اخیرا” در اخبار روز دور تازه-ای از پرسشگری در باره چپ، تعریف و هویت آن، موضوع مقالات نویسندگانی از آن است. این جد و جهدهای پرکشاکش، نیاز چپ ایران به بازبینی هویت خود و ضرورت تعریف تازه را بازتاب می دهند. به گمان من ثمربخشی این تلاش ها در گرو بازخوانی نقادانه تاریخ چپ است، زیرا چپ، بیرون از تاریخ چپ، چه بسا قابل شناسائی نیست. مقدم بر بازشناخت هویت و تعریف تازه که منطقا” بار مفهومی و تجریدی محض دارد، ارائه شناختی واقعبینانه و عقلانی از واقعیت تاریخی و اکنونی چپ ایران لازم است. چپ، موجودیتی عینی و واقعی دارد و برای عبور از ضعف و فترت، و بی جانی و پراکندگی که مبتلابه آن است، باید واقعیت را کاوید و علل ابتلاء را در موجودیت عینی آن – که تئوری های راهنمای فعالیتش نیز در شمار آنست- جستجو کرد. تنها با بازشناخت عقلانی این علل است که چشم انداز هویت و تعریف تازه به روی چپ ایران گشوده تواند آمد. چپ را باید در ظرف زمان و مکان جستجو کرد و شناخت. منظورم تحلیل مشخص از واقعیت مشخص است. پارادایم ها تصویر مجازی واقعیت هستند و بنا به ساختار ذهن هرکس، در هر حوزه تمدنی و فرهنگی، مشخصه های مجازی واقعیت متفاوت است. و این در حالی است که عمل، محمل وجودی چپ، و ملاک حقیقت تئوری هاست. اگر کسی تعریف و هویت چپ را از روی حقیقت طالب است، باید کارکرد چپ را بکاود و از منظر روح این زمان و نیاز آینده خواه دنیای امروز و ایران امروز که بطور عینی قابل شناسائی و شناخت هستند، – و بهمین جهت نیز واقعیت هائی ثابت و ازلی و ابدی نیستند – این کارکرد را نوسازی و بازتعریف کند. از این طریق محمل وجودی نوینی برای چپ فراهم میآید؛ یعنی هویتی تازه پیدا می کند و تعریفی نو پدید می یابد. چپ را نمی توان در قاب یک تعریف نشاند. چپ؛ پدیداری متکثر است. در پدیدار متکثر، اتحادعمل ممکن است و نه “وحدت”. واحدهای پدیدار متکثر، وزن اجتماعی و سیاسی یکسان ندارند. بستر و پیشینه تاریخی، گستره، و چند و چون فعالیتی که در جامعه از خود به ظهور می رسانند، و کم و کیف پیوند و نمایندگی اجتماعی-شان، مبادی را در جنبش چپ، فراهم می آورد که در امتداد آن، محور تعیین کننده و نیروی هژمونیک درونی جنبش چپ، شکل می پذیرد و ساخته می آید. تجربه تاریخی چپ ایران – و همچنین جنبش جهانی چپ – گواهی می دهد که این مبادی سازنده نیروی هژمونیک، به تنهائی موئید حقانیت آن در مسیر پاسخگوئی به نیازهای توسعه سیاسی و پیشرفت اجتماعی کشور نیست. در چنین صورتی چپ، حامل پارادوکس هائیست که باید آنرا شناخت و زدود! منطق این نگاه؛ رهنمون به تجربه مشترک است. چپ با اتکاء به تجارب مشترک، و در فرایند بازبینی و باز شناخت نقادانه آن، در مسیر اتحادعمل بر محور مطالبه های مشترک، در بستری از مبارزه سیاسی و اجتماعی، و دیالوگ برخاسته از آن، به نیروئی دارای انسجام نظر و عمل، و مآلا” موثر و تحول آفرین، در حیات سیاسی و اجتماعی کشور تبدیل می شود و… تواند شد. چپ در ظرف زمان، سرشت گلوبال دارد؛ یعنی دنیا خانه اوست و با ساکنان آن احساس همبستگی می کند، و در ظرف مکان موجودیت ملی و میهنی دارد، یعنی وظیفه او پاسخ سوسیال دموکراتیک به نیازهای تکامل تاریخی جامعه ایران است. چپ؛ منقد نظام مستقر در مقیاس ملی و جهانی است و منادی آرمان و ارزش های سوسیالیستی در مفهومی است که جامعه را در مدار آزادی و عدالت قرار می دهد و پیش می راند. چپ در ایران که اقیانوسی از فقر و تبعیض و نارشد یافتگی، با جزایر کوچک غارت و ثروت باد آورده است، “حزب میانه” نیست، حزب کارگران و زحمتکشان، کارمندان و اقشار پائین و میانی طبقه متوسط است. جانبداری اجتماعی چپ، از موالفه های تعیین کننده هویت اوست. نکته مرکزی در این میان؛ دفاع آینده نگرانه و جانبداری از منافع آینده و آینده خواه این نیروهای اجتماعی است. از عبرت های تلخ چپ ایران در انقلاب بهمن، همصدائی با گذشته نگری نیروهای اجتماعی یادشده، و همسوئی با علایق گذشته خواه زحمتکشان کشور بوده است. آموزه این عبرت تلخ و سیاه و نکبت زا برای چپ ایران، فهم مرحله تکامل تاریخی است که جامعه ایران در آن قرار دارد؛ وظیفه چپ ایران – در چشم انداز تاریخی که به روی ما گشوده است – پیش راندن کشور در مسیر رشد و تکامل میهنی – گلوبال اما سوسیال دموکراتیک سرمایه داری است. این مفهوم که تجربه چپ ایران – در برهانی معکوس – آنرا تائید می کند، برآمده از تجربه بشری و پیشرفت علوم اجتمائی در زمینه درک دیالکتیکی است که میان رشد و تکامل سرمایه داری از یکسو و توسعه نهادینه دموکراتیسم سیاسی از سوی دیگر وجود دارد. از اشتباهات فاحش چپ سنتی؛ قراردادن علامت مساوی میان سرمایه داری و دموکراسی است، در حالی که میان این دوپدیدار تناظری دیالکتیکی وجود دارد. طی این فرایند دیالکتیکی؛ جامعه بشری به ساز و کارهائی دست می یابد که حرص و آز سرمایه داری و گرایش انگلی، خودغرض، غارتگر و سیطره طلب، جنگ گستر و ویرانگر آن را می تواند مهار کند و حتی بر آنها غلبه یابد. همین تجربه تائید می کند که شاخص عینی تکامل تاریخی جامعه در چنین راستائی؛ تکوین، استقرار و رشد و گسترش نهادی شده-ی ارزش های سوسیالیستی در جوامع بشری است. این فرایند بطور مستمر و در هر سیکل بحران در روند تکامل سرمایه داری که با مطالبه دموکراسی بیشتر، با مطالبه آزادی بیشتر و عدالت بیشتر همراه است، در جوامع پیشرفته سرمایه داری، بروز و ظهور داشته و می یابد که نتیجه آن وفور نیروهای اجتماعی تازه نفس و تشکیل جنبش های نوپدیدی است که آرمان و ارزش هائی را مطالبه می کنند که سرشت دموکراتیک و عدالتخواهاته، سرشت سوسیال دموکراتیک دارند. در چپ ایران، سرمایه داری تنها با خصیصه های منفی آن شناخته می آمده است، در حالی که تاریخ سرمایه داری مشحون از تولید و بازتولید گرایش ها و نیروهای “نقیض” این خصیصه هاست. خلاصه دیدن سرمایه داری در “امپریالیسم” و یا نگاه به آن چونان وجودی در حال “احتضار”، موجبات چشم فروبستن به روی زایش های نوپدید و نیروهای خلاق، مولد و بالنده –ای را فراهم آورد، که زندگی بهتر و انسانیتی شکوفاتر را در جامعه سرمایه داری پروردند و می پرورند. این سیران خلاق و زایش های نوپدید، که همه عرصه های حیات بشری را به طور بنیادین و برگشت ناپذیر دگرگون ساختند و می سازند، گویای این است که سرمایه داری “بدیل” خود را می پرورد؛ یعنی پایان تاریخ نیست. این تجارب و آگاهی برخاسته از آن، با روح شمار بزرگی از آموزش های سوسیال دموکراسی کارگری مارکسی – آموزش هائی که از بوته آزمون سرفراز بیرون آمدند- در سازگاری و توافق انکارناپذیر قرار دارند. برای نمونه: “نو” در بطن و متن “کهنه” تکوین یافته و می بالد! و نیز؛ چشم انداز “سوسیالیسم”، در بلندترین قله-ی تکامل تاریخی سرمایه داری، در بستر دموکراتیسم سیاسی بالغ و به کمال پیشرفته، پدیدار خواهد شد. این آموزش ها و تجارب تاکنونی، به طور متقن و قانع کننده-ای، اساسی ترین باور چپ سنتی را که بر نابودی کهنه بطور ارادی و برساختن جبارانه “نو” بر ویرانه های کهنه، پا فشرده و می فشارد، ابطال کرده است. اگر نه از منظر اتوپیاهای ایدئولوژیک، بلکه واقعبینانه و عقلانی نگاه کنیم، هنوز تکامل جامعه بشری و پیشرفت علوم اجتماعی به آن درجه نرسیده که از سوسیالیسم، شناسائی و شناختی روشمند، جامع و قابل اتکاء، بمثابه یک صورتمندی اجتماعی – اقتصادی بدست دهد. مارکس و روشنرائی ترین همفکران او نیز چنین ادعائی نداشتند. من دو دهه است، هرجا و هرکس را جستجو کردم، نیافتم! در عوض با وفور آگاهی های کاذب در این زمینه روبرو شدم! امروز که می کوشم نه بر مجاز بلکه از روی حقیقتی از آرمان سوسیالیسم دفاع کنم بر این نظرم که خشت بر آب نتوان زد! پائین کشیدن سوسیالیسم از چگاد آرمانخواهی بشری و تعریف آن بعنوان یک صورتمندی اجتماعی – اقتصادی، ناشکیبائی آسان نگر اما خیرخواهانه –ای بوده، که تنها راه را برای شکلگیری اتوپیای لنینی، استالینی، مائوئی و … هموار کرد و گشود! خیرخواهی که چپ را از پارادوکس انباشت و بر اعتبار انسانی، دموکراتیک و بشردوستانه آرمان و ارزش های سوسیالیستی، و نیز منزلت عقلانی و علمی آن ضربتی کاری فرود آورد! از اینجاست که برافراشته نگهداشتن درفش سوسیالیسم، نه چونان یک صورتبندی اجتماعی – اقتصادی، که خواست جبری و اتوپیای یک طبقه معین و اراده جبارانه یک حزب مشخص آنرا مقدر می دارد! بلکه بمثابه “آرمان و ارزش” که به همه بشریت و انتخاب آزاد، عقلانی و واقعبینانه آن تعلق دارد؛ اهمیت، حجیت و برائت پیدا می کند. در منظر این نگاه، چپ ایران کارکردی نوین می یابد؛ “سوسیالیسم” از قاب یک تابلوی شکسته و رنگ و جلا باخته، از متن و نسج یک پیشانی بند باسمه-ای، برون می شود و ترانه و ترنم شادی بخش و امید آفرینی می شود، منادی آرمان و ارزش هائی که جامعه را آزاد و عادلانه، زندگی را بهتر و انسان را در عالی ترین درجه انسانیت زمان می خواهد. چنین کارکردی چپ ایران را به میان وسیع ترین اقشار مردم می برد؛ زیرا هر انسان نیک خواه و نیک اندیشی خود را در سمتی و جائی از آن باز تواند دید و باز خواهد یافت. انسان و زندگی او مساله اصلی چپ است. اما انسان و زندگی داریم تا انسان و زندگی! پیکار چپ، اهتمام در راه نیل جامعه به عالی ترین درجه انسانیت زمان خود است و بر این زمینه از جامعه آزاد و عادلانه دفاع می کند. آزادی و عدالت برای همه شهروندان؛ انسان در یک مفهوم تجزیه ناپذیر، برابر حقوق و صاحب حقوق بشر. جامعه –ای که در آن حقانیت حاکمیت نه موروثی است، نه الاهی و نه برخاسته از هیچ مذهب و ایدئولوژی، مسلک و مکتب یا جباریتی برون از اراده-ی شهروندان جامعه. این حاکمیت فقط برخاسته از انتخاب آزاد و دموکراتیک و ادواری ملت ایران، یعنی استوار بر داوری صندوق رای، در یک انتخابات آزاد، بر طبق و وفق موازین پذیرفته شده-ی بین المللی است. جامعه –ای که سرکوب و آزار دگراندیشان و دگرگشتگان، دگرباشان و دگربودگان، در آن جا و راه ندارد، زنان با مردان برابر حقوق-اند و هرگونه تبعیض جنسی یا آپارتاید نژادی، قومی، دینی و ایدئولوژیک با کیفر سخت روبروست. جامعه –ای رنگین کمان متفاوت ها، برخوردار از آزادی وجدان، که خداباوران در معتقدات دینی و آئینی، و خداناباوران در باورهای عرفی و غیردینی خود مختار و آزادند. خلوت و خلوص اماکن دینی و مناسک آئینی از هر تعرضی در امان است و از حق شهروندی متولیان ادیان و مذاهب و مسالک، و مومنان به انجام مناسک و آئین های آن حراست می شود. جامعه – ای در گلبانگ چند صدائی با آزادی اندیشه و بیان، مطبوعات و رسانه ها، احزاب و انجمن ها و اجتماعات، و نهادهای مدنی مردم بنیاد خودگردان. جامعه-ای در تنوع شکل های زندگی و کار و پیکار؛ که در آن زخم تبعیض و نابرابری، ظلم و ستمگری، بهره کشی و غارتگری، فقر و جهالت و جنگ را مرحم و درمان است و هیچ شهروندی به علل از کارافتادگی، پیری، بیکاری و بیماری، از سرپناه مناسب، خوراک و پوشاک، درمان و تحصیل، از فرهنگ و هنر، از دستاوردهای دانش و فن، خود را در محرومیت احساس نکند. جامعه-ای مسئول در قبال زندگی و سرسبزی و طراوت طبیعت و حفظ حیات جانداران وحوش. جامعه-ای که شهروندان آن؛ فرصت بهرمندی از میراث و گنجینه های مادی و معنوی تمدن و فرهنگ و هنر ایرانی، ملل جهان و نسل های بشری را دارا هستند. اهل اندیشه و فرهنگ و هنر، از هر کجا و به هر نام و زبان که هستند، ارجمندند و قدر می بینند و آفرینش های آنان از هر ممیزی آزاد است و نشر و انتشار آنها تحت حمایت قانون قرار دارد. جامعه- ای که در آن حق انسان در عینیت بخشیدن به “فردیت” خود حرمت و احترام دارد. تنهائی انسان تسکین پذیر است و عاطفه را تقسیم می کنند، و اندوه و شادی را! و شادمانی و شادکامی را در ناتمامی انسانی آن. جامعه –ای شهروندی، پذیرای استعداد هر شهروند و پاسخگوی نیاز هر شهروند. آیا دیالکتیک استعداد و نیاز ایرانیان، این ظرفیت را دارد که از بطن آن؛ ایران تولدی دیگر پیدا کند!؟ ایرانی آزاد و عادلانه؛ در وحدت برابر حقوق اقوام و ملیت ها، در تکثر دموکراتیک زبان ها و فرهنگ ها، و ادیان و مذاهب و آئین و سنن، با خودویژگی ها و خصیصه هائی از جنس زمان در پیکره-ی فرتوت و پیر هویت ملی- مان، در مسیری از پیشرفت و آبادانی و رفاه؟ یک زندگی بهتر و یک انسانیت شکوفاتر؛ دستآورد دموکراسی سکولار مبتنی بر حقوق بشر!؟ برای من این پرسش، رهنمون به آرمان و آینده است! از آموزش های اساسی مارکس – که شناخت شناسی مدرن آنرا تائید می کند – یکی هم این است؛ در برابر انسان پرسش هائی قرار می گیرد که شرایط پاسخ به آن فراهم و یا در حال فراهم آمدن است. من یک چیز را می دانم: بدون چپ؛ انسان و زندگی؛ آرمان و آینده را کم خواهد آورد! اما چپ داریم تا چپ! حقیقت چپ، بایستگی احراز چنین شان و منزلتی است. وقتی به پرسش خود می اندیشم، جز این نتوانم گفت که بایسته چپ ایران؛ دگرگشت و نوزائی سوسیال دموکراتیک در توافق با آینده – ایست که ایران طلب می کند. اما آیا چپ ایران به حقیقت خود دست خواهد یافت؟ ج – ط ۱۲.۰۱.۱٣