایز نیست، بلکه فرصت سوز و مهلک است. به نظر من از میان آن شقوق احتمالی مربوط به سیر درونی روندها بدترین شان همان اولی است، یعنی شق تکمیل کودتا! شقی که علیرغم نداشتن شانس برای دیرپایی و دوام طولانی در مختصات کنونی ایران و برغم اینکه منطقا زوال کلیت جمهوری اسلامی را در چشم اندازقرار خواهد داد، با اینحال اما بدترین و خسارت بارترین است. زیرا که در همان کوتاهمدت هم، خونریزی زیادی بهمراه خواهد داشت و نابودی بخش بزرگی از نیروی آزادی و دموکراسی کشور را در پی خواهد آورد. زیرا که، به تعطیلی کامل نهادهای نونهال دموکراتیک در کشور منجر خواهد شد که زمینه ساز و پشتوانه دموکراسی شهروندی به جای اتمیزاسیون تودهای و جامعه پوپولیستی هستند. تحقق این شق، همزاد تضعیف عقلانیت جنبش دموکراتیک و تشدید جنبه های قهر و شورشگری در آن است، و در جهت تقویت قطبی گرایی در کشور به جای تولید و باز تولید گرایش های سیاسی متنوع و حضور متکثر آنها در جامعه عمل خواهد کرد، و سر انجام اینکه بهای بالای انزوا و زبونی ایران در عرصه بینالمللی را با خود خواهد آورد و نیز کانالیزه شدن منابع درآمد کشور در خدمت برنامههای پلیسی و نظامی. کوتاه سخن اینکه، تحقق چنین شقی، محمل همه آن پدیدههای شومی خواهد شد که از نتایج بلافصل دیکتاتوری های چکمه پوشان است و در ایران امروز طبعا از نوع متحجرترین هایش.
اما اگر قرار باشد که همه تجربه گرانبهای کامیابی ها و البته بیشترهم ناکامی های نیروی دموکراسی ایران در یک سده گذشته را فشرده کنیم بیگمان یکی از افشرههای ناب آن، این واقعیت است که: ارزش سیاسی و فرهنگی یک استراتژی سیاسی اولا نه در وجه سلبی آن که در هدف اثباتی آن، و ثانیا نه صرفا در رسیدن به هدف بلکه در نوع گذاری هم است که برای وصول به آن هدف اتخاذ می شود. با این گزاره می خواهم بگویم که برای ما بهترین شق در مختصات سیاسی کنونی همانا شق دوم است که به لحاظ سیاسی هراندازه هم زمانبر، بس بغرنج و پر فراز و نشیب باشد اما در همانحال حاوی و حامل بیشترین فرصت برای زایش و پرورش نیروی دموکراسی، مدنی و آگاهی است. شقی که از کانال عقب نشاندن موضعی نیروی استبداد فقهی می گذرد، نیروی کودتا را در به فرجام رساندن نقشهاش ناکام می گذارد، کامیابی و احساس پیروزی در جامعه مدنی و در شهروندان را تثبیت می کند، برای ادامه مبارزه سیاسی و انباشت تجربه سیاسی در راستای تامین، حفظ و ارتقاء حقوق شهروندی راه می گشاید و بدینترتیب، جامعه در حالی رو به سوی دموکراسی رهنمون می شود و راه می پیماید که هر گام آن خود آموزشگاهی است برای آموزش و تمرین فرهنگ دموکراسی. واین، همان بستری برای استراتژی تحول طلبی است که روند فعالیت را مبارزه برای سازش ها و سازش ها جهت تداوم مبارزات تا رسیدن به هدف استراتژیک می فهمد. هدفِ تحول در ساختار حقیقی و حقوقی قدرت سیاسی در ایران با چشم انداز استقرار جمهوری ایرانی مبتنی بر دموکراسی و جدایی هر گونه دین و مسلک از دولت، در مسیری زمانبر و مسالمت آمیز، و در بهره گیری از بیرون و درون ساختار قدرت اما در هر حال متکی بر نیروی جامعه مدنی. پس، تحول سیاسی از نوع فرهنگی آن، و تحولی فرهنگی برای تحقق سیاست دموکراتیک.
و در پایان اضافه کنم که این نیز روشن است که هرگاه شق سیاه اول تحقق یابد، مسلما می باید عناصر تازه ای را در سیاست تحول خواهی وارد کرد؛ اما نه به معنی تغییر ماهوی استراتژی تحول طلبی که در راستای بروز کردن آن متناسب با شرایط نوین سیاسی. و جمع بست همه این پاسخ طولانی به پرسش چند خطی شما اینکه: بر استراتژی تحول طلبی می باید استوار ماند!
تلاش ـ به نظر میرسد ـ پس از احتمال فاجعهی حمله نظامی به ایران که اشاره شد ـ بدترین وضع عبارت خواهد بود از همان تکمیل کودتا و پیامدهای ناگوار آن. آقای کدیور هم در سخنان اخیر خود هشدار داده اند که باید کمربندها را محکمتر بست. به نظر شما، با توجه به دههها تجربه مبارزه و گاه در سختترین شرایط، چگونه در چنین وضعیتی نیروهای فعال در جنبش از آسیبپذیری خود و جنبش می توانند جلوگیری به عمل آورند؟
بهزاد کریمی ـ ابتدا بگویم که پاسخ به این را بیشتر و پیشتر، آنانی باید بدهند که در درون صحنهاند! تجربه، بسیار مهم است و گوش بستن بر آن نیز طبعا نشانه نادانی سیاسی و مایه ضرر و خسارت؛ اما در راس تجربه ها شاید این تجربه قرار داشته باشد که بیرون صحنهای ها از صدور فرامین عملی و تاکتیکی اجتناب کنند! اما آنجا که موضوع اندیشیدن و راهیابی برای جنبشی مطرح است که تعلق دارد به همه ما دموکرات های کشور چه چپ وچه راست اجتماعی، به طیفی وسیع از آنانکه نگاهشان به امر سازماندهی قدرت در عین قبول مقررات دموکراتیک نگاهی است آمیخته به دینمداری تا نگاه سکولاریستی، به همه شهروندان با تعلقات جنسی، ملیتی و عقیدتی متفاوت در کادر باور به ایران برای همه ایرانیان، وبه همگان به شمول درون مرزی ها و برون مرزی ها، طبعا می توان و باید که همه تجربه ها را روی میز تدبیر ملی ریخت و در این مبارزه ملی سهم گرفت. با حرکت از چنین نقطه عزیمتی است که در پاسخ به این سئوالتان می خواهم بر چند نکته تاکیداتی داشته باشم.
برای آنکه این تجربه آغاز شده ناکام نماند و پیش برود تا که کامیاب شویم، شرط نخست آنست که در هر مقطعی باری بر آن سوار شود که توان کشش آنرا داشته باشد. برخورد ریشهای با معضلات، سر دادن آن شعاری نیست که نه از آن امروز که متعلق به زمان دیگری است و می باید که وقتش برسد؛ رادیکال بودن پایبند ماندن بر چشمانداز و مدام راهنمای عمل قرار دادن آنست درعین تشخیص آن هدفی که زندگی پیشاش کشیده است و نیز مرتبط با آن، کشف امکانات برای تحقق آن، که زندگی خود پیش پای ما نهاده است. هنر ما، امکان سازی از امکانات موجود است. یعنی چیزی بیشتر از “سیاست ممکنات” و بسی کمتر از ماهیت گرایی سیاسی!
عمل به این راهنمای متدیک در مواجهه با جنبش سبز جاری، وزن کردن صحیح زور این جنبش در هر مرحله از حیات آنست. یعنی اینکه در لحظه و مختصات کنونی، آنرا جنبش بلا واسطه برای جمهوری ایرانی نفهمیم و از جهاندن اش به این مرحله فعلا دور از دسترس اجتناب ورزیم. هدف مقطعی این جنبش در لحظه می باید خنثی کردن نقشه تکمیل کودتا باشد و در پیوند و ادامه آن، تلاش برای برکناری احمدی نژاد. به لحاظ چشم اندازمبارزه هم می باید خواست انتخابات آزاد را به خواست همگانی بدل کرد ولو اینکه درک از آن در درون جنبش سبز- جنبش عمومی شهروندی برای آزادیهای مدنی و دموکراسی – متفاوت با یکدیگر و گاه حتی متقابل همدیگر است. جنبه مشترک در این خواست که همانا مخالفت با اعمال محدودیت و کنترل در حق انتخاب شدن از سوی نهادهای اقتدارگرا است – و البته در انتخابات اخیر حتی دخالت در حق انتخاب کردن(!) – تضمین کننده جنبه فراگیری آن می تواند باشد و چالش متمدنانه حول اختلافات بر سرآزادی انتخاب در جمهوری اسلامی و انتخابات آزاد در کشور، خصلت پلورالیستی آن را به نمایش خواهد گذاشت. در یک کلام، اتحاد وسیعترین نیرو حول این خواست حداقل: آزادی شهروندی در برابر تحمیل اقتدار! یعنی، همراهی همه مدافعان آزادی انتخابات در جمهوری اسلامی و طرفداران انتخابات آزاد با همدیگر در کادر یک مبارزه ملی علیه همانی که قبلا گفتم: بیعت مدرن! و اضافه کنم که هرگاه ما با اصرار آن جریان از موج سبز مواجه شویم که بخواهد منشور این جنبش ملی را با قانون اساسی کنونی گره بزند – که توصیه ما البته این نیست ـ آنگاه گسترده ماندن اتحاد ملی حول منشوراتحاد را فقط زمانی می توان تضمین شده یافت که هر دو مطالبه مرتبط با قانون اساسی موجود در آن حضور داشته باشد: هم “اجرای مواد مغفول قانون اساسی” که سبز تک رنگ همچنان بر اکسیر بودن آن و صرفا نیز بر آن پای می فشارد و هم رویکرد تغییر در رابطه با قانون اساسی، که رنگین کمانیهای همین جنبش با استناد به همه تجارب سالهای سپری شده بر ضرورت آن مصرند.
و اما در باره شکل ساختاری این جنبش هم که اینک به موضوع بحث روز نیروی دموکراسی بدل شده است، اشارهای باید داشت. راه امید در فروم این باره، همانا اجتناب از قراردادن جنبش سبز در قالبهای حزبی و جبههای است و برعکس، رو آوردن به شکل با سیال ترین ساختار و سازماندهی مبتنی بر شبکه های افقی است. رویکردی که، تضمینی است برای متحد ماندن جنبش سبز تا آنزمان که اشتراک در خواست ماندگاری آنرا ایجاب کند. این فروم که البته میتواند و باید در برگیرنده احزاب و جبهه های سیاسی، سیاسیون منفرد، و نهادهای مدنی فرهنگی و اجتماعی متنوع باشد، نه تنها هیچ قرابتی با کیسه سیب زمینی پوپولیستی ندارد بلکه از آنجا که تجمعی پست مدرنیستی از نهادهای مدرن است دقیقا آلترناتیو دموکراتیک حزب پادگانی کنونی است. خلاصه اینکه چون جنبش سبز از نوع جنبش های مدرن است و خود بنیاد، لذا سازماندهی آن نیز می باید مدرن باشد. برای تحقق این مدرنیته هم، ناگزیر از رعایت یک اصل و نیازمند عمل به آن اصل هستیم. اصلی که، دوست فرهیختهام ناصر کاخساز خیلی خوب آنرا فرموله کرده است: “حداقل سازماندهی برای دموکراسی، نیازمند حد معینی از دموکراسی برای سازماندهی است”.
تلاش ـ در همین لحظه تنظیم و ارسال پرسشها، سخنان رفسنجانی مبنی بر ضرورت تبعیت از رهبری و بر هم نزدن نظم و قانون و… در رسانههای مختلف انتشار یافته است. آیا چنین روشهائی اصولاً در روحیه مردم و ایجاد یأس تأثیری خواهد داشت؟
بهزاد کریمی ـ درست است که رفسنجانی اینرا گفته، اما از مضمون پیشنهادهایی که در نماز جمعه معروفاش پیش کشید چندان هم کوتاه نیامده است! شاید او به توافق هایی نزدیک شده باشد که چنین آشتی جویانه حرف می زند و دستکم اینست که امید به آشتی دارد که باز از لزوم تبعیت همگان از “رهبر” سخن می گوید! فراموش نکنیم که تاکتیک او در همه این دوره گُوِه زدن بین خامنهای و احمدی نژاد بوده است و با این حساب این سخنان را در جهت عمل به همین تاکتیک می توان فهمید اگرچه با اندکی خوش بینی بیشتر در وی نسبت به نتیجه رسیدن راهکارش در مقایسه با هفتههای قبل. آن هفتههای سیاه مستی خامنهای با آن عربده کشی های مستانه اش! بعلاوه درست زمانی که من در حال پاسخ دادن به این سئوال بودم که سخنان “افطاریه” خامنهای هم پخش شد که در آن حضرت “آقا” از یکطرف کماکان روی موضع “عدم تقلب” در انتخابات و وجود برنامه تدارک دیده شده از قبل علیه نظام ایستاد، از مواضع و اقدامات رهبری تظاهرات همچنان انتقاد کرد، از انجام وظیفه نیروی سرکوب یکبار دیگر تقدیر نمود و مجددا رئیس جمهور بودن احمدی نژاد را خاطر نشان ساخت؛ ولی از سوی دیگر از عدم اقناعاش در مورد “عامل بیگانه” بودن رهبران تظاهرات سخن گفت، به افراط گری و تخلف ورزیهایی در نیروی سرکوب تحت فرماناش اشاره کرد وتلویحا یادآور شد که حمایت او از احمدی نژاد خیلی هم نا مشروط نیست! این نعل و میخ زدن ها، آیا خود نشانه ای از عقب نشینی های معین نمی تواند باشد ؟ آیا نمودی از آن نیست که رهبر کودتا دچار نگرانی از عواقب ادامه و تشدید کودتاست و در جستجوی آنسان گریزگاهی که بتواند در عین تامین بقای او بر تخت ولایت چاره ساز بحران فلج کننده و احتمالا فرو پاشاننده کنونی هم باشد؟ به هرحال کشاکش ها در درون نیروی کودتا واقعی است! پس جنبش پیش از آنکه از چنین مواضعی احساس یاس نماید، دارد با فراست تمام بازتاب های مقاومت خود در برابر نیروی کودتا را رصد می کند! اما با اینهمه، این حیات جنبش سبز نیست که در گرو قهر یا سازش حسنین خمینی باشد – اگر چه برایش بالسویه هم نیست و چون بی تاثیرش نمی بیند در بهره گیری از فرصت شکاف ها هم خواب نمی ماند- برعکس، این موجودیت و قدرت جنبش سبز است که این دو یار غار نظام را در چنین مناسبات پیچیدهای با هم قرار داده است! و به گمان من جنبش سبز به همین قدرت تاثیر گذاری خود و اصولا به خویشتن خویش آن اندازه اعتماد دارد و آنقدر بلوغ یافته است که معیارش تنها وحدت یا کشاکش بین ارکان نظام نباشد. برای این جنبش، این کیفیت سازش و موضوع سازش آنهاست که در مبارزه سیاسی جاری همچون ملاکی و آنهم به عنوان یکی از ملاک ها اهمیت عملی دارد و نه نگاهی آرمانگرایانه به سازش و مبارزه! و تازه همین هم با این تکمله که، گرفتار کردن مشی جنبش سبز در سیکل مبارزه و سازش “آقا” و “عالیجناب”، نه حتی آرمانگرایی که بطالتی است محض در سیکلی معیوب!
تلاش ـ شما از حفظ همبستگی یا به گفته خودتان انسجام جوئی در این جنبش سراسری و ملی، تحت عنوان فرهنگ حاکم برآن یاد میکنید، در عین تأکید بر گوناگونی و رنگارنگی آن. اما کسانی چنین برداشتی را با تجربه انقلاب اسلامی مقایسه کرده و از آن تحت عنوان «همان» انحلال طلبی نام میبرند. بعضاً هستند بسیاری، حتا در میان همرزمان سابق خود شما، که سراسر از چنین انسجامجوئی در هراسند! تفاوت در چیست، اگر رقبائی که احتمالاً موقعیت و دست بالاتری دارند، چنین فرهنگی را در اولین فرصتها زیرپا بگذارند؟
تلاش ـ دو نکته در یک پرسش و هر دو نیازمند درنگ! یکی مهم در حوزه ارزیابی از واقعیت سیاسی پیشرو و مقایسه آن با واقعیت سیاسی انقلاب بهمن، و دیگری دارای اهمیت از جنبه متدیک.
نه جنبش سبز و انقلاب بهمن یک چیزاند و نه هر گردی، گردو! نیروی انسانی اصلی و عمده حرکت ۱۳۵۷ را درآنجایی که جنبه همه کشوری و فرا گیر اجتماعی به خود گرفت و بدل به انقلاب شد، توده های میلیونی حاشیه نشین تهران و کلان شهرها و مردم شهرستان ها با فرهنگ سنتی وعمدتا روستایی تشکیل می داد که بر انقلاب همگانی ملت اعمال هژمونی کردند و نیروی ضربتی انقلاب را تغذیه نمودند. نیروی انسانی اصلی و عمده حرکت اخیر اما با طبقات متوسط مدرنی است که به حقوق شهروندی خویش آگاهند، نقش هژمونیک در حرکت دارند و در نوک پیکان آن نشستهاند. در اولی با میلیونها راهپیما با خمینی کوچک در کله ها مواجهیم که خمینی رهبر را به ماه عروج دادند و نیز تفویض قدرتی خدایی به او، تا که چونان چوپانی تامالاختیار امت را فرمان دهد؛ در دومی ولی روبرو با میلیونها انسانی که هر کدامشان در ذهن ورفتارخود یک آلترناتیو دموکراتیک ولی فقیه شبه سلطان واحمدی نژاد جمکرانی تمامیت خواه هستند و جنبش همانا بربنیاد فرهنگ و اندیشه ملت است که هویت می یابد و استوار می نماید. جنبشی متکی برآنهایی که، خود به حرکت سمت می دهند و حتی سمبل هایش را راه می برند. در اولی، شوریدگانی کف بر دهان در کار مداوم تهدید به خونریزی هستند که صحنه گردانند و گاه و بیگاه هم خواهان حکم جهاد از امامشان؛ در دومی اما، چندین میلیون خردورز متکی به نفس و متین را می یابیم که درعین تلاش شایان تحسین در حفظ فضای مسالمت برای تداوم اعتراض شهروندی شان، با شعارها و نشانهها ی سمت دهنده و خط دهنده شان به رهبران جنبش، شگفتی پشت شگفتی آفریدند! انقلاب بهمن باغرق شدن در دریای سنت بود که به ناگزیر اسلامی شد، اما جنبش سبز قد علم کرده در برابر بدترین محصولات نظام جمهوری اسلامی، همانا در مدرن و نو بودنش است که معنی دارد وخواهد توانست که دوام آورد. این واقعیتی است که بارجنبش سبز را نسل جوانی از جامعه ما – جامعهای به لحاظ ترکیب سنی شدیدا جوان – بر دوش دارد که به دنیا آمده و بزرگ شده در زمان حیات جمهوری اسلامی است، متعلق به جهان ارتباطات و امروزین، که مسئولیت همه محدودیت ها و بی افقیهایش را نیز همین حکومت می شناسد. در برابر آن اما، نیرویی عمدتا برخاسته از نسل دوم از حافظان جمهوری اسلامی که بار آمده صحنه کشتارهای جنگ، و تربیت شده درون زندان ها و شکنجهگاهها و کانون های ترور دولتی اند و جمهوری اسلامی برایشان نه تجسم آرمان عقیدتی که از نظر بالایی هایش انبانی جهت رانت خواری و لانهایی در خدمت پروار شدگی اقتصادی و برای پایینی هایش منبع ارتزاق آسان و بی زحمت. سمت نیروی جنبش سبز را ترکیب اجتماعی اصلی آن و بن مایه اش را فرهنگ مسلط بر این نیرو شکل می دهد و هم از اینرو، این جنبش شهروندی در کلیت خود جنبشی است خود بنیاد مدنی، و بنابراین مدرن و دموکراتیک. و باید گفت خوش به حال آن نیروی “انحلال طلبی” که بخواهد در آن حل شود، زیرا که عزم کرده است تا با اجتناب از منزوی ماندن در یک حرکت ملی دموکراتیک، رو به تحلیل رفتن نگذارد و در خود منحل نشود!
و اما نکته دوم از نظر متدولوژی سیاسی. موضوع اینست که عوارض منفی و گاه فاجعه بار دنباله روی نیروی مدرن شرکت کننده در انقلاب بهمن از آیت الله خمینی در آن دوره – البته اساسا به دلیل فهم کم و کژ خود آن از گفتمان ها و رفتارهای دموکراسی – موجب آن شد که طی سالهای بسیاری، شبح سکتاریسم بر فراز سر اپوزیسیون دموکراسی خواه سایه بیفکند و اتحاد گریزی و منزه طلبی سیاسی آنرا تا حد فلج عملی در تهدید خود داشته باشد. تنها در چند سال اخیر بوده که تلاش های مسئولانه و سیاست ورزانه در عرصه اتحادهای سیاسی تا حدودی میدان گرفته است. اما همین تلاشها هم مدام در محاصره بدگمانی ها و منفی بافی ها گرفتار مانده و تخریب شده است. این درست است که مار گزیده باید محتاط باشد اما نه اینکه ترس از ریسمان سیاه و سفید آنرا زمینگیر و یا که بنحوی بیمار گونه فلجاش کند. شکی نیست که وجود و بروز دنباله روی های سیاسی از قدرتمداران و نیز تمکین ها به کانون های قدرت، اعم از حکومتی و جهانی – در اینجا و آنجا و همچنان فعال – به ماندگاری و جان سختی واکنش های منزه طلبانه در سیاست ورزی ها کمک می کند ، اما عامل اصلی در منزه طلبی سیاسی را همانا باید از یکطرف در مخدوش بودن متدولوژی اتحادها در بیشترین بخش اپوزیسیون ایران جست و از طرف دیگر در عوامل فرهنگی. عوامل ناشی از مشکلات فرهنگی هم که تنها در دراز مدت قابل رفع هستند، البته می توانند در صورت شکل گیری ضرورت های عینی سیاسی به عقب نشانده شوند. ولو برای مدت زمانی که نیاز سیاسی مشخص بمثابه عامل مهار کننده بیماری های فرهنگی از کارایی باز بماند و از فعلیت بیفتد. پس اگر فرد گرایی ها و خود محوری ها می توانند و دیده هم شده که در شرایط خطیر تحت الشعاع نیازهای سیاسی قرار بگیرند، معضلات متدیک اما جدی تر از آنند که به سادگی دست بردار باشند و دشواری ها از ایندست تا در ذهن فعالین سیاسی حل نشوند مانع از آن خواهند شد که نیروی عمل و اقدام در آنان به تمامی آزاد شود.
از نظر متدیک، سیاست ورزی موفق در تحلیل نهایی در گرو رعایت اصل بسیج بیشترین نیرو برای رسیدن به یک هدف سیاسی است و در سیاست، قاعده طبعا در متحد شدن هاست و نه در نا متحد ماندن ها! اتحاد در سیاست یک نیاز و ضرورت است و نه یک خواست ارادی؛ لازمه سیاست ورزی است و ابزاری برای کامیابی. در انقلاب بهمن هم اشکال نه در اتحاد سیاسی همگانی در دوره ای از این انقلاب، که درگردن نهادن ماها به تداوم اراده آقای خمینی درنشاندن “همه با من” ایشان به جای “همه با هم” انقلاب بود! اشکال، در متحد نشدن حول سیاست انتقادی – و البته مسالمت آمیز- علیه همین اراده “همه با من” بود. اشکال، در فقدان اراده برای یک اتحاد دموکراتیک سیاست ورز بر ضد دموکراسی از نوع فقهی بود. در داوری عملکرد دیروز هر یک از جریان های سیاسی اپوزیسیون هم، اتفاقا یکی از معیارهای مهم در بازخوانی سیاست های متخذه، این باید باشد که دانسته شود که کدامیک از آنها به فهم دموکراسی و عمل به آن نزدیک شد یا که از آن دور ماند و در راه برافراشتن پرچم اتحاد برای دموکراسی گام برداشت یا که باز ایستاد؟ اکنون هم ائتلاف ملی بر زمینه اتحاد ضرور ملی، آن نیاز سیاسی اساسی است که در شعار “ما همه با هم هستیم” به فریاد درآمده است. گیرکار نه در همه با هم بودن، که در خواستی می تواند تجلی یابد که یا از بن نادرست باشد و یا رنجور از ابهام. و می بینیم که “همه با هم” اینبار، مشخصا حول دموکراسی تعریف می شود و فراخوانی است برای تحقق حق شهروندی، و نه مثلا صرفا ضدیت با دیکتاتوری حاکم، نه در “اتحاد” پیرامون “عدالتی مبهم” و نه برای “ضد امپریالیسمی” مقهور نگاه به پس و بیگانه با دموکراسی! بحث را می توان و باید پیرامون این متمرکز کرد که چرا نمیباید به ائتلاف های نا نوشته و یکسویه تن داد، ولی نه اینکه با گرفتار شدن در وسواس های فلج کننده عملا نفس شرکت در این کمپین دموکراتیک و این اتحاد ملی را زیر سئوال برد. قدرت در قدرتمند شدن معنی می یابد و قدرتمند شدن در تلاش برای آن، تلاشی که تنها و تنها بر بستر مشارکت و جریان عمل ممکن و میسر است. بی هزینه، ما را سودی در کار نخواهد بود. اما چون در این گفتگو قصد آن نیست که در مباحث مربوط به متدولوژی متمرکز شویم به آنچه که آمد بسنده می کنم و سخن را در اینجا با این تمام می کنم که نیروی سیاسی حاضر در صحنه امروزین کشور گریز و گزیری ندارد جز مراجعه به تجربه و آموزش های میراث پدر بزرگان مان در انقلاب مشروطیت که توانستند با سیاسست ورزی هوشمندانه در متن جامعهای سنتی، اتحادی بس کارساز را برای هدف مدرن و دموکراتیک پدید آورند؛ از پدرانمان در جنبش ملی شدن نفت که از اتحاد بهره بردند و از تفرقه آسیب؛ و سرانجام از کامیابی و بیشتر ناکامیهای بس پند آموزما انقلابیون انقلاب ۱۳۵۷. ارجاع این چنینی به تجربه غنامند تاریخی، مبارزان امروز آزادی و دموکراسی را که به دلیل عمدتا فایده نگرایانه نگریستن به سیاست کمتر در قید و بند “آرمانگرایی”ها و دارای استعداد بیشتر در گزینش راههای عملی از تجربههاست کمک خواهد کرد تا متد را از خود مصادیق عمل بیاموزند و این کاروان درد کشیده صد ساله را سالم از این گردنه فرصت و خطر عبور دهند. آری! نسل کنونی در قید تردامنی ها نیست، همین که و تا آنزمان که سمت حرکتی را ترقیخواهانه، آزادیخواهانه و دموکراتیک بفهمد، در آن فعالانه حضور می یابد تا که بر آن تاثیر نهد و تا که بتواند حتی آنرا به تمامی از آن خود سازد. او منتظر صدور چک پیروزی تضمینی از قبل نمی ماند و آگاهانه تن دادن به ریسک عمل را می پذیرد. و این، چیزی نیست جز همان متد بدیهی در سیاست ورزی!
تلاش ـ برخلاف فرهنگ سیاسی گذشته، به نظر میرسد سیاست حوزه خوشبینی، اعتماد به رقیب و پایبندی به اخلاق سیاسی هم هست، اما جای خوشباوری و خوشخیالی بیتردید نیست. سالهای نخست بعد از استقرار جمهوری اسلامی نیروهای مخالف حکومت شاهد بودند که چگونه رژیم اسلامی با تفریق نیروهای انقلابی، گام به گام از عهده سرکوب همگان برآمد. اصلاحطلبان «غیرخودی شده» هنوز هم سعی میکنند از نزدیک شدن به دیگران یا حتا با مسکوت گذاردن حضور دگراندیشان از «تردامنی» اجتناب ورزند، یا حداقل بهانه به دست کسی ندهند. آیا آنها از سرنوشت کل نظام و بیشتر از آن از سرنوشت خود هنوز به قدر کافی نیاموختهاند؟
بهزاد کریمی ـ تصور می کنم که در مورد بخش اول این پرسش، حرفهایمان را زدهایم. بیاییم روی بخش آخر آن یعنی فکر و عمل همان “اصلاح طلبان غیر خودی شده” مکث کنیم که به راستی برای سرنوشت مبارزه در راه دموکراسی در ایران مهم است و در این مرحله از مبارزه، حتی دارای اهمیت مضاعف. شاید بهتر باشد که در اینجا ابتدا نقل قول هایی از دو نوشته اخیرم را بیاورم. ابتدا نقل قول اول از نوشته ای با عنوان “نشانه یابی برای نشانه گذاری” که چند هفته پیش منتشر شد. این نقل قول بر نیاز دو نیروی سکولار و غیرسکولار خواهان دموکراسی به همدیگر و برخورد تاریخی این دومی با اولی طی مدت نسبتا درازی ارتباط می گیرد:
این حرکت، “اتحاد عمل دو نیروی اجتماعی است با وفق هایی مشترک در مطالبه آزادی و دموکراسی، اگرچه با ظرفیت ها و افق های متفاوت و با رویکردهای دیگرگون: یکی سکولار و دیگری دین مدار. حرکتی است در حال گذار از دروازه پیروزی و با سمت پیروزی، و نه البته با این تصور که هر برآمد آن لزوما کامیابی است. و اینک در برآمد تازهای از این حرکت، باز شاهد آنیم که ایندو نیروی اجتماعی در احساس هم سرنوشت بودن، دیگر بار همدیگر را باز می یابند و در مسیری هم دوش میشوند که بر پایه سطح آگاهی و تجربه نیروی سکولار، اینبار قرار نیست که مانند راه انقلاب بهمن، جاده یکطرفه بی حاشیه – و یا مثل دوم خرداد جاده یکطرفه کم حاشیه – باشد! آنها همدیگر را می یابند و به هم می پیوندند. در پی آن گم کردنی که، در همان فردای پیروزی انقلاب بهمن رخ داد و تنها در دوم خرداد بود که تکانی خورد تا شاید که دگر باره همدیگر را پیدا کنند؛ و گم کردنی البته به تقصیر آنکه در وهم حکومت دین، خط تقسیم را نه بین دموکراسی و استبداد که از میان ولایت و غیرولایت عبور داد و در شکل گیری فاجعهای که امروز گریبان خود وی را گرفته است شریک شد! تصادفی نیست که در این حدودا پانزده سالی که از شکل گیری اصلاح طلبان حکومتی می گذرد، پیشروترین و پابرجاترین آنان کسانی بوده و هستند که دریافته و در می یابند که انحراف نه در میانههای راه بلکه درست در همان اوایل کار صورت گرفته است؛ در آنجایی که زیر علم وحدت مسلمین، آزادیخواهان دیندار با ارتجاعیترین جریانهای اسلامی علیه نیروی اجتماعی سکولار و آزادیخواه شرکت کننده در انقلاب ضد دیکتاتوری شاه، نه تنها هم صف که همدست شدند! جوهر اصلاح طلبی، درست در همین درک از راه طی شده نهفته است و هر اصلاح طلبی هم درست به همان اندازه در اصلاح طلبیاش پیگیر است که این نکته را فهمیده و درونی خود کرده باشد.”
وحال در تکمیل این موضوع، نقل قول دیگری از نامهای که مشترکا با رفیق محمد اعظمی تحت عنوان” نامه سرگشاده به آقای موسوی: ایستادگی تان شایان تحسین است، چشم از گذشته بر کنید!” نوشته بودیم:
“ما و شما اما تنها در ایستادگی مشترکمان در برابر منویات ولی فقیه مستبد نیست که می باید با همدیگر به تفاهم رسیده و با یکدیگر هم صف شویم. مهمتر و پابرجاتر از آن، اینست که در ایران دموکراتیک فردا بین نیروی گسترده دگراندیشان با شما دین باوران، مناسبات برابر حقوقی شهروندی برقرار شود. هم از اینرو، ما به حقوق شما در باورمندی تان به دین و عقیدهای که دارید احترام قایلیم و در جامعهای مبتنی بر قانون شهروندان برابر حقوق، آزادی کامل هرشهروند در عمل به مناسک و عقیدهاش را تضمین شده می خواهیم. متقابلا هم انتظار داریم که شما با گشودن صفحه نوینی در رفتارهای سیاسی تان، منادی حق دموکراتیک “غیرخودی ها” شوید و فراتر از آن، در زمره و صف مقدم مسلمانانی باشید که مخالف تقسیم جامعه به “خودی” و “غیرخودی” هستند. ما امیدواریم که شما نیز نگاه خود به آنانی را که چون شما نمی اندیشند، صرفا از منشور گفتمان های متمدنانه و رقابت برنامهای دموکراتیک گذر دهید و نه از پشت عینک ایدئولوژیک.”
و در ادامه همان نامه:
“ما فکر می کنیم که کشور ما در پی تجربه بس سهمگین سه دهه حکومت دینی، به این رویکرد تاریخی دست یافته است که دین، حکومتی نشود و حکومت، در دین دخالت نکند. رویکردی که، پرشمار کوشندگان اش را در وسیع ترین تنوع فکری و مطالبات برنامه ای حول خود گرد میآورد تا جمع شدگان پیرامون این رویکرد، در هدف استقرار دموکراسی به جای حاکمیت ولی فقیه همصدا شوند. شما که به عنوان یک دیندار منتقد استبداد و مخالف تحجر وارد میدان رقابت انتخاباتی بین کاندیداهای نظام شدید و در مقام آلترناتیو آن نماینده ناب استبداد و تحجر چهره نمودید، و طی چند هفته توانستید بر بستر برآمد پرشکوه مردم فریادگر آزادی، به سطح یکی از نمادهای شاخص این حرکت فرا برویید، میتوانید مطمئن باشید که از سوی دموکراتهای غیرمسلمان و دگراندیش هیچ تهدیدی متوجه باورهای دینی شما نیست. اگر خطری وجود دارد که علیه شماست اتفاقا درست از همان طرفی است که خود به درستی آنرا “استبداد صالحان” آدرس دادهاید. پس به جای آنکه دموکرات های سکولار ایرانی را متاسفانه اینگونه معرفی کنید که گویا “دیانت و اسلام را مانع تحقق جمهوریت می دانند”، بکوشید آنها را آنسان فهم کنید که واقعا هستند: مخالف آمیختگی دین با دولت. کسانیکه، حرف شان جز این نیست که: دین و عقیده به جای خود با همه حرمتش، و جمهوری جای خویش با ساختار و کردار ناشی از اراده مدنی مردمش. همین و بس. شما بدانید که هرچه در راه آزادی و دموکراسی پیشتر بروید، بیشتر درخواهید یافت که مکملی جز دموکرات های سکولار ندارید. و دریغ خواهد بود هرگاه که بگونه بی ثمر اما در عین حال حاوی خطر در برابر درک چنین نکته بدیهیایی مقاومت شود که بنا به آن، استقرار دموکراسی در جامعه، بدون موجودیت و عملکرد نیروی اصلی دموکراسی ـ نیروی سکولار دموکرات – حتی در تصور هم نمی گنجد. شما و ما، در تفاوت های فکری و عملی مان به اندازه کافی برای همگان شناخته شده هستیم. پس چه نیازی هست به پر رنگ کردن مرز فیمابین تا جایی که، نوعی از خصومت را ترسیم گر باشد؟ بدانیم که از این روش ها، چیزی جز زیان حاصل نخواهد شد.”
و گمان می کنم که شما با این نقل قول ها احتمالا پاسخ این پرسش را گرفته باشید. حرف اینست که در موضوع بغرنج مناسبات بین دو نیروی خواهان دموکراسی که یکی سکولار است و دیگری غیرسکولار و در عمل نیمه سکولار، مشکل بیشتر و خیلی بیشتر در پیش این یکی است تا در طرف سکولار دموکراتها. چرا که نیروی دموکرات سکولار ایران در بخش اعظم آن که دگردیسی های دموکراتیک بنیادی را طی این سه دهه از سر گذرانده است، نه تنها پایبند رعایت آزادی عمل همه ایرانیان و از جمله دینمداران کشور در تمامی فرایندهای سیاسی کشور به طرق قانون مورد وثوق همگان است، بلکه در گفتار و کردارش برمتحد طبیعی بودن آزادیخواهان و دموکراتهای دیندار و دگراندیش با یکدیگر ـ و در اتحادی حتی استراتژیک ـ برای رسیدن به ایرانی آزاد و دموکراتیک تصریح و تاکید دارد. سکولار دموکرات ها به هزار زبان و بیان فریاد می زنند که: ایران به آزادی و دموکراسی که شرط بنیادی رشد و توسعه و نیز تامین عدالت اجتماعی در کشور است نخواهد رسید مگر با شکل گیری تفاهم، همکاری و اتحاد این دو نیروی دموکراسی با یکدیگر؛ هم در راه رسیدن به جمهوری مبتنی بر دموکراسی و هم بعد آن در مسیر سازندگی کشور. واقعیت اما اینست که مشکل در این موضوع، عمدتا و تا به امروز وهمچنان امروز، در اصلاح طلبان اکنون غیرخودی شده است. دشواری از سوی آنهاست که علیرغم هزاران علامت از سوی خود زندگی مبنی بر لزوم تجدید نظری در سلوک شان، هنوز هم به گفته شما نگران “تردامنی”ها هستند. نه اینکه جفا کنیم وبگوییم که در همانجایی ماندهاند که بودهاند، اما این است که بگوییم هنوزهم کمابیش جایی اتراق دارند که قتلگاه شان است. جایی که، دل نکندن از آن دیگر نه تداوم آسیب رسانی ها به روند دموکراسی در کشور، که خودکشی سیاسی محض است.
این دوستان هستند که لازم است همت کنند و چنین مخاطب قرار گرفتنی از سوی ما را پس نزنند. این، آنهایند که ناگزیر از اتخاذ بزرگترین تصمیم سیاسی خود در راه تاریخی رسیدن به دموکراسی هستند. این تصمیم که: در تمکین به دینمداران اقتدارگرا بمانند یا که همراهی سکولار دموکرات ها را پذیرا شوند؟ این تصمیم که، خط تقسیم شهروندان کشور را می خواهند همچنان از دین و غیردین، ازپذیرش یا عدم پذیرش حکومت دین، و از ابقای روال “خودی و غیرخودی” گذر دهند یا که نفی هرگونه تبعیض در ایرانی برای همه ایرانیان را آئین خود سازند؟ آری! این آنها هستند که نیاز بسیار دارند تا در بیلان سیاه پروژه چفت شدن ها با “موتلفهای”ها، “حجتیهای”ها و امثالهم در شقاوت و قساوت علیه دگراندیشان در دهه شصت بیندیشند؛ بر فاجعه سیاسی اجتناب از آن تردامنی ها دردوره پس از دوم خرداد درنگ بورزند که فرصت های آنان را سوزاند و در عوض امکان رشد سرطانی برای رقبای اقتدارگرا فراهم آورد؛ و در حال کنونی خود بنگرند که در فرجام ناگزیر چنین مسیری جزو “حذفی “ها شده و با گرفتار آمدن به درد تحت پیگرد بودن، شکنجه، دادگاههای فرمایشی، شوهای تلویزیونی، زندان، دربدری از میهن و مرگ و کشتار به هم سرنوشتی با دگراندیشان رسیدهاند. این دوستان هستند که حالا دیگر باید دریافته باشند که ازهمان اول هم با نیروی دموکراسی هم سرنوشت بودهاند ولی شوربختانه سالهای بسیاری را در همراهی با و تبعیت از نیروی تحجر و استبداد، به ضرر همگان و نیز زیان خود از دست داده اند. و اکنون آیا با همه این ماجراهای غمبار، باز هم می شود که این پا و آن پا کرد که مثلا بهانه به دست زنگی مست نداد؟ این پرسشی است که جواباش با آنهاست. نیروی دموکراسی البته آن اندازه تجربه دارد که در مختصات سیاسی لحظه حاضر بتواند این یا آن مصلحت اندیشی های تاکتیکی را درک کند، مشکل اما آنجاست که هنوز نسبت به گزینش استراتژیک این دوستان اطمینان لازم وجود ندارد. تازه اگر به این بدبینی میدان داده نشود که در نفس شکل گیری اراده برای چنین تصمیمی تردید دارد.
ماها آن اندازه در کوران سیاست بوده ایم که محصور و دست بسته رویاهای بزرگ نشویم و آنچیزی را که تنها در طول زمان به دست آمدنی است تحویل به لحظهاش نکنیم، اما حق داریم تا به وجود یک حداقل محکم در کار اطمینان داشته باشیم و متقاعد شویم. من البته شخصا با خوشبینی به روندها می نگرم، دلگرم همه آن دگرگونی های امید بخشی هستم که پدید آمدهاند و حتی می خواهم پیش بین سرعت در تحولات فکری و رفتاری باشم، با اینهمه اما خود را ناگزیر از آن یافتم تا گوشه هایی از پرسش های مطرح در اپوزیسیون را در اینجا عنوان کنم. ولی بگذارید این گفتگو با شما را با این پیام صمیمی به آن دوستان به پایان برم که: برای احتراز از شکست های بیشتر و برای تدارک پیروزی در مبارزه در راه دموکراسی و آزادی، ما را اراده برای غلبه بر تردیدهای جانکاه نیاز است.
تلاش ـ آقای کریمی با سپاس از شما