همان گونه که سالهاست شاگردان چپ و راست هگلی در غرب وجود دارند، پیروان چپ و راست نیچه نیز میان روشنفکران غرب کم نیستند. نقد و نظر چند پهلو و گاهی متضاد در باره نیچه و آثارش نشان می دهد که هنر نقد در علوم انسانی یا علوم اجتماعی غرب گاهی چقدر غیرعلمی یا شبه علمی است، چون دهها قضاوت مختلف و گاهی متناقض طی یک قرن گذشته در باره نیچه و آثارش در دانشگاهها، رسانه ها و محافل علمی غرب مطرح شده است و از آنجا گاهی آنان راهی کشورهای جهان سوم شده اند. مثلا یاروئس در یک سخنرانی در شهر سوئیس ادعا نمود که ابرمرد یا انسان برتر نیچه همان پرولتاریای مارکسیست هاست. یا لوکاچ در سال ۱۹۳۴ مقاله ای نوشت با عنوان ” نیچه، پیشگام استتیک فاشیسم “.
گرچه نیچه در یکی از آثارش نوشته بود که درهای شرق آلمان را به روی ورود یهودیان بیشتر، به بندید چون ما نیاز بیشتری به یهودیان اروپای شرقی نداریم، امروزه اشاره می شود که جعلیات ضد یهودی را خواهر نیچه بعد از مرگش وارد آثار او نمود تا سرسپردگی خود به فاشیسم را نشان دهد. نیچه در جای دیگری نوشته است با کسیکه به دروغ برتری نژادی باور داشته باشد، رابطه ای ندارد.
امروزه اشاره می شود که اینقدر که ایدئولوؤی فاشیسم از هگل استفاده کرد، از افکار نیچه نتوانست سوء استفاده نماید. نیچه از هر عاشقی می خواهد که تا پای مرگ جانبازی کند. او متعلق به تمام کسانی است که اهل اراده و عمل باشند. در هزارتوی گفته های متناقض نیچه، خیلی ها می توانند افکار مورد دلخواه شان را بیرون بکشند.
بنیامین کنستانت می گفت بحران فعلی غرب مثل بحرانی است که طبیعت انسان در زمان پایه گذاری مسیحیت دچار آن بود. بقول نیچه، هستی یعنی تراژدی. در اوج هر تمدنی یک بحران بوجود می آید که هستی اجتماعی انسان را تهدید می کند. نیچه می گفت در این شرایط کسانی حق حاکمیت بر مردم را دارند که خود دارای ارزشهای تراژدیک باشند.
او می گفت گرچه در تن انسان، زندگی جاریست ولی مرگ هم همزمان در آنجا پیوسته در راه است. یا اینکه زندگی موجب تجمع انسانها می شود و تجمع انسانها نیاز به رهبر دارد و چنانچه کسی را نیابند، آنان دچار حادثه تراژدی می شوند. افکار نیچه اغلب دوپهلو، متضاد و متناقضند. به این دلیل تاکنون صلح جویان، آنارشیستها، فاشیستها و غیره هر کدام توانستند از آنان به نفع خود استفاده کنند.
کامو می گفت او چون دارای شخصیت محکمی بود تحت تعثیر نوشته های نیچه قرار نگرفت. امروزه اشاره می شود که پدر تئوریک فاسیسم آلمان نیچه نبود بلکه دو شارلاتان فکری دیگر بنام چامبرلین و پاول د لاگارد بودند. نیچه می نویسد اغلب از نوشته های ضد یهود پاول د لاگارد خنده اش می گرفت.
نیچه در سال ۱۸۸۷ در نامه ای می نویسد هر بار که می بینم ضد یهودیان از کتاب زردشت من سوء استفاده می کنند، افسرده و ناراحت می شوم. نیچه با اشاره به اسم خود مدعی بود که ریشه لهستانی دارد و نه آلمانی. او برای یهودیان و فرانسویان احترام خاصی قائل بود.
برای فاشیسم استفاده از خشونت، راحت ترین ابزار و کوتاه ترین راه بود. به این دلیل نیچه به افشای اخلاق مبتذل آنان می پرداخت. آندره ژید مدعی بود که نیچه تا پای جنون نسبت به عیسی مسیح و کتاب انجیل حسادت می ورزید. به این دلیل او به خلق شخصیت زردشت در کتاب مشهورش پرداخت.
نیچه در باره فروتنی اش می نویسد که او نمی خواهد فرد مقدسی باشد بلکه یک آدم معمولی ناشناس و گمنام و ناتوان.
وی می گفت جایی که نه خدا باشد و نه تابو، نیازی به بازی و شورش است. این اخلاق مسیحی بود که بر خدای مسیحی پیروز شد و نه بالعکس. انسان یعنی تفکر. به این دلیل استقلال انسان در مقابل خدایان و شاهان، عملی است تراژیک.
نیچه مدعی بود که تاکنون نفی خدا ثابت شده و نه انکار شیطان. چون انسان اجازه گناه ندارد، او در برابر خدا غیرصادق ترین موجود است. وظیفه اخلاق مسیحی بود که خواهان نفی خدا گردد. موسیقی کلیسایی غرب میان خود و گریستن فرقی قائل نبود. تعثیر نوشته های نیچه روی خواننده مانند اثر الکل روی مغز است، یعنی گرچه خوشایند ولی تلخ و فلج کننده. میان مسیحیان، خدا شیئی شد برای سرخورده گی بنیادین. انسان بحران زده، بدون وطن و بدون خدا و بدون شغل، کسی است که نه به دولت و نه به خدا خدمتی می کند بلکه سراغ انقلاب می رود.
در مقایسه با نیچه، گفته می شود که هیچگس به اندازه هگل برای استقلال فیلسوفان زحمت نکشید ولی او خود خدمتکار دولت پرویس آلمان شد. امروزه یاسپارس را یکی از مهمترین نیچه شناسان می دانند. بعضی هم می پرسند در قبرستان عقاید مذهبی، آیا تنها حقیقت کمونیستی است که باقی خواهد ماند ؟ انسان تنها موجودی است که با هستی بیولوژیک خود راضی نیست بلکه مدام در زندگی برای خود اهدافی را تعیین می کند.
اشاره می شود که قهرمان رمان معروف توماس مان در کتاب دکتر فاوست، نیچه است. او می گفت نیچه حاضر بود با شیطان هم پیمان شود ولی نه با نازیها. به دلیل اسطوره اراده بود که نیچه قربانی اغراق های خود شد. نیچه می خواست از کتاب زردشت خود عمل بسازد. نبوغ نیچه را باید با نبوغ داستایوسکی مقایسه نمود.
توماس مان می گفت کسی که نوشته های نیچه را کلمه به کلمه جدی بگیرد، بازی را در مقابل او باخته است. نیچه اینقدر ساده لوح نبود که فکر کند زندگی بدون تابو و ممنوعیت ها قابل تصور است. فلسفه نیچه، فلسفه تراژدی است، چون او خطرناک زیستن را تبلیغ می کند. فلسفه نیچه، فلسفه زندگی نیز است چون او مدعی است که هر سطر از نوشته هایش را با درد و رنج و عصاره زندگی اش نوشته است. نیچه می گفت فقط کسیکه حتی سقوط و فرود خود را جشن بگیرد، آماده قربانی کردن خود در راه اهدافش است. نیچه در سال ۱۸۴۴ بدنیا آمد و در سال ۱۹۰۰ در حالت جنون، دار فارنی را وداع گفت.