دوشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۷:۳۰

دوشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۷:۳۰

ولودیمیر ایشچنکو: بار جنگ در اوکراین بر دوش فقرا است!
بسیج جمعیت روستایی و کارگران فقیرتر به خدمت نظامی آسان‌تر است، زیرا پنهان‌شدن آنها دشوارتر و بیشتر در دسترس مقامات هستند. آنها حتی فرصت های کمتری برای اجتناب از استخدام...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: جرکو باکوتین
نویسنده: جرکو باکوتین
سلطنت‌طلبان در گذر تاریخ "تاریخ در حال نگارش است؛ امروز و همین حالا!"
تاریخی که با خون دل نوشتیم، اکنون در معرض تهدید جدی قرار دارد. آیا باز هم شاهد تکرار فجایع گذشته خواهیم بود؟ یا اینکه این بار، با آگاهی و مسئولیت‌پذیری...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده
فرخنده باد روز زبان مادری؛ روز زبان‌های مردم ایران!
به‌جاست بر این نکته انگشت تاکید بگذاریم که علی‌العموم هیچ زبانی در تضاد و تعارض با زبان عمومی و رسمی یا همان زبان میانجی و مشترک ِ زبان‌های گوناگون در...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
زمستان
بیدارم مکن, با قلبِ سردم, در کنار ستاره ها, خاموش بخواب می روم, ستاره سرخی از میان کهکشانها, خطی بر آسمان انداخت, پایان زمستان نزدیک است,
۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: رحمان-ا
نویسنده: رحمان-ا
روایتگری بس است ، باید راهی جست
فرض کنیم تمامی مطالب مطرح‌شده در نوشته‌ی آقای بهزاد کریمی با عنوان «در مونیخ چه گذشت»، که در سایت به پیش متعلق به حزب چپ ایران منتشر شده، با تمام...
۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کامران
نویسنده: کامران
زنان خانه‌دار و کارگران؛ در صدر آمار خودکشی در ایران
ایران با بحران عمیق روانی، اجتماعی و اقتصادی روبه‌رو است که یکی از پیامدهای نگران‌کننده آن، افزایش نرخ خودکشی است. زنان خانه‌دار، کارگران، دانش‌آموزان و دانشجویان بیشترین آسیب‌پذیری را در...
۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
افراد ایلان ماسک نمی دانستند واقعا به چه کسانی شلیک می کنند
با این حال، تلاش‌های فشرده برای بازگرداندن کارکنان NNSA نشان می‌دهد که دولت ترامپ واقعاً افرادعالیرتبه دارای تخصص های مهم را اخراج کرده است. اولریش کون، کارشناس کنترل تسلیحات در مؤسسه تحقیقات صلح...
۴ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده:  الیور ایمهوف -  برگردان رضا کاویانی
نویسنده:  الیور ایمهوف -  برگردان رضا کاویانی

دو چریک در کارخانه!

کارخانه کوچکی بود با حدود صد تا صد و پنجاه کارگر که اجاق گازی تولید می‌کرد. نخستین روز ورودش به کارخانه را هرگز فراموش نخواهد کرد. حسی لذت‌بخش داشت؛ فکر این‌که قرار است چریکی درون کارگران کار کند و در ادامه به سازمان دادن آن‌ها بپردازد، بدنش را داغ می‌کرد. رؤیاهای او همیشه فراتر از واقعیت حرکت می‌کردند. گاه خود را با قهرمانان کتاب‌هایی که خوانده بود، همسان می‌کرد.

سال هزار سیصد و پنجاه‌وپنج بود؛ چندهفته‌ای از درگیری خانه مهرآباد و کشته شدن رفیق حمید  اشرف می‌گذشت. خانه تیمی در اندوه سختی فرورفته بود. این ضربه مهلک‌ترین ضربه‌ای بود که در سال‌های اخیر بر سازمان وارد می‌آمد. ضربه‌ای که اثرات آن جدا از زخمی شدن عمیق پیکر سازمان، تأثیرات فکری دگرگون‌کننده‌ای نیز بر باقی‌مانده سازمان نهاد. قرار بر این شده بود که دو تن از اعضای گروه برای کار در میان کارگران به کارگری مشغول شوند؛ نخست دوهفته‌ای به کار در پالایشگاه در حال احداث تبریز پرداختند. بیابانی وسیع، بولدوزرها در حال خاک‌برداری در گوشه‌ای، و در گوشه‌ای دیگر پی‌ریزی تأسیسات. وظیفه آن‌ها حمل و جابجایی لوله‌هایی بود که کامیون کامیون از راه می‌رسیدند. لوله‌های بزرگ‌تر با جرثقیل و کوچک‌تر بر دوش آن‌ها باید حمل می‌شدند. تمامی روز حمل لوله بود بر دوش، در مسیری معین که حتی فرصت سلام‌علیکی نمی‌داد.

 نهار این بخش از کارگران ساده که آن دو را نیز شامل می‌شد، آورده خود آنان  بود. خوردن بر روی زانو، روی تلی از خاک یا لوله. کاری بود سخت و توان‌فرسا؛ تنها عشق آن دو تمام شدن کار و رفتن عصر  هنگام بود به قهوه‌خانه آذری روبروی سینما فرهنگیان  که خوشمزه‌ترین شربت آلبالوی دنیا را می‌داد. وارد شدن به کافه با آن لباس‌های خاک‌آلود و پناه گرفتن در گوشه‌ای از قهوه‌خانه و گوش خواباندن به صحبت‌های مردم عادی که عمدتاً هم کارگر بودند! شاید تنها موردی بود که آن دو داخل حیات جاری اجتماعی می‌شدند. امری که برای رفیق فارس زبان دیگر مشکل‌تر بود.

ادامه کار سخت بود و صرف وقت بیهوده. قرار بر این شد که آن دو به تهران بروند و در یک کارخانه صنعتی کار کنند. به چندین کارخانه سر زدند؛ نه مدرکی داشتند و نه تخصصی. دنبال کارخانه‌ای بودند که بدون پرس‌وجو به کارشان گیرد. اتاقی در مهرآباد شمالی به کرایه گرفته بودند. اگر نام خیابان درست به یادش مانده باشد، خیابان حقوقی بود. تمام وسایلشان دودست رختخواب بود با یک چراغ فتیله‌ای، یک گلیم بزرگ، چند دیگ، کاسه و بشقاب، همراه یک رادیوی کوچک. صاحب‌خانه پرسید:” زندگی‌تان همین است؟ “، “نه ما خانواده داریم، در یکی از روستاهای لرستان دنبال کار آمده‌ایم ! آن‌طرف‌ها یافتن کار مشکل است؛ ما همین‌طور این وسایلمان پشتمان هر جا که کار باشد می‌رویم، مدتی کار می‌کنیم، زمستان برمی‌گردیم سر خانه وزندگی”. چیزی دیگری نگفت.

خانه کوچکی بود که اتاق در همان ورودی راهرو قرار داشت و اتاق‌های صاحب‌خانه در قسمت دیگر حیاط. کف اتاق موزاییک بود که حتی در آن فصل گرمای تهران نم سرد برخاسته از آن در جانشان می‌نشست. اولین کارشان جاسازی سلاح‌ها و چند کتاب که با خود داشتند بود. قرار براین شد که موزاییک زیر چراغ فتیله‌ای را بردارند و جاسازی کنند؛  دو روز انتظار تا خانه خالی شد و آن‌ها توانستند در عمق نیم متری جای نسبتاً مناسبی درست کنند. حفره را با چهارچوبی مهار کرده بودند که روی آن چند سانتیمتری خاک بود و بعد موزاییک. حفره را کاملاً با کتاب و سلاح پر می‌کردند، که در صورت ضربه زدن صدایش با موزاییک‌های دیگر تفاوت نکند. پیدا کردن چنین جاسازی برای شخص غیرحرفه‌ای امکان‌پذیر نبود.

 چندین روز متوالی از این کارخانه به آن کارخانه سر زدند تنها سیانورشان را همراه داشتند. سرانجام یکی از آن‌ها در کارخانه “آردل” که وسایل خانگی می‌ساخت، و دیگری در کارخانه تشک سازی “خوش‌خواب”، کار ساده‌ای با حقوقی بسیار ناچیز، یافتند.

کار در یک کارخانه صنعتی برایشان حکم یک رؤیا را داشت. تصور عجیبی از محیط کار و از کارگران داشتند. قبل از رفتن به کارخانه مسیر را دقیقاً چک کردند. در ورودی خیابان یک تیر سیمانی بود، قرار بر آن شد تا زمانی که هرکدام علامت سلامتی را روی تیر سیمانی نزنند به خانه نروند. روز قبل از شروع کار به سراغ خانه‌ای رفتند که محل آخرین درگیری حمید اشرف بود. فاصله چندانی از خانه‌شان نداشت. همه‌چیز آرام بود گوئی چندی قبل در این محل درگیری بزرگ و کشته شدن نامدارترین چریک افسانه‌ای اتفاق نیفتاده بود. خانه در سکوت ظهر تابستان تن به آفتاب سپرده بود. درب آهنی و دیواری آجری، آن‌که هنوز زخم گلوله‌ها را برتن داشت؛ گوئی هنوز از گیجی گلوله‌ها بیرون نیامده بود. فکر می‌کردند در آن شب آخر چه در این خانه گذشت؟ خانه را از هر طرف برانداز می‌کردند؛ موقعیت محل، راه‌های فرار، جای قرار گرفتن، دید داشتن؛ این عادتشان شده بود؛ درراه رفتن عادی نیز ذهنشان مرتب درگیر برآورد موقعیت خانه‌ها، راه‌های دررفتن و حتی تجسم این‌که مردم چه واکنشی خواهند داشت، بود.

 هیچ بانکی، مرکز پلیسی نبود که از مقابل آن رد شوند و چگونگی حمله به آن را برآورد نکنند. بیشتر ذهنشان به‌ویژه در زمان حرکت، مشغول این بود که تعقیب نشوند و گرفتار نگردند. زل زدن بیش‌ازحد یک نفر می‌توانست تا مدت‌ها ذهن آن‌ها را به خود مشغول کند. اصولاً بیشترین بخش از زندگی آن‌ها تمرکز حواس بود برای رد نخوردن و حفاظت خود و خانه تیمی. ساعتی در محل چرخیدند اما جرئت نکردند از کسی چیزی در مورد آن شب و بازتاب آن بپرسند. اتوبوسی مستقیم از سر خیابان به شادآباد که محل کارخانه بود می‌رفت. اما برای آن‌که محل زندگی شناخته نشود نخست خط دیگری سوار می‌شدند به محل دیگر می‌رفتند، و سپس از آن محل به کارخانه، و برگشت نیز چنین بود.

کارخانه کوچکی بود با حدود صد تا صد و پنجاه کارگر که اجاق گازی تولید می‌کرد. نخستین روز ورودش به کارخانه را هرگز فراموش نخواهد کرد. حسی لذت‌بخش داشت؛ فکر این‌که قرار است چریکی درون کارگران کار کند و در ادامه به سازمان دادن آن‌ها بپردازد،  بدنش را داغ می‌کرد. رؤیاهای او همیشه فراتر از واقعیت حرکت می‌کردند. گاه خود را با قهرمانان کتاب‌هایی که خوانده بود، همسان می‌کرد. می‌دانست که این تنها او نیست که چنین فکر می‌کند. در زندگی تیمی دیده بود که این همسان پنداری با قهرمان‌ها و چریک‌های سرشناس درون ذهن بسیاری از رفقایش می‌چرخد. اصولاً روح مبارزه چریکی چنین بود. روحی مُلهم از قهرمانی و ماجراجوئی که با مبارزه علیه استبداد برای آزادی و عدالت گره می‌خورد و چریک مرکز ثقل آن بود. احساس می‌کرد فصل دیگری از زندگی او ورق می‌خورد. ته دلش احساس نوعی آزادی می‌کرد؛ رها شدن از خانه تیمی و برنامه‌های یکنواخت آن‌که گاه کلافگی را با خود به همراه داشت. حال این رها شدن نسبی امکان می‌داد که وارد زندگی کارگری شود و آن را از نزدیک تجربه کند.

 نخستین روز نیم ساعتی زودتر از آغاز کار،  در کارخانه حاضر بود. فضای داخل را تصور می‌کرد، همراه با کارگرانی که نمی‌دانست چرا فکر می‌کرد همه آن‌ها انقلابی‌اند. دسته‌دسته کارگران از راه می‌رسیدند؛ باوجودی که کسی را نمی‌شناخت احساس نوعی آشنایی می‌کرد. همراه فردی از کارگزینی به سرکارگر بخش خم‌کاری معرفی شد. مرد نحیف و لاغری بود که بعدها فهمید از قدیمی‌های کارخانه است. پرسید: “نامت چیست؟ قبلاً چه‌کار می‌کردی؟ قیافه‌ات اصلاً به کارگر نمی‌خورد؛ کف دست‌هایت را ببینم؟ نه وضع شانه‌هایت خوب است ببینم قبلاً وزنه مزنه کار می‌کردی؟”

هرگز وزنه‌ای را بلند نکرده بود، بیشترین ورزش او همان کوه‌نوردی بود. به شوخی گفت: “حمال خوبی بودم”. هر دو خندیدند. میله آهنی بزرگی را نشان داد؛ میله‌ای سنگین به طول دومتر؛ و گفت: این وسیله کار توست! کارت خم کردن لوله‌های اجاق‌گاز است. حال حمید مو سرخه را می‌گویم که بیاید یادت بدهد.

ادامه دارد

 

تاریخ انتشار : ۳ مرداد, ۱۳۹۶ ۱۰:۴۳ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

اروپا قربانی کیست؟

به‌عنوان یک اروپایی، من فقط می‌توانم از بی‌کفایتی و ساده‌دلی رهبرانمان گله کنم که این اتفاق را ندیدند و با وجود همه فرصت‌ها و انگیزه‌هایی که برای انجام این کار وجود داشت، ابتدا خود را با آن سازگار نکردند. آنها احمقانه ترجیح دادند به نقش خود به عنوان شریک کوچک آمریکا بچسبند، حتی در شرایطی که این مشارکت به طور فزاینده ای علیه منافع آنها بود!

مطالعه »
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

مطالعه »
پيام ها

مراسم بزرگ‌داشت پنجاه‌وچهارمین سالگرد جنبش فدایی!

روز جمعه ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، به مناسبت پنجاه‌وچهارمین سالگرد بنیان‌گذاری جنبش فدایی، در نشستی در سامانۀ کلاب‌هاوس این روز تاریخی و نمادین جنبش فدایی را پاس می‌داریم و روند شکل‌گیری و تکامل این جنبش را به بحث و بررسی می‌نشینیم

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

ولودیمیر ایشچنکو: بار جنگ در اوکراین بر دوش فقرا است!

سلطنت‌طلبان در گذر تاریخ “تاریخ در حال نگارش است؛ امروز و همین حالا!”

فرخنده باد روز زبان مادری؛ روز زبان‌های مردم ایران!

روایتگری بس است ، باید راهی جست

زنان خانه‌دار و کارگران؛ در صدر آمار خودکشی در ایران