در ستاد میکده بودیم و هر روز خبر حمله به فدائیان و به زنان و اعمال ارتجاعی دیگر می رسید. شعار حمله کنندگان همه جا “حزب فقط حزب الله – رهبر فقط روح الله” بود. ما مسوولین سازمان با هم مشورت کردیم که چه کنیم. بحث شد که دولت موقت هم از این کارهای “فالانژها” در کمیته ها بشدت ناراضی است. تحلیل کردیم که حاکمیت دو گانه است. یک طرف دولت بازرگان، “بورژوازی لیبرال”، است. اما طرف دیگر روحانیون طرفدار آیت الله خمینی “ضد امپریالیست” ترند. بعد سوال این شد که حالا ما باید چه سیاستی در قبال هر یک اتخاذ کنیم؟ جمع بندی کردیم: گرچه طرفداران خمینی در مبارزه ضدامپریالیستی به ما نزدیک ترند اما دولت بازرگان هم دست بالا را ندارد و هم بیشتر آزادی می دهد. و چون برای ما آزادی فعلا بیشتر اهمیت دارد لذا ما باید از دولت بازرگان در برابر روحانیون پیرو خمینی حمایت کنیم
این شد که قرار شد نامه ای به بازرگان بنویسیم با همین مضمون. من نامه را نوشتم و رفقا هم خواندند و خوششان آمد و فرستادیم. این نامه در دومین شماره نشریه کار، مورخ ۲۴اسفند ۵۷ منتشر شد. فردا مهندس بازرگان در تلویزیون ظاهر شد و در حالی که چشمانش از خوش حالی برق می زد، یادم می آید که گفت: “بالاخره فدائیان هم سر عقل آمدند”.
صبح بعد درستاد میکده بلوا بود. مسوولین سازمان، و بیش از همه من زیر فشار قرار گرفتیم که این نامه به معنای حمایت از بورژوازی لیبرال است. و “بورژوازی لیبرال هیچ ظرفیتی در انقلاب دموکراتیک ندارد.”، “این دولت ضد انقلاب است”. و و … از همه تندتر و معترض تر حیدر بود که بعد تر رهبر فکری اقلیت شد. او معتقد بود که دولت در حاکمیت دست بالا را دارد و دولت دولت بورژوایی است. انقلاب دموکراتیک است. و ما بورژوازی ملی نداریم و این دولت انقلاب دموکراتیک ایران را به شکست خواهد رساند. هیچ نوع حمایت از حاکمیت جدید نباید کرد، چه از خمینی و چه از بازرگان. دولت باید آماج اصلی مبارزه ما باشد. (چون این فکر در هیات تحریره نشریه کار اکثریت داشت، نامه مرکزیت سازمان به بازرگان در لابلای صفحات میانی رفت و تیتر اول نشد)
در کمتر از ۲۴ ساعت جنگ تقریبا مغلوبه شد. رفقای مرکزیت تصمیم گرفتند مرا موقتا از مسوولیت سیاسی بردارند. رفیق مجید در این مورد اصرار جدی تر داشت. اما نه از روی مخالفت با من. بلکه بیشتر به خاطر خوابانیدن سرو صداها. او می گفت ما به دلیل ضعف تئوریک نمی توانیم خوب دفاع کنیم و بهتر است فرخ برود بیشتر بخواند. من به خانه یکی از رفقا منتقل شدم و شروع کردم به خواندن آثار مارکسیستی. از جمله مجموعه آثار لنین و تاریخ حزب کمونیست شوروی.
حدود دو سه ماهی طول کشید. یادم می آید که تاریخ حزب کمونیست شوروی، از انتشارات حزب توده ایران روی من اثری عمیق داشت.
در پایان من تزهای خود را آماده کردم. اساسی ترین آنها در همان مقاله معروف “حول شعار مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم امریکا متحد شویم” بود.
اساس نظریه بیژن جزنی و مسعود احمدزاده هم این بود که تضاد اساسی تضاد خلق و امپریالیسم است. استبداد بدون اتکاء بر امپریالیسم امکان تجدید حیات ندارد. لذا خطر عمده همانا خطر امپریالیستم و بازگشت حکومتی دست نشانده است. در چنین صورتی استبداد باز میگردد و آزادی سیاسی از میان می رود.
ماجرای این سند نشان می دهد که چگونه سیاست گذاری های عمل گرایانه و پراگماتیک در نبرد با تئوری ها و سنن سیاسی استقرار یافته، و زیر سلطه و اتوریته های سیاسی عملا موجود، بر اثر بی تجربگی و نیز در کشاکش رقابت های گروهی، به سهولت پس می نشیند و ضربه فنی می شود.
اگر سیاست مندرج در نامه به بازرگان ادامه یافته بود. شاید سازمان فدائیان خلق خیلی زودتر به راه راست هدایت شده بود. اما این “اگر” اگری مطلقا نا ممکن بود. اصلا فرهنگ اش در جامعه نبود. اگر هم بود خیلی ) ضعیف بود. در میان چپ ها منش و روش اسکندری (لیبرالیسم چپ) خیلی کم تر از منش و روش کیانوری (رادیکالیسم ضدامپریالیستی) پایگاه داشت. اگر در نبرد “که بر که” در حزب توده ایران فکر اسکندری بر کیانوری پیروز شده بود، شاید زمینه بیشتری در میان ما فدائیان به وجود می آمد که فکر مندرج در نامه به بازرگان را رها نکنیم.
به خصوص در همان ایام در سازمان مجاهدین هم کشمکش بود. لطف الله میثمی، محمد رضا سعادتی و برخی دیگر با مشی رجوی موافق نبودند و فشار آوردند. آنها همه شکست خوردند.
اگر مجاهدین و توده ای ها رهبری آلترناتیو دست بالا می یافت امکانات برای مهار رادیکالیسم اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه و کاهش خشونت بیشتر می شد. نمی گویم ما می توانستیم آلترناتیوی برای حاکمیت اسلامی به وجود آوریم. می گویم می توانستیم از میزان کشتارها و خرابی ها بکاهیم و هم شدت و هم عمر استبداد دینی را هم کاهش دهیم.
شکست اسکندری از کیانوری و شکست میثمی و سعادتی از رجوی و از میان رفتن بهشتی و مطهری، و از همه مهمتر شکست چپ ها از راست ها در آستانه مرگ آیت الله خمینی و غلبه خامنه ای بر منتظری رویدادهای سیاسی معینی هستند که بر سرنوشت امروز ما تاثیر قطعی داشتند.
در میان ما فدائیان البته روند دیگری طی شد. اشرف و اقلیت از اکثریت شکست خوردند. آیا می توان گفت اگر جز این بود سرنوشت و تاثیر ما بر شرایط سیاسی کشور مثبت تر بود؟ در صفوف فدائیان شکست و پیروزی که بر که می توانست نتایجی مثبت تر تولید کند؟
با این حال حالا که ۳۱ سال از روزهای تحریر نامه به بازرگان گذشته است من در ارزیابی از خط مشی سیاسی فدائیان، که خود از طراحان عمده آن بوده ام، که برخلاف حملات تندی که از سوی چپ انقلابی و مجاهدین به اکثریت می شد و می شود، خطای عمده ما در تلاش برای شکوفایی جمهوری اسلامی ایران، برای فعالیت علنی و قانونی، و برای پیشبرد سیاست اتحاد و انتقاد از حکومت نبود. این ها همه خط مشی هایی بود که آقای بازرگان و نهضت آزادی ایران نیز حامی آن بودند. افسوس من از در غلطیدن به مواضعی است که آزادیخواهی مهندس بازرگان را فدای پیشبرد مبارزه ضد امپریالیستی می کند، افسوس من از رفتاری است که ما با مهدی بازرگان، و از جنبه ای دیگر با عبدالرحمن قاسملو داشته ایم؛ افسوس من از این است که ما اسکندری را بر کیانوری ترجیح ندادیم.
نمی توانم بگویم ما از ظرفیت های بازرگان و دولت او بی خبر بودیم. خیر. نامه به بازرگان نشان می دهد که خیلی خوب ما با آنچه او می خواست و می کرد، آشنا بودیم. ما اسیر ایدئولوژی های جا افتاده ی عصر خود بودیم. و اما این اسارت هیچ چیزی از بار مسوولیت ما در قبال رفتاری که بازرگان ونهضت آزادی داشته ایم کم نمی کند.
این بخشی از سخن رانی من بود در مراسم یادروز مهندس بازرگان آیت الله منتظری در لندن. بخش دوم سخن رانی مذکور در سایت های خبری تحت عنوان ناقدان نفرت پراکنی و ستیزه جویی انتشار یافته است.
—————————
لینک پیام من به نشست لس آنجلس در بزرگداشت مهندس بازرگان و آیت الله منتظری:
http://www.youtube.com/watch?v=9c0JRKBHyR4
http://www.youtube.com/results?search_query=فرخ+نگهدار+بازرگان&search_type=&aq=f
متن کتبی سخنرانی من در یادروز مهندس بازرگان و آیت الله منتظری در لندن:
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/////-a27521b810.html