با درود
در رابطه با فایل های پرویز ثابتی که اخیراً توسط رسانه « من و تو» در پنج قسمت ارائه و پخش شده است، نکاتی مطرح است که اگر چه در مصاحبه چند سال پیش پرویز ثابتی (به نام در دامگه حادثه) به نوعی مطرح شده بود، ولی در مصاحبه اخیر با صراحت بیشتری اعلام گردید و آن اینکه ایشان هیچگاه در شکنجه افراد دخالتی نداشته و اصولاً مدعی عدم شکنجه شده است.
من, در پانزدهم بهمن سال چهل و نه در سیاهکل دستگیر و به ساواک رشت برده شدم در آنجا توسط حسین زاده، عضددی و تهرانی (ماموران زیر دست و زیر نظر ثابتی) به تخت بسته شده و دو شبانه روز به پاهایم، شکم و سینهام به نوبت با کابل های مختلف شلاق زدند که پس از آن مرا به قزل قلعه منتقل کردند. در آن زمان تیم اصلی و مقتدر ساواک شامل حسین زاده رئیس اصلی و دستیارانش عضدی و تهرانی بودند. البته در اوین تیم دیگری شامل منوچهری، رسولی و… به همراه حسینی معروف شکنجهگر بودند که همگی تحت ریاست حسین زاده قرار داشتند. پرویز ثابتی مقامی بالاتر از حسین زاده داشت و چندان در اوین یا قزل قلعه آفتابی نمیشد. کسانیکه سالهای قبل از سال چهل و نه دستگیر شده بودند، اگر با ثابتی مواجه شده بودند، میتوانند شهادت بدهند . هدف من از بیان این مطلب افشای یکی از دروغهای ثابتی است که نه تنها منکر شکنجه شده، بلکه معتقد است که هیچ نقشی در بازجویی افراد زندانی نداشته است.
من در بهار سال پنجاه با زندهیادان کاظم سلاحی، محمود محمودی، هوشنگ دلخواه و حسن ضیاء ظریفی، یکی از رفقای هم پرونده رفیق کاظم سلاحی و زندهیاد احمد خرمآبادی (افسر وظیفه ارتش) هم پرونده بودم و در دادگاه نظامی محاکمه شدیم. رفیق حسن ضیاء ظریفی خاطرهای را برایمان نقل کرد که چون مستقیماً خودم آن را از وی شنیدم، جهت ثبت در تاریخ لازم دانستم که نقل کنم.
رفیق حسن ضیاء ظریفی نقل میکند:
«در سال چهل و هفت، یک روز مرا برای بازجویی فرا خواندند. همراه یک سرباز به دفتر قزل قلعه وارد شدیم. ثابتی پشت میز نشسته بود و به من گفت که روی یک صندلی آهنی که در آنجا قرار داشت بنشینم . من به محض نشستن روی صندلی احساس کردم که داغ است و فوراً بلند شدم . ثابتی گفت بنشین و من گفتم نه و نمینشینم . ثابتی به سرباز دستور داد که مرا روی صندلی بنشاند و دستها و پاهای مرا ببندد. در زیر صندلی هیتر یا دستگاه گرم کننده قرار داشت و در حالیکه نشیمن من در حال سوختن بود به من میگفت بیایید با هم بحث کنیم من تقریبا با فریاد گفتم که من بحثی با شما آن هم در این شرایط ندارم . ثابتی مدام صحبت میکرد و من داشتم می سوختم و عرق از سر و رویم میچکید . گاهی قطرات عرق وارد چشمم میشد که چشمم را هم میسوزاند. من تنها اندکی زور میزدم تا خودم را روی صندلی جا بهجا کنم . بالاخره از حال رفتم و وقتی به هوش آمدم ، روی تخت بیمارستان بودم . به مدت سه ماه در بیمارستان بستری شدم تا با بخیه های متعدد بهتدریج زخمهایم التیام یافت.»
رفیق ظریفی فارغالتحصیل دانشکده حقوق از دانشگاه تهران بود و بدین جهت ثابتی که او نیز فارغالتحصیل دانشکده حقوق بود به او و رفقای نظیر او همچون رفیق قدیمی و مبارز و فرهیخته ناصر کاخساز و… حساسیت داشت. آنچه که ثابتی نگفت درندهخویی و شکنجه دادن ساواک به افراد فرهیخته و بهترین فرزندان ایران توسط او و دارو دسته جنایتکارش در ساواک شاهنشاهی به زعامت رژیم پهلوی بود.
حساسیت روی رفیق حسن ضیاء ظریفی بهگونه ای بود که در دادگاه اول و دوم ( تجدید نظر) موقعیکه نوبت صحبت و یا آخرین دفاع رفیق حسن میشد، تعداد ده تا پانزده نفر از افسران دانشجوی دانشکده حقوق وارد دادگاه میشدند و پشت سر ما مینشستند تا به گفته های رفیق ظریفی گوش کنند .
با مهر ایرج نیری
منیع:
به پیش https://bepish.org/node/10313