آنچه که در گذشته اتفاق افتاده، به تاریخ پیوسته است. ولی همین تاریخ باید نقد و بررسی شود. هدف از بررسی و نقد گذشته این نیست که عمل گذشتگان را زیر تیغ تیز انتقادهای مخرب قرار دهیم و تمام تقصیرات را به عهده اشخاصی چند بیاندازیم و بر کرسی اتهام بنشانیم و محکومشان کنیم.
نقد و بررسی گذشته میتواند به ما کمک کند تا حقایق را روشن کنیم، نقاط قوت و ضعف را بشکافیم، شرایط زمان و مکان را بررسی کنیم، اشتباهات را ببینیم و از همه اینها بیاموزیم.
مقطع مورد بررسی به زمانی مربوط میشود که سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) (از این پس برای اختصار “سازمان اکثریت” خواهد آمد)، که به مدت یک سال و نیم، با تمام توان از جمهوری اسلامی حمایت کرده و خط فاجعهبار شکوفائی جمهوری اسلامی ایران را پیش میبرد، مورد حمله همان جمهوری اسلامی قرار گرفته بود. اختلاف نظر در داخل سازمان اوج گرفته و سازمان عملا به دو جناح متخاصم تقسیم شده بود و فکر و ذکر همه مسولین و رهبری سازمان به این امر مشغول بود. علاوه بر این، به دلیل محدودیتهای اتحاد شوروی، که رهبری سازمان در آنجا سکونت داشتند، ارتباط ارگانیکی بین تشکیلات داخل و رهبری برقرار نبود و در مجموع، تشکیلات داخل در حاشیه قرار گرفته بود.
اکنون ۲۶ سال از ضربات هولناک سال ۱۳۶۵ به تشکیلات داخل سازمان اکثریت میگذرد. پس از ضربه، سازمان به بررسی آن پرداخت و نتایج آن را منتشر کرد. اینک سازمان از ورای این سالهای طولانی به بازبررسی فاجعه میپردازد. در شرایطی که امکانات بمراتب گستردهتری برای دسترسی به اطلاعات دارد.
چهار سال و نیم پیش سازمان اکثریت در پاسخ به نامه “جمعی از مادران و خانوادههای جانباختگان فدائیان خلق به شورای مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)” نوشت: “بررسی علل و عوامل ضربات سال ۱۳۶۵ در دستور کار ما قرار دارد.“
همان زمان شنیدم که کمیسیونی بدین منظور تشکیل شده است. به سازمان اکثریت پیشنهاد کردم که تشکیل کمیسیون را در سایتهای مختلف اعلام کنند و آدرسی هم بدهند و از همه بخواهند تا هرگونه اطلاعی در این مورد دارند، در اختیار کمیسیون بگذارند. متاسفانه این پیشنهاد مورد توجه قرار نگرفت. در صورت قبول پیشنهاد، احتمالا اطلاعات بیشتری جمع آوری میشد و حقایق بیشتری درباره ضربات سال ۱۳۶۵ در اختیار جامعه ایرانی قرار میگرفت. اکنون که نتایج تحقیق چهار و نیم ساله کمیسیون منتشر شده است، جای خوشحالیست که کمیسیون، آنرا کامل نمیداند و از همگان خواسته است که اطلاعاتشان را در این مورد در اختیار کمیسیون بگذارند. گرچه مدت زمان زیادی از دست رفته است ولی باز هم جای خوشحالی دارد.
ابتدا باید از زحمات چهار و نیم ساله کمیسیون قدردانی کرد. بررسی هزاران صفحه اسناد و مدارک موجود کار ی طاقتفرساست که پشتکار و پیگیری خاصی میطلبد. ولی درضمن باید یادآور شد که نتیجه کار دارای نقایصی است. از همه امکانات برای گردآوری اطلاعات استفاده نشده و همه دانستهها نیز بکار گرفته نشده است. بطور مثال میتوانم عدم استفاده از دانستههای تشکیلات مرز سازمان نام ببرم. منابع کمیسیون علاوه بر نشریات سازمانی، عبارت بوده است از اسناد درونی سازمان و مصاحبه با تعدادی از مسولین وقت سازمان که اسامی آنها اعلام نشده است. همانطوری که نوشتم، تا آنجایی که من اطلاع دارم، کمیسیون با هیچ یک از اعضای تشکیلات مرز وقت تماسی نگرفته و اطلاعات آنان همچنان در یاد و خاطراتشان محبوس است. چه بسا اطلاعات این بخش از تشکیلات بتواند مسائلی را روشن کند که برخی از نتیجهگیریهای کمیسیون را بکلی تغییر دهد. لازم به تذکر است که در تمام این سالها، اعضای تشکیلات مرز در دسترس کمیسیون بودهاند و جای سوال دارد که چرا کمیسیون بر اطلاعات آنها چشم پوشیده است؟
بخش اعظم نوشته طولانی کمیسیون در حقیقت گزارش مبسوطی است از تشکیلات سازمان از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۵، نقاط ضعف و امکان آسیبپذیری آن. این گزارش در برخی موارد دارای مطالب تکراری است که میشد از آنها چشم پوشید و کوتاهترش کرد. خواننده تا پایان گزارش، نمیتواند به نتیجهگیری کمیسون پی ببرد. شاید بهتر میبود که ابتدا قطعنامه و نتیجهگیری آورده میشد و سپس گزارش مبسوط بعنوان دلایل آن میآمد.
اشکال دیگر گزارش مسالهای فنی است. ضمایم قبل از نتیجهگیری (قطعنامه) قرار داده شده و یافتن آنها و مراجعه به آنها مشکلآفرین شده است. البته اینها تمامی اشکالات کار نیستند. ولی باز باید یادآور شوم که با وجود تمام نقایص، کاریست ستودنی و در نوع خود جدید و پرارج.
بر اساس دادههای گزارش میتوان نتیجه گرفت که ضربات سال ۱۳۶۵ بر تشکیلات سازمان اکثریت، به دلیل مشکلات و ضعفهای امنیتی در تشکیلات و وضعیت و اطلاعات رژیم، غیرقابل اجتناب بوده است ولی این سوال پیش میآید که آیا واقعا نمیشد دامنه ضربات را کاهش داد؟ من شخصا بر این نظرم که با توجه به اطلاعاتی که رهبری سازمان اکثریت در مقطع پلنوم ۶۵ داشت، میشد که دامنه ضربه را کاهش داد و آن را یا به تعویق انداخت و یا کم اثرترش کرد.
مسلما اگر شرکت کنندگان در پلنوم را که بنا به اظهار خودشان زیر تور بودند و همچنین آمدن آنها به پلنوم و برگشتشان “لو” رفته بود، به ایران بازنمیگرداندند، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی مهمترین حلقه تشکیلات را از دست میداد و سازمان اکثریت تا دستیابی رژیم به اطلاعات جدید و تکمیل آنها، فرصت داشت که اقداماتی برای محدود ساختن و احتمالا دفع ضربه تدابیری بیاندیشد.
کمیسیون مطرح میکند: “اما به چه دلیل رهبری سازمان با وجود آگاهی کلی از احتمال ضربه به رفقای شرکتکننده در پلنوم آنها را به داخل برمیگرداند، را باید در جای خود مورد بررسی قرار داد.” ولی به این مهم نمیپردازد و تنها مسائلی کلی را در این رابطه مطرح میکند. کمیسیون از “آگاهی کلی از احتمال ضربه” سخن میگوید ولی با خواندن گزارش میتوان نتیجه گرفت که این آگاهی “کلی” نبوده بلکه مشخص بوده است. رهبری سازمان اکثریت بطور مشخص میدانست و یا با توجه به گزارشات داخل و اطلاعات دقیقی که از این گزارشات مستفاد میشود و همچنین با توجه به اطلاعات و هشدارهایی که در همان زمان به رهبری داده شد، باید متوجه این امر میشد و تدابیر لازم را اتخاذ میکرد.
در آن شرایط که مسولین داخل زیر تور پلیس بودند و آنرا به رهبری گزارش داده بودند، در حالیکه زمان و محل پلنوم برای همگان آشکار شده بود و حتا تعدادی از اسامی شرکتکنندگان از داخل، مشخص شده بود و رهبری سازمان از همه اینها باخبر بود و هر عنصر تشکیلاتی مبتدی هم میتوانست بداند که با برگشتن آنها به ایران، همه دوباره در تور پلیس خواهند بود و ضربه با شدیدترین وجهی فرو خواهد آمد، چرا رهبری سازمان اکثریت آنها را به ایران برگرداند و در حفظ امنیت آنها سهلانگاری کرد؟ این سوالی است که همچنان بیپاسخ مانده است.
***
در گزارش کمیسیون نکاتی در مورد نفوذ پلیس در تشکیلات اورمیه و ضربات شدید به تشکیلات اورمیه مطرح شده است که لازم است توضیحاتی را در این مورد بدهم. البته به دلایلی به جزئیات امر نمیپردازم.
علیرضا اکیری شاندیز (جواد)، ابراهیم لطفالهزاده (سعید) و محمد امین شیرخانی (مینه) در سال ۱۳۶۰ در اورمیه دستگیر شدند. به هنگام دستگیری آنها شخصی به نام “؟” همراهشان بود. به گفته مسول کمیته ولایتی، وی همانجا آزاد میشود و خبر دستگیری را میدهد. تمام این اتفاقات، یعنی خروج آن سه نفر از خانهای که در آن بودند تا رسیدن خبر دستگیری تنها در عرض یک ساعت اتفاق میافتد! دستگیری آنها کاملا مشکوک بود. در همان زمان برای من هیچ شکی وجود نداشت که دستگیری آنها نمیتوانست امری تصادفی باشد. متاسفانه در آنموقع به دلیل حرکت دقیق پلیس و اقداماتی که مسول وقت کمیته ولایتی اورمیه انجام داد، این مساله همچنان در پردهای از ابهام باقی ماند. وی پس از این ماجرا یکبار دستگیر شد و مدت یک و نیم ماه در زندان بود. پس از آزادی، به دستور ارگانهای بالاتر، مقررات مربوط به دستگیریها در مورد وی رعایت نشد و دوباره به کمیته ولایتی بازگشت. اعتراضاتی هم که در این مورد صورت گرفت، بی نتیجه ماند و نهایتا او را به تهران منتقل کردند. این شخص در سال ۱۳۶۳ به اعضای تشکیلات مراجعه کرده و از آنها میخواهد که خود را معرفی کنند. وی اکنون یکی از مقامات ارشد جمهوری اسلامی است.
در سال ۱۳۶۳ مسول وقت تشکیلات اورمیه دستگیر شد. آن زمان من در باکو بودم ولی طبق اطلاعاتی که به دست آوردهام، “؟” پلیس را سر قرار مسئول اورمیه میبرد. مسول اورمیه از آنجا به قرار رفیق دیگری میرود. رفیق متوجه پلیس میشود و به همراه مسئول اورمیه فرار میکنند. مسئول اورمیه چندی بعد دوباره به تور پلیس میافتد و دستگیر میشود. پس از این ماجرا چند تن از رفقای اورمیه به ابتکار خود تصمیم میگیرند که “؟” را از کشور خارج کنند تا از شرش رها شوند! این کار انجام میشود و “؟” از مرز شوروی خارج میشود.
وقتی وی به باکو وارد شد، من بلافاصله مساله دستگیری جواد، مینه و سعید را دوباره با مسئولین سازمان در میان گذاشتم و خواستم که از او تحقیقات مفصلی صورت گیرد. تا به امروز در این مورد هیچ اطلاعی در اختیار من قرار داده نشده است. آیا تحقیقات از وی صورت گرفت؟
این شخص اکنون در خارج کشور به سر میبرد و شنیدهام که با پژاک همکاری میکند. تمام اطلاعات مربوط به این شخص و جریان دستگیری رفقا جواد، مینه و سعید را بارها در اختیار سازمان اکثریت گذاشتهام.
با وجود نفوذ پلیس در تشکیلات اورمیه، تعداد دستگیریها در اورمیه، در مقایسه با تشکیلاتهای دیگر مناطق ایران، بسیار اندک بود.
***
و اما در باکو چه گذشت؟
همزمان با برگزاری پلنوم ۱۳۶۵ مسائلی در باکو اتفاق افتاد که شاید آگاهی از آنها بتواند برخی نکات را روشن سازد. لازم به تذکر است که این اطلاعات با جزئیات و بطور دقیق، از طریق آقای بهروز خلیق، مسول وقت هیات سیاسی-احرائی سازمان اکثریت، در اختیار “کمیسیون بررسی علل و عوامل ضربات به تشکیلات مخفی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) طی سال های ١٣۶٢ تا ١٣۶۵” قرار گرفته است. از آنجایی که در گزارش کمیسیون هیچ اشارهای به این وقایع نشده است، لازم دیدم که آنها را، البته نه با جزئیات، به آگاهی همگان برسانم، باشد که به این ترتیب بخشی از دِینم را به عزیزان از دست رفته و زندان رفته و شکنجه شده و خانوادههایشان و به مردم میهنم ادا کرده باشم.
اکثر نیروهای سازمان در باکو، در ساختمانی زندگی میکردند که به Dom 50 معروف بود. تشکیلات باکو نیز، همانند کل تشکیلات خارج، به دو جناح معروف به “چپ” و “راست” تقسیم شده بود. من با وجود تمامی اختلاف نظراتی که داشتم، در جناح “راست” بودم.
یک هفته پیش از پلنوم به ما خبر دادند که پلنوم وسیع برگزار خواهد شد و تعدادی از رفقای داخل نیز در آن شرکت خواهند داشت. تصور من این بود که این موضوع را تنها به کادرها اطلاع دادهاند. فردای آن روز در محل کارم، که یک کارخانه شیمیایی بود، همکارم که از ایرانیهای قدیمی مقیم باکو بود از من پرسید: “تو هم به پلنوم خواهی رفت؟” از این سوال شوکه شدم. چطور ممکن است که خبری به این اهمیت که باید کاملا سری باشد، به همین راحتی به بیرون درز کرده باشد؟
وقتی از سر کار برگشتم، این موضوع را به مسول باکو اطلاع دادم.
همان شب بحثها در حوزههای سازمانی شروع شد. جناح “چپ” شروع به نوشتن نامههای جمعی کرد و جناح “راست” به مخالفت با آنها برخاست و اعلام کرد که کسی حق نوشتن نامه جمعی ندارد! تمامی این دعوا به این خاطر بود که هر جناح میخواست “خط” خود را در پلنوم غالب کند. من شخصا مخالف نامه جمعی نبودم و این را همان موقع اعلام کردم که باعث هجوم رفقای “راست” به من شد. من همچنین اعلام کردم که در این شرایط نوشتن نامه و ایجاد هیاهو، رفقایی را که از ایران میآیند، به خطر میاندازد.
دو نامه به کمیته مرکزی سازمان نوشتم. یک نامه کلی در مورد مواضع و شرایط و نامهای مشخصا حاوی اخطار به رهبری در مورد برملا شدن محل و تاریخ پلنوم و خطری که رفقای از داخل آمده را تهدید میکرد.
در روز موعود رفقایی که باید از باکو در پلنوم شرکت میکردند، طی مراسمی همراه با دهها نامه راهی تاشکند شدند. من نگرانی خودم را از برملا شدن تاریخ و محل پلنوم به همه رفقا گوشزد میکردم ولی در آن شرایط ملتهب اختلافات جناحی، کمتر گوش شنوایی پیدا میشد.
اگر درست به یاد داشته باشم، همان شب جناح “راست” جلسهای مخفی تشکیل داد که مرا هم دعوت کرده بودند. در این جلسه راجع به وضعیت بحث شد و در پایان، به یکی از رفقا به نام قدیر ماموریت داده شد که به تاشکند برود و مسائل را شخصا با رفقای رهبری در میان بگذارد. رفیق قدیر مخفیانه راهی تاشکند شد. در تاشکند با رفیق مجید عبدالرحیمپور ملاقات کرده و سپس به باکو برگشت. در صحبتی که سالها بعد با ر. مجید داشتم و این مساله را مطرح کردم، ر. مجید گفت که قدیر فقط در رابطه با مسائلی مانند اینکه چرا او را به پلنوم دعوت نکردهاند صحبت کرد.
امیدوارم که آوردن این موضوع در اینجا موجب شود که رفقای نامبرده، این مساله را روشن کنند.
در این فاصله تمامی اعضای حزب توده ایران و فرقه دمکرات در باکو نیز از تشکیل پلنوم و مسائل مربوط به آن باخبر شده بودند.
تمام اینها در شرایطی بود که همه میدانستند برخی از ایرانیان قدیمی روابط نزدیکی با کنسولگری جمهوری اسلامی دارند.
اصولا در شرایطی عادی، سرازیر شدن دهها نامه از سوی اعضا و هواداران یک تشکیلات سیاسی به یک پلنوم مخفی، باید هشدار نیرومندی برای رهبران باشد تا بفهمند که امنیت پلنوم و تشکیلات مخفی در خطر است. اما در آن زمان، فکر و دکر همه رهبران به این بود که نامهها کدام جناح را تقویت میکنند و مساله همه یارگیری بود. تصور میکنم که در آن شرایط کمتر کسی به فکر خطر افتاد.
پس از پایان پلنوم و بازگشت رفقا، بحثهای مفصلی درگرفت. یکی از رفقای شرکت کننده در پلنوم که در جناح “چپ” بود ولی رابطه بسیار خوبی باهم داشتیم با من راجع به پلنوم صحبت کرد و من برای اولین بار نام حمید منتظری را از او شنیدم که در پلنوم شرکت کرده بود. وی چند نام دیگر را هم برد از جمله منصور و مسرور. من که کاملا شوکه بودم به او هشدار دادم که از بردن نامها خودداری کند و عواقب کار را متذکر شدم.
حدود یک هفته پس از آن چند تن از اعضای هیات سیاسی سازمان به نوبت به باکو آمدند تا در باره پلنوم صحبت کنند. من و چند تن دیگر از رفقا در جلسه کادرها و با حضور رفیق هیات سیاسی موضوع مربوط به علنی شدن پلنوم و اسامی رفقای داخل را مطرح کردیم و هشدار دادیم که این رفقا را به ایران برنگردانند.
از نظر من موضوع کاملا روشن و در عین حال ساده بود. پلنوم علنی شده، اسامی لو رفته و نباید رفقا را برگرداند. در آن زمان با ساده لوحی تمام فکر میکردم که وقتی چنین مسالهای را من که عضو سادهای بودم تشخیص میدهم، حتما رفقای رهبری بهتر از من مساله را درک میکنند و حتما تدابیر لازم را اتخاذ می کنند! ولی با کمال تعجب و تاسف مطلع شدم که چنین نشده است!
حدود یک ماه بعد که حسن (علی توسلی) به باکو آمده بود، در این زمینه با وی صحبت کردم. علی توسلی در سکوت کامل به حرفهای من گوش داد و در پایان گفت: “متاسفانه دیر شده است.”
این خلاصهای بود از وقایعی که در آن زمان در باکو رخ داد. به عقیده من همین اطلاعاتی را که من، که در حاشیه قرار داشتم، در اختیار رهبری سازمان قرار داده بودم، برای برنگرداندن رفقای داخل به ایران کافی بود. بی شک کسان دیگری که در بطن موضوع بودند و در رابطه مستقیم با رفت و برگشت رفقا قرار داشتند و همچنین اطلاعات کسانی که در پلنوم شرکت کرده بودند، همه جانبهتر و مفیدتر خواهد بود. امیدوارم که این دوستان اطلاعاتشان را منتشر کنند و در اختیار کمیسیون مربوطه قرار دهند تا به روشن شدن حقایق کمک شود.
مسلما بازگشت رفقای داخل به ایران تنها عامل ضربات ۱۳۶۵ نبود و عوامل دیگری نیز در آن دخیل بودند ولی بازگشت آنها عامل مهمی در ضربه گسترده بود.
در پایان ضمن تشکر از زحمات بی حد “کمیسیون بررسی علل و عوامل ضربات به تشکیلات مخفی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) طی سال های ١٣۶٢ تا ١٣۶۵” امیدوارم که این کمیسیون کار خود را ادامه دهد و با گردآوری اطلاعاتی دیگر، بازبررسی خود را بازبررسی دیگری بکنند و نتایج آن را به اطلاع همگان برسانند.