من و اکثر دوستانم در دههى هفتاد سوسیالیست شدیم. در زمانى که نظیر دههى بیست یا دههى پنجاه سوسیالیست شدن، مقبول زمانه نبود و افتخارى به همراه نمىآورد. در زمانى که انتقاد به سوسیالیسم، همچون تیغ زدن بر پیکر پهلوانى شکست خورده و در هم شکسته و به خاک افتاده از جانب هر کس آسان بود. ما از دوستمان آقاى على اکبر آزاد بابت پاسخى که به نامهى ما داده اند تشکر مىکنیم ولى ایشان قطعاً بدانند که ما در ده سالهى اخیر هزاران بار این جمله را شنیدهایم که: “سوسیالیسم نظامى است که قوانین دمکراسى را نمىتواند رعایت کند.” و لزومى به تکرار آن نیست.
آیا واقعاً قرار است ما براى نیل به اتوپیایى معهود، آزادى را قربانى کنیم و راه و رسم دمکراسى را کنار بگذاریم؟
در مقالههاى قبلى مکرراً توضیح دادهایم که ما در شرایط کنونى ایران از سوسیالیسمى طرفدارى مىکنیم که در فضاى انتخابات، بخشى از پارلمان و قدرت را بهدست آورد و امیدواریم اندیشههاى مترقى سوسیالیستى، دیدگاه وطنپرستانى با عقایدى دیگر را تحت تاثیر قرار دهد. اگر دوستان تناقضى در این خواست ما مىبینند مىتوانند بهطور مشخص به آن بپردازند نه اینکه به سوسیالیسم دوران استالین انتقاد کنند و ما را هم با همان چوب برانند.
آقاى آزاد نوشتهاند که مقالهى من “به مسئله دفاع از سوسیالیسم پرداخته است”. من توضیح بدهم که موضوع مقالهى من دفاع از سوسیالیسم نیست. آن مقاله تلاش دارد براى شروع بحث، صرفاً توضیح دهد که آزادى و دمکراسى از دیدگاه لیبرالیسم و سوسیالیسم چه معنایى پیدا مىکند و فرقشان چیست؟
ایشان بىپروا به نفى آزادى از منظر سوسیالیسم مىپردازد، ولى من جرئت آن را که در این مورد بىپروا به لیبرالیسم بتازم ندارم. “آزادى“ مقولهاى است که از هومر و افلاطون، تا هگل و نیچه، تا سارتر و فوکو در باب آن نوشتهاند و این سؤال که آزادى از چه چیزى یا آزادى به سوى چه چیزى و در چه چیزى به حد کمال مىرسد سؤالهایى فلسفى هستند که جوابى قطعى براى آنها وجود ندارد.
اجازه دهید موضوع را تا حدى که مىتوانم ساده کنم تا شاید علاقهى دوستمان براى تعمق در باب آن را بر انگیزم.
سال گذشته در روز انتخابات ریاست جمهورى در شهرستان کوچکى بودم. با دختر جوانى صحبت کردم. او یک سال بود که نامزد کرده بود، منتهى نامزدش کار مناسب پیدا نمىکرد و نگران آن بود که ازدواج سر نگیرد و مرد پشیمان شود. آمده بود به آقاى کروبى راى بدهد. مىگفت اگر او انتخاب شود ممکن است خودش و نامزدش جمعاً صدهزار تومان در ماه از دولت بگیرند و بتواند به خانهى بخت برود.
آیا این دختر در تعیین سرنوشت خود آزادانه تصمیم مىگرفت؟
یک مسلمان یا یهودى ایرانى را در نظر بگیرید. اگر او دست از مذهب خود بشوید، لازم نیست مناسک مذهبى به جاى آورد، از محرمات پرهیز کند و یا با هزار سؤال که مدرنیسم و گلوبالیسم پیش روى او مى نهد کلنجار رود. به گمانم در این روزگار خیلى از ایرانىهاى مقیم خارج اگر ملیت خود را منکر شوند و خود را مثلاً اهل ترکیه معرفى کنند، آزادتر باشند.
آیا لامذهب بودن و ملیت نداشتن آزادى فرد را افزایش مىدهد؟
مرد جوانى در مازندران با دوستانش صید قاچاق ماهى مىکند و وقتى با آنها براى تفریح به جنگل مىرود، قوطى ودکایش را در جنگل مىاندازد و باز مىگردد.
آیا او نسبت به یک مرد سوئدى در برخورد با محیط زیست آزادتر است؟
یک جوان آگاه ایرانى را در نظر بگیرید. همراه شدن با گروهى یا عضویت در تشکیلاتى براى فعالیت سیاسى او را مواجه با خطراتى از جانب پلیس یا گروههاى فشار خواهد کرد. نه تنها آزادى او به خطر خواهد افتاد بلکه آزادى بستگان او نیز محدود خواهد شد.
آیا کنار گذاشتن آرمانها و خواستهاى اجتماعى موجب افزایش آزادى است؟
خوانندهى محترم مىتواند دامنهى چنین سؤالاتى را در ذهن خود گسترش دهد. در واقع طریقهى جواب دادن شخص به چنین سؤالاتى مشخص مىکند که او تا چه حدود طرفدار مفهوم منفى آزادى است و تا چه حدودى طرفدار مفهوم مثبت آزادى؟ آیا آزادى با آگاهى ارتباطى دارد؟ آیا شخص، آزادى را در هماهنگى با گروه یا جامعهاى قابل حصول مىداند یا در مسیرى انفرادى؟ حقیقت آن است که من شخصاً کنجکاوم بدانم که آقاى آزاد به این سؤالها چگونه پاسخ مىدهند؟
مقالهى دوستمان آقاى علىاکبر آزاد(١) را بار ها خواندم. پرداختن به این مقاله از آن جهت دشوار است که شبیه متون مذهبى است. متون مقدس مشخصاتى دارند که آنها را از متون علمى و یا فلسفى متمایز مىسازد. در این نوشته مطالب انتزاعى و مطلق هستند. وقتى صحبت از سوسیالیسم است معلوم نیست کدام سوسیالیسم در کجا و در چه زمانى مورد بحث است؟ یا همینطور در مورد دمکراسى که در بخش اعظم مقاله با لیبرالیسم جایگزین مىشود. هیچ نیازى به ارجاع به منابع یا حمایت از جانب اندیشمندى وجود ندارد. معایب و مزایا در حد اکمل است و پیروان لیبرالیسم، آزادىخواه و مخالفین آن مستبد هستند. تحلیلها و توصیهها براى همهى جوامع، همهى کشورها و همهى تاریخ بشرى است. این نوع نوشته پاسخ مشخصى به سؤال نمىدهد. مقالهى نویسندهى محترم به هیچ بخش از مقالهى من نمىپردازد و به سؤال مشخصى که از وى شده است بىاعتنا مىماند. گویى نسخهاى از پیش نوشته شده است که مقالهى من هر جورى نوشته مىشد در شکل و محتواى آن فرقى حاصل نمىشد. حالا من وارد این بحث نمىشوم که شرایط مشخص ایران چه نقشى در نوشتن چنین مقالهاى بازى مىکند.
به هر حال من سعى مىکنم به بعضى از موضوعات مطرح شده توسط دوستمان بپردازم.
این مقاله به عمد یا به سهو، تلاش مىکند دمکراسى را در مقابل سوسیالیسم قرار دهد. سوسیالیسم در مقابل سرمایهدارى است و دمکراسى در مقابل دیکتاتورى. بنابر این نباید این مقولات را به اشتباه استفاده کرد. هر کدام از این پدیدههاى اجتماعى، تاریخى دارند و در یک کلیتى قابل درک و فهم هستند و مقایسهى شرایط متفاوت باید با شرط احتیاط همراه باشد.
مثلاً اگر بگوییم سرمایهدارى همراه دمکراسى است و سوسیالیسم قوانین دمکراسى را نمىتواند رعایت کند، بلافاصله این سؤال پیش مىآید که راجع به کجا صحبت مىکنیم. آلمان زمان هیتلر، آمریکاى زمان مککارتیسم، آرژانتین و شیلى زمان حکومت نظامیان و یا عراق کنونى با روش سرمایهدارى اداره مىشدند و مىشوند.
در مورد سوسیالیسم هم باید زمان تحقق آن را دید. بهطور مثال سوسیالیسم در روسیه تاریخ خود را دارد. عقبماندگى روسیه در زمان انقلاب، محاصرهى شوروى کمونیست، فاشیسم و جنگ جهانى، نقش تعیینکننده در پدیدهى استالینیسم داشته اند. بعد از استالین، کنگرهى بیستم وجود دارد و زمان خروشچف و روال آزاد سازى در دههى هفتاد و هشتاد ادامه پیدا مىکند. به فرض اگر حکومت شوروى دچار تغییرات نمىشد و نظام سوسیالیستى ادامه پیدا مىکرد در حال حاضر شاهد دمکراسى بیشتر در آنجا مىبودیم. چنانچه مثلاً در چین و یا کل آمریکاى لاتین چنین شده است.
بنابر این مقایسهى وضعیت کنونى یک کشور اروپایى با چهل سال پیش شوروى، علمى و منصفانه نیست. براى شما از فیلسوف و تاریخدان بزرگى در این باره شاهدى مىآورم.
ویل دورانت در سال ١۹۶٨ مىنویسد: ” سوسیالیسم روسیه، اکنون در حال اعادهى محرکات فردى است تا به انگیزهى تولیدى نظام خود توان بیشترى ببخشد و اجازه دهد که مردم از آزادىهاى فکرى بیشترى برخوردار شوند. در این حال سرمایهدارى نیز دستخوش جریان متقابلى است که تحصیل در آمد فردى را با وضع قوانین نیمه سوسیالیستى و توزیع مجدد ثروت از طریق تعمیم رفاه عمومى محدود کند. .. سوسیالیسم به فراختر کردن دایرهى آزادى مردم وادار شده است.” (٢)
آقاى آزاد مىنویسند: “یکى از اصلهاى دمکراسى شرکت همه در امور جامعه است. در دمکراسى، همه جامعه هستند که انتخاب مىکنند و انتخاب مىشوند و سرنوشت جامعه را رقم مىزنند” در اینجا معلوم نیست منظور یک ایدهى آرمانى و یا تخیلى است یا ایدهاى که در جایى و در زمانى واقعیت پیدا کرده است. گمان نمىکنم افراطىترین نمایندگان اندیشهى لیبرالیسم هم ادعاى عملى شدن چنین فرضیهاى را داشته باشند. ایشان مىنویسند: “در جوامع پیشرفته دمکراتیک هر روز سعى مىشود به سوى آزادى بیشتر گام برداشته شود”. باید این واقعیت را در کنار این جمله در نظر گرفت که در اروپا، آمریکا و ژاپن شواهد نیرومندى از رشد بیگانگى سیاسى، عدم اطمینان مردم به سیاستمداران حرفهاى و ناامیدى از امکان تاثیرگذارى در امر سیاست وجود دارد که در حال گسترش است. (٣)
مغلطهاى که بسیارى از منتقدین سوسیالیسم بدان متوسل مىشوند، مقایسهى دو جامعهى متفاوت با یکدیگر است. مثلا” دمکراسى موجود در اروپاى غربى را با دمکراسى موجود در چین مقایسه مىکنند. اروپاى غربى تاریخ پانصد سالهى تکامل دمکراسى خود را دارد. پروتستانیسم، شکوفایى علوم تجربى و رنسانس را پشت سر دارد. انقلاب فرانسه را تجربه کرده و شمار کثیرى از اندیشمندان درجهى اول فلسفه و اخلاق را به خود دیده و نهضتهاى بزرگ کارگرى و سوسیالیستى را در دامن خود پرورانده است. تصور اینکه سوسیالیسم یا هر سیستم اقتصادى–اجتماعى بتواند در مدت کوتاهى، فرهنگ دمکراسى را در جامعهاى که سابقهى آنرا ندارد بهوجود بیاورد خیالى باطل است. سیستمهاى حکومتى مختلف در نهایت مىتوانند پروسهى ملتسازى و فرهنگسازى را سرعت ببخشند یا کند کنند.
هیچ اندیشمند جدىاى دو جامعهى بزرگ هندوستان و چین را یکسان فرض نمىکند و براى آنها نسخهاى واحد نمىپیچد چرا که آنها سنتهاى متفاوتی در امر دمکراسى دارند.
در تعیین مدل و میزان دمکراسى براى یک جامعه، عامل دیگرى مؤثر است و آن میزان فقر یا ثروت در آن جامعه است. نمىتوان اولویت مشکلات و خواستهاى جامعهاى با در آمد سرانهى زیر هزار دلار در سال را با جامعهاى که در آمد سرانهى آن، بالاى سى هزار دلار است یکى دانست.
عموماً در جوامع فقیر، آزادىهاى فردى گرهى از کار مردم باز نمىکند بلکه مسئلهى اصلى توسعهى اقتصادى و ایجاد نهادهاى اجتماعى لازم براى آموزش و ارتقاء فرهنگ دمکراسى است. در این کشورها باید به دنبال ایجاد عزم ملى براى رویارویى با عقبماندگى و فقر و نابودى فرهنگ بومى بود.
موضوع دیگر، بحث هویت و آزادى است. آیزیا برلین در بخش “در جستجوى هویت” کتاب “آزادى“ آنرا بدین شکل شرح مىدهد: ” شاید خواست من طرحى عقلایى براى زندگى اجتماعى یا تکمیل نفس مورد پسند یک حکیم منطقى و دور از احساسات نباشد. چه بسا آنچه مىخواهم بهطور ساده بیش از این نباشد که نادیده گرفته نشوم و تحتالشعاع کسى قرار نگیرم و مورد تحقیر و بىاعتنایى واقع نشوم”.(۴) آنچه که ما در منطقهى خاورمیانه و از جمله ایران شاهد آن هستیم، احساس سرخوردگى و تحقیر و بهدنبال آن عداوت نسبت به جهان پیشرفته است. هویت بخشى از ایرانىها در پناه بردن به ناسیونالیسم و بنیادگرایى مذهبى است. احساس عداوت، آنها را به هم نزدیک مىکند و به جمعشان هویت مىدهد. حتى به قیمت از دست دادن آزادى. مسئلهى هویت از جهتى دیگر در کشورهایى که اقوام مختلف را در خود جاى دادهاند حائز اهمیت است. در سالهاى اخیر شاهد آن بودهایم که با حذف حکومتهاى متمرکز دراین نوع کشورها خطر تجزیه، جنگ داخلى و یا حرکتهاى متعصبانه و کور بالا گرفته است. آیزیا برلین مىنویسد: ” این سودا ممکن است چندان بالا گیرد که در اشتیاق دستیابى به هویت خود، تعدى و سوء اداره حکومتى را که منتسب به نژاد یا طبقهى اجتماعى خودم باشد به حکومت خوب و ملایم دیگرى که از گروهى بالاتر و بیگانه باشد ترجیح دهم”.(۴)
موضوع دیگر، آزادى و دمکراسى در زمان جهانى شدن است. شاید بتوان ادعا کرد که تمامى پدیدههاى اجتماعى باید دوباره در بستر جهانى شدن تعریف شوند.
فرض کنید جامعهاى فقیر و بدون سبقهى دمکراسى در گوشهاى از جهان به حیات خود ادامه مىداد. روابط فى مابین افراد، طى قرون به نوعى شکل گرفته بود که حیات جامعه را حفظ کند و اشخاص به روابط موجود خو گرفته بودند. چنین جامعهاى قابل دوام بود و افراد آن دچار حقارت، بندگى و یا عداوت نمىشدند. متاسفانه در دوران اخیر در چنین جامعهاى پخش برنامههاى ماهوارهاى و اسلحهى مدرن وجود دارد.
از طرف دیگر در سالهاى اخیر بحثهاى فراوانى راجع به امواج دمکراسى وجود دارد که حاکى از آن است که در شرایط جهانى شدن، هیچ کشورى قادر نیست خود را از امواج دمکراسى کنار نگهدارد. بنا به این نظریات، گذار توفیقآمیز به دمکراسى در هر کشورى، سرمشقى براى دیگران ایجاد مىکند و بهویژه همسایگان در یک منطقه از تاثیر تحولات سیاسى در کشورهاى یکدیگر مصون باقى نمىمانند و از سوى دیگر وجود گروهها و سازمانهایى براى حمایت از حقوق بشر، حقوق اقلیتها و حمایت از جنبشهاى دمکراتیک پیدا مىشوند که قوهى محرکهى بیشترى به موج دمکراسى مىبخشند. (۵)
تلاش من در این مقاله با ارائهى فشردهى رئوس مو ضوعاتى قابل بحث در باب آزادى و دمکراسى این است که دوستان را از گفتن کلیات به برخورد مشخص با موضوعات عینى بکشانم. مقولهى دمکراسى و نوع مناسب آن براى ایران، از نکات کلیدى طرح برنامهى سازمان است. به نظر ما نوع دمکراسى مناسب حال ایران، یک دمکراسى اجتماعى است و این موضوع از مبانى اصلى طرفدارى ما از سوسیالیسم است. به نظر ما دمکراسى لیبرال توان بسیج مردم براى مقابله با رژیم را ندارد و در صورت پیروزى نیروهاى مترقى، فاقد امکان ایجاد عزم ملى براى حل معضلات حاد کشور است. ما امیدواریم با روشنتر شدن مبانى بحث، دلایل خود را در این زمینه ارائه دهیم. در خواست ما این است که با تعمق بیشتر در مقدمات و کلیات بحث دمکراسى، به موضوع اصلى این بحث یعنى تلاش براى یافتن دمکراسى مناسب براى شرایط خاص ایران امروزى پرداخته شود.
اجازه دهید یک موضوع غیر مرتبط با بحث را هم به عرض برسانم. دوستمان نوشتهاند:
” آنها که در خارج هستند، دست بازترى براى مراجعه به منابع دارند. .. و راحتتر توانستهاند ببینند و قضاوت کنند. براى همین هم هست که اکثر نیروى نیروهاى چپ ایرانى وقتى به غرب مىآیند از گذشتهشان کنده مىشوند”.
ما شرایط حاکم بر اروپا و جهان غرب را درک مىکنیم و سعى مىکنیم حال و هواى دوستانى که در آنجا هستند را بفهمیم ولى در مقابل درخواست ما این است که این دوستان شرایط خاص ایران در زمان کنونى را مورد امعان نظر قرار دهند. آنها که سوسیالیسم را کنار گذاشتهاند به چه ایدهى مشخصى رسیدهاند و برنامهى معین آنها براى ایران فعلى چیست؟ آیا یک اتوپیا نیست که از معجونى از رمانتیسیسم و نوستالژى به وجود آمده است؟
ما اتفاقاً بسیار مایلیم عینى و مشخص بحث کنیم و از شعار دادن بپرهیزیم. بهطور مثال ما اشارهى دوباره مىکنیم به مقالهى آقاى آزاد: “چرا کمونیست، سوسیالیست نیستم، چرا آزادىخواه، عدالتجو و برابرىخواه هستم”. سوال ما این است که کدام “منابع” خواست همزمان لیبرالیسم اقتصادى و برابرىخواهى را پیشنهاد مىکنند؟
اگر مشرب ایشان لیبرالیسم است، نظرشان راجع به “منابع” لیبرالیسم چیست؟ آیا با نظر هایک موافقند آنجا که مىگوید: ” مفهوم عدالت اجتماعى هیچ معنایى ندارد و فقط سرابى گمراهکننده به ذهن القاء مىکند که مردم روشناندیش باید از آن بپرهیزند”.(۶)
سپیده صلحجو از جانب گروهى از هواداران فداییان خلق (اکثریت)
پانوشته ها:
۱- “آزادى و دمکراسى و سوسیالیسم با هم مغایرت دارند” نوشتهى على اکبر آزاد
۲- “درسهاى تاریخ”، ویل دورانت، ترجمهى احمد بطحایى، کتابهاى جیبى، ١٣۵۴ ص۹۵
۳- بهطور مثال، رجوع کنید به بخش – بحران دمکراسى- کتاب:
Manuel Castells , Black well Pub. 1999 ،”The Rise of the Network Society”
۴- “آزادى“، آیزیا برلین، ترجمه على موحد، انتشارات خوارزمى، ١٣٨٠، ص ٢٨۴
۵- بهطور مثال، مراجعه کنید به کتاب: ” موج سوم دمکراسى“، سامویل هانتینگتون، ترجمه احمد شهسا، انتشارات روزنه، ١٣۷٣
۶- ” در سنگر آزادى“، فردریش فون هایک، ترجمه عزتالله فولادوند، نشر لوح فکر، ١٣٨٢، ص ١۶۵