خشکسالی از میوه و رویای ما
رخت بسته بود
آن طرف آتش مانده بودم
چهره ترا مرور میکردم
تو گفتی – من گفتم
شب را بر سینه من آویختند
بوته های اطلسی را
بر سینه من کاشتند
اساطیر از من فاصله می گرفتند
کلمات مرا در عطر صبحگاهی خود
غرق می کردند
این شعله کبود
این ساعت که در آفتاب غروب
ذوب میشد
همه و همه
نشانه از صبح چهارشنبه خجسته داشت
خون زخم ما که بند آمد
از جای آن جراحت و زخم
رویا فوران کرد
من
نمی توانستم این رویا را
مهار کنم
پس زخم و جراحت را
فراموش کردیم
فراموشی پس از زخم
زخم پس از فراموشی
این همه ی روز ما بود
بگذریم
وقت نهار است
منبع:
احمد رضا احمدی: عزیز من. تهران: نشر افکار، ۱۳۸۳.
یادداشت سردبیر:
به یاد احمد رضا در اولین سالگرد مرگش